سمرقند و فرزانه خجند

شماره جدید مجله سمرقند که جشن نامه ای برای فرزانه خجندی است در نوع خود کار یکه و یگانه ای است. علی دهباشی جشن نامه ها و ویژه نامه های متعددی منتشر کرده است ولی اختصاص تمام مطالب یک شماره به یک چهره فرهنگی کار تازه ای است. نوعی کتاب-مجله است. با صدها برگ. و این شماره بیش از ۷۰۰ صفحه. با انبوهی از مقالات که از خط تاجیکی به خط فارسی برگردان شده است. و این در همان آغاز بیانگر حسرتی است که دست ما و تاجیکان را از آثار یکدیگر کوتاه کرده است. اگر خط ما یکی بود بسیاری از این مطالب باید از سالها پیش در میان ما شناخته می بود. و حالا که نیست کار دهباشی و همکاران همدل او از تاجیکان کاری بس ارزنده و یگانه است. کاری در خور شاعری یکه و یگانه که فرزانه است!

سمرقند را نمی توان بدون بغض ورق زد. اول به خاطر همایون. فرزند نازنین فرزانه که در دریای سیحون غرق شد در اوان بیست سالگی و در این سمرقند جابجا عکس و یاد او هست. و نشان های تاب آوری فرزانه و آذرخش در مقابل این سوگ بزرگ. من همایون را دو بار دیده بودم. یکبار هنوز کودکی بود که پدر ساز را در بغل او جا داده بود که بیاموزد و عکسی به یادگار گرفته ام و یکبار هم نوجوانی بود مودب به آداب تاجیکی و پرورده دو فرهیخته نامدار که پدر و مادرش بودند.

یادکرد فرزانه یادکرد بسیاری از چهره های ادب و فرهنگ تاجیک است که او از ایشان آموخته و یا در کنارشان بوده و با هم سالهای قبل و بعد از فروپاشی را با همه افت و خیزهایش گذرانده اند. و در هر صفحه یاد یکی از ایشان زنده می شود. حتی وقتی هم نامی از او نباشد. مثل دولتمند خال. حلقه وصل فرزانه و دولتمند برای من لایق شیرعلی است که استاد و حامی بزرگ فرزانه بود و محبوب دولتمند. و من این هر سه را از نزدیک دیده و می شناختم. با لایق در لندن نشسته ایم و مصاحبه ای مفصل درباره زندگی اش ضبط کردیم. با دولتمند فیلمی مستند در لندن و دوشنبه و ختلان ساختیم تا زندگی و هنرش را ثبت کنیم. و با فرزانه بارها در دوشنبه و لندن و خجند دیدار کرده ایم. و خواندن سفرنامه فرزانه درباره لندن (خورشیدهای شهر مه آلود) یاد روزهایی را زنده می کند که هر لحظه اش با شادی و بغض گذشت. یاد حیات نعمت سمرقندی را زنده می کند که وقتی در هتل به دیدارش رفتم با خنده ودکایی را نشان ام می داد که این را در جعبه سازم مخفی کرده بوده آوردم! مردی که مظهر مقاومت اهل سمرقند در برابر نابود کردن فارسی در ازبکستان شوروی بود. سرشار از زندگی. می نواخت و می خواند. حتی وقتی از پنجکنت بر می گشتیم در همان ماشین سازش را به دست گرفت و نواخت و من سعادتمندم که آن لحظات و روزها را ثبت کرده ام که همه جا دوربینی به دست ام بود برخلاف این روزها. دولتمند هم چندبار به لندن آمده است. از جمله در همان سفر که فرزانه بود و حیات نعمت بود و استاد بزرگ مومن قناعت تشریف داشت و شعر خلیج فارس اش را در سالن دانشگاه سوآس خواند. و دولتمند هم چون همیشه صدای فلک آسای خود را برداشته بود. در آن مجلس استادانم دکتر یاحقی و دکتر پورنامداریان از ایران آمده بودند. و نازنین نظام شهیدی که ندانستم سالیانی بعد چطور آن گونه جوان افتاد.

در همان مجلس کنار فرزانه نشسته بودم که صحبت از فروع فرخزاد شد و آشنایی او با فروغ. و دفتری از شعرهای فروغ که با خود داشت به خط تاجیکی. فرزانه را فروغ تاجیکان می گویند. و تردیدی نیست که در صمیمیت شاعرانه این دو نظیر یکدگرند. شرح آشنایی اش با فروغ در سمرقند آمده است (مقاله دریای سوزان) و یادی که از محی الدین عالمپور روزنامه نگار شهید تاجیک می کند بار دیگر بغض را در گلو می نشاند. در آن مجلس اول بار با فرزندخوانده فروغ هم آشنا شدیم. حسین منصوری. و فرزانه از او در سفرنامه اش یاد کرده است. و از زهرا خانم جزایری. دوست تاجیک‌دوست ما که همیشه میزبان چهره های تاجیک بود در لندن. او هم دیگر در میان ما نیست.

ویژه نامه سمرقند هر صفحه اش خاطره ای را زنده می کند و یادها را بر می آشوبد. چه خوب است که دهباشی پرونده ای برای خاندان فرزانه فراهم آورده است. از جمله مادر فرزانه او. و این به احتمال قوی اول بار است که در نشریات فارسی یادی از او می شود و اثری از آثار او نشر می شود. هم آنچه به تاجیکی نوشته است و هم آنچه به روسی تالیف کرده است. می دانم که چه اهتمام ارزشمندی است که اینهمه مطلب به همت دوستداران و شاگردان فرزانه در یک مجله گردآورده شود. دانشنامه ای است درباره شعر و ادب و فرهنگ و چهره های تاجیک که بسیاری با عکس و یادی از ایشان در این شماره سمرقند آمده است.

فرزانه ۶۰ ساله می شود. ده سال پیش در ۵۰ سالگی اش مجلس باشکوهی در خجند برای او برپا شده بود که من هم سعادت حضور در آن مجلس را داشتم و عیان دیدم که فرزانه را چون شاهزاده خانمی در آن دیار بزرگ می دارند. و چه بهتر از این برای ادب تاجیکی! اول بار