به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و صلح. در جنگ برادرکشی زیاد عذاب کشید. عمر معصومه طرفه دراز باد که دست دولتمند را گرفت مثل چندین کس دیگر از بزرگان و هنرمندان و اندیشمندان آن دیار را. در ایام جنگ. مدتی از پا افتاد. با تیر ترسانده بودندش. این را از خودش هرگز نشنیدم. گیسو می گفت. گیسو جهانگیری پیوند دهنده من با تاجیکان بود. مثل باقر معین. مثل محی الدین عالمپور. دولتمند را در لندن می دیدم. در خانه زهرا جزایری. می نواخت و ما جمعی کوچک نوای تاجیکان را از صدای ساز و آواز او می شنیدیم. بعد در کنفرانس شعر به همت نرگس فرزد دعوت شد. برای دانشگاهیان سوآس نواخت. از آن میان جوانی اهل ایتالیا و دانشجوی سوآس علاقه مند شد درباره فلک رساله بنویسد. من هم گفتم آماده ام برویم با هم و من از تحقیقات تو در محل فیلم می گیرم. مستند می سازیم. یادم نیست چرا نشد. نیامد. برنامه اش تغییر کرد. ولی من مصمم بودم کار را پیش ببرم. تازه با شهزاده زندگی و همخانگی آغاز کرده بودیم. شهزاده نقش آن جوان را بر عهده گرفت. پرویز جاهد دست به کار فیلم بود. همراه شد. کمی با دوربینی اجاره ای کار کردیم. تعداد زیادی مستند دیدیم. تا روش کار خود را برگزینیم. فیلمبردار و صدابردار از تهران خبر کردیم به کمک پرویز. از کسانی که قبلا در تاجیکستان کار کرده بودند. یکی از آنها برای مخملباف کار کرده بود. ما از لندن راه افتادیم. آنها از تهران. در دوشنبه جمع شدیم. دو فیلمبردار هم در تاجیکستان به گروه پیوستند. از جمله استاد دخته که فیلمبردار مشهوری بود و با کیمیاگرف کار کرده بود.
تابستان بود و هوا گرم. گاه بسیار گرم. آب درستی هم نداشتیم. ولی من و ما توجهی به گرما و سختی کار نداشتیم. شب و روز کار می کردیم. فیلم می گرفتیم. مصاحبه می کردیم. به ختلان رفتیم. به کولاب و به روستای زادگاه دولتمند. جاده سوزان بود. ماشین ها یک در میان تعمیر می خواست. راه دراز بود. ولی خسته نمی شدیم. هر جا توقفی بود دوربین هم روشن می شد. تاجیکستان کشوری بی تصویر بود. پشت دیوار آهنین. پس از سالهای جنگ. طالبان بر افغانستان حاکم بود. و ما درست آن طرف مرز شاهد رقص دختران روستا با موسیقی فلک بودیم. اینها همه در فیلم آمده است. ولی بسیاری هم نیامده. از ۶۰ ساعت فیلم ۹۰ دقیقه باید کنار هم می نشست. ولی آنچه نشست همان بود که من می خواستم. و دولتمند دوست داشت. خیلی به مستند فلک می نازید. و رشته محبتی بین ما برقرار شد که هرگز نگسست. بودند کسانی که میان ما را بخواهند به هم بزنند. خاصه در دوران فیلمبرداری. و پس از آن. لابد فکر می کردند فیلم برای من هزاران دلار سود می آورد. ولی من فیلم را برای فروش نساخته بودم. اصلا به توزیع اش فکر نکرده بودم. و هرگز هم توزیع نشد! فروشی نداشت. دو نسخه فارسی تاجیکی و انگلیسی آن را در اختیار دولتمند قرار دادم. و نسخه ای هم به تلویزیون تاجیکستان به رایگان. ولی بارها نمایش داده شد. به یک دو جشنواره هم رفت. مشوق چندین نفر هم شد که کارهای مشابه بسازند.
من فیلم را برای دولتمند ساخته بودم و برای شهزاده که تاجیکستان به مثابه وطن اش بود. برای خودم که تاجیکستان وطن جانشین ام بود. برای تاجیکستان که حیف می دیدم فقط به آسیب های اجتماعی اش شناخته شود. این را در کنفرانس آسیای میانه در بوستون هم به دوستان گفتم. دو فیلم به نمایش گذاشته بودند هر دو درباره مواد مخدر و قاچاق انسان! بعدها که تیمی از بی بی سی هم به تاجیکستان رفت به همین مواد مخدر علاقه مند بود و البته اسلامگرایی. تاجیکستان من کجا تاجیکستان آنها کجا!
