Search
Close this search box.

ادای دین به دانشگاه علامه طباطبایی

توئیتر را که باز می کنم اولین خبر مرا میخکوب می کند. پژمان موسوی از کورش صفوی نوشته است. نمی توانم درباره صفوی از مرگ سخن بگویم. عین زندگی بود. نمی دانم در این سالهای آخر بر او چه گذشت. اما در سالهایی که من با او آشنا شدم استاد جوانی بود که حضورش همیشه شادی بخش بود. تفاوت سنی مان زیاد نبود. پنج سال بزرگتر بود. همین او را با من و بسیاری دیگر از دانشجویان نزدیک می کرد. حتی با هم در آزمون فوق لیسانس زبانشناسی شرکت کردیم. بعد از امتحان در راهروی دانشکده از من پرسید فلان اصطلاح را چی ترجمه کردی. و من اشتباه ترجمه کرده بودم. اصطلاحی کلیدی بود. او قبول شد و من نشدم. شیفته زبانشناسی بودم. ولی تقدیر این بود که همان ادبیات فارسی را ادامه دهم و برای آن بعد از سالها به مشهد برگردم. پیش مادرم. که دیگر بعد آن سالها خیلی کمتر دیدم اش. کورش صفوی راه زبانشناسی را ادامه داد و آثار ارزشمندی ارائه کرد. بعدها دریافتم که من زبانشناس نیستم. شیفتگی من جای دیگری است.

در دانشکده زبان و ادبیات در سعادت آباد مهمان بودم. از دانشگاه تربیت معلم گریخته بودم به آنجا که پناهگاه من و بسیاری دیگر بود. تنها دانشگاه و دانشکده ای بود که هنوز قواعد علمی سالهای پیش از انقلاب بر آن حاکم بود. خدا را شکر انجمن اسلامی درست و حسابی نداشت. انجمن دانشگاه تربیت معلم خیلی اساسی بود. بچه های گروگان گیر سفارت آمریکا از دل آن درآمدند! بعد از بازگشایی دانشگاه در ۱۳۶۲ با چند استاد تازه آشنا شدم مثل دکتر شمیسای عزیز. و به تشویق او راهی دانشگاه علامه شدم و با وجود اینکه دوره مهمانی یکساله بود تا آخر تحصیل لیسانس همانجا ماندم با حمایت استادان نازنین ام خاصه دکتر طباطبایی اردکانی. مردی مردستان.

دانشگاه علامه هنوز رسم و رسوم دانشگاه پیش از انقلاب را داشت. و برای من سخت خوشایند بود. مثل سفر به آسیای میانه بود که سالها بعد رفتم. شوروی فروپاشیده بود اما هنوز در ازبکستان و تاجیکستان همان رسم و رسوم برجا بود. می شد شوروی را حس کرد. خیلی چیزها هنوز تغییر نکرده بود. دانشگاه علامه هم چنین بود. اغراق نیست اگر بگویم بسیاری از جنبش های اجتماعی بعدی را می شد در آن سالهای علامه از نزدیک دید. به قول شمیسا استشمام سبکی کرد.

دانشگاه علامه خاصه این بخش ادبیات اش شاهکار بود. بخش انگلیسی و فارسی هر دو در یک طبقه بودند. طبقه پنجم به گمانم. و کلی آدم صاحبنام در این طبقه درس می داد. از آذر نفیسی و مریم خوزان تا استاد حق شناس. از استادم شمیسا تا استادم عبادیان. از کزازی تا استاد بی مثال دادبه. از کورش صفوی تازه نفس و پر ایده تا استاد شکری جاافتاده که راه استادان قدیم را می رفت. بهشتی بود برای هر دانشجویی که در کارش جدیت داشت. و دانشجویان هم چه دانشجویانی! همه یک سر و گردن از دیگر دانشگاهها بالاتر بودند. آزاده و بی اعتنا به زمستان دراز و سیاه دهه ۶۰.

دانشگاه علامه مرا عاشق کرد. مرا شاعر کرد. چه بسیار از شعرهای دهه ۶۰ من که در حیاط این دانشگاه سروده شده است: آفتابی در دلم می درخشد و کهنه کتاب عشق را حاشیه می زنم. و واقعا آفتاب بود. آفتاب دانشکده. و اگر آوار برفها در شعرم آمده باز به خاطر زمستان دانشکده بود و شعرهای شمیسا که دل می برد.

از همین دانشکده به پراگ رفتم. نخست جای استاد عبادیان یکسالی درس دادم و از اتاق اش استفاده کردم. بعد به دعوت او و پرفسور بچکا و دانشگاه چارلز به پراگ رفتم. گرچه ماندن نتوانستم و دلتنگی عظیم مرا به ایران بازگرداند و راهی دانشگاه کردستان کرد. تا بعد چند سالی بالاخره از دانشگاه و از ایران ام دل کندم. که دیگر جای من و ما نبود.

کورش جان صفوی خیلی زود رفت. استاد چامسکی هنوز زنده است. استاد سمیعی مترجم چامسکی صد سال عمر کرد. ولی نه حق شناس عمر طولانی کرد نه صفوی نه مریم خوزان. آذر نفیسی بیرون پرید. اما از آن حلقه بهشتی امروز دیگر کسی نمانده است جز استاد بزرگ و دانا دادبه که عمرش دراز باد و استاد رمزشناس ما شمیسا که دیر زیاد. باقی یا از ایران رفتند یا از جهان. یا دانشکده را رها کردند. که دیگر آنی نبود که در سالهای ۶۰ و ۷۰ بود. دولت مستعجلی داشتند و تمام شد. فروپاشید. شاید همین فروپاشی مرگ زودرس کورش صفوی را رقم زد. او را در کتابخانه به یاد می آورم. در سالن طبقه پنجم. در اتاق اش که روی در آن جدول ساعات درسی اش با رنگ مشخص شده بود. نشانه شناسانه. فارسی را دیر آموخته بود اما روشن می نوشت. زبانشناسی را عالی می شناخت و درس می داد و تالیف می کرد. از بهترین کارهایش زبانشناسی و ادبیات است. او یکی از بهترین نتایج بحث های دانشکده در میان استادان بود. از هر استادی چیزی آموخت. از شمیسا. از دادبه. از عبادیان. از حق شناس. از دیگران. استادی بود که از استادان پیشکسوت می آموخت. یادگیرنده تمام وقت بود. زود رفت. اما هر چه توانست نوشت. از این بابت بخت یار او بود. تنها من و مای دور از وطن بودیم که دیگر بخت همنشینی با او را نداشتیم. دانشکده ادبیات دانشگاه علامه خدمات بزرگی به فکر ادبی و زبانشناختی و ترجمه کرده است. به هم خورد و به هم ریخت و فروپاشانده شد. و اینطوری است که از وجود نازنین آنهمه استاد بزرگ و اندیشمند در کار و بار خود آن بهره ای که می توانست به نسلی برسد نرسید. دشمن خانگی بود.

جایش جنت باد! در کنار استادان دیگری که رفتند. از شکری تا طباطبایی و عبادیان و خوزان. حالا آکادمی خود را در آن جهان به راه می اندازند. و جهان ما را در وحشت تنهایی و دوری از استادان بزرگ وا می نهند. قدر آنها را که مانده اند باید دانست. پیش از آنکه تنهاتر شویم.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن

مدرنیته کسب مهارت است

سالها ست درگیر نظریه ایم. انواع و اقسام نظریه ها در بازار اندیشه و نشر ایران رایج است. تصور بر این است که بهترین نظریه