من می خواستم اسلام تاجیکی را نشان دهم. اسلام عرفی. اسلام صوفیانه. اسلامی که با زن و رقص مشکلی نداشت. اسلامی که در آن رقص مردمی بود و محبوب بود. درست در مقابل اسلام فاجر و جائری که خود تجربه می کردیم و اسلامی که در افغانستان تحت حکومت طالبان مردم افغانستان را به بند کشیده بود. من در تاجیکستان هنر می دیدم. موسیقی می دیدم. معماری می دیدم. رودخانه ها را می دیدم. مردم و زبان های محلی را می دیدم. برای من بدخشان و ختلان و آمودریا و سیردریا تاریخ و هویت و میراث بود. من آنجا لایق شیرعلی را می دیدم. فرزانه خجندی را. مومن قناعت را. استادان بزرگ تئاتر را. و زبان فارسی نازنینی را که در اروپا نمی شنیدم.
درباره سفرهایم به آسیای میانه کم ننوشته ام. در همین سیبستان و در جاهای دیگر. از سیب و آسیب تاجیکان گفته ام. و دریافته ام که چرا حافظ می گوید دانی کجا ست جای تو؟ خوارزم یا خجند. من به آن سرزمین مثل پاره ای از وطن ام مهر می ورزیدم و مهر می ورزم.
حالا دولتمند جان به جان آفرین تقدیم کرده و رفته است. ابدی شده است. جاودانه شده است. در کنار هنر تاجیکی. در کنار مثنوی مولوی. در کنار موسیقی فلک. در کنار رقص چرخ. او برادر معنوی لایق شیرعلی بود. مساله اش هویت بود. جز شعر عالی و متعالی نخواند. صدایش را به هر شعری نمی داد. از شعر معنی می خواست. معنویت می خواست.
در سفرنامه سال ۲۰۰۴ یعنی زمانی که از فیلم چرخ و فلک رونمایی کردیم از مجلسی یاد کرده ام که با دولتمند داشتیم. این تصویر خالص دولتمند است. مردی که در کار هنر غرقه بود. می دانست چه می کند. و می خواست و می توانست کاخی بلند برای فلک بنا کند. کمی شد کمی نشد. ولی صدایش را تا فلک رساند. باقی را در چرخ و فلک گفته ام. دولتمند کسی نیست که با مرگ اش تمام شود. هنرمند تا هنر او هست زنده است.
۳۰ آوریل ۲۰۲۴: دیدار با استاد فلک
دولتمند در دو سالی که ندیده امش کلی لاغر شده است. خودش می گوید ۱۳ کیلو وزن کم کرده. مدتی طولانی بیمار بوده است. تازگی یکی از پسرانش هم در تصادف سختی مجروح و بستری شده. اختلاف درازمدت اش با تلویزیون و مدیر سابق آن هم دلسرد و دلشکسته اش کرده. با آنکه مدیر کهنه حال رفته و مدیر نو شخصی دانشگاهی و فرهنگدوست است و در همین چند ماهی که آمده به دلجویی هنرمندان و از جمله دولتمند برخاسته اما دولتمند بیش از آن افسرده است که به این زودی دلش شاد شود
شبی دراز با پسر بزرگش خورشید مهمان من می شوند. از هر دری سخنی می رود. می گوید من تنهایم. میان آب و آتش گرفتارم. هم از غرق شدن خوف دارم و هم از سوختن. می گوید من آنقدر به نازکی های زندگی جامعه خود که گرفتار محل اندیشی مفرط است اندیشیده ام که دیگر فیلسوف این افلاس شده ام. در میان صحبت دقت کردم دیدم چند بار صحبت از گریستن کرد به عبارات مختلف.
چرخ و فلک را بسیار دوست می دارد. می گوید من با فیلم تو فهمیدم که چقدر چرخ با فلک مناسبت و پیوند دارد: “راست می گویی. از سنگ آسیا که می چرخد تا دف و تا چرخ آسمان همه گرد می زنند.” می گوید من و تو درآغاز راه ایم باید باز هم از فلک فیلم ساخت.
صحبت به رقص چرخ می رسد که دولتمند معمولا از آن در اجراهای صحنه ای خود استفاده می کند و من در فیلم بر آن تاکید کرده ام. در سمرقند هم همین بحث بود از این زاویه که رقص چرخ در مقابل رقص شش مقام کم ارزش دانسته می شد. دوستان سمرقندی اشرافیت را می پسندند. من هم می پسندم ولی در رقص چرخ نازکی های دیگری می بینم. دولتمند می گفت و درست می گفت که شش مقام موسیقی درباری است ولی درفلک دموکراسی هست شرکت عامه هست. رقص این دو هم با یکدیگر متفاوت است. دولتمند می گفت در رقص شش مقام سکسوآلیته جایی برای خود دارد چون برای پادشاهان است اما رقص فلک عاری از وسوسه است. صوفیانه است. با خود فکر می کنم البته برای همین خصایل است که رقص فلک یا همان چرخ گزیده مولانا می شود.
دولتمند سخن را به پرده های ساز فلک نواز می کشاند و می گوید فلک نواز بی پرده ساز می زند. شش مقام همه در پرده است و محدود به آن: “من اکنون پرده ها را بیرون ریخته ام. تا میکرو تُن رفته ام . نیم-ربع پرده می زنم. مثل موسیقی خراسان.”
جایش جنت باشد که از معماران آبادی باغ هنر تاجیکستان بود.
*متن کامل سفرنامه را اینجا بخوانید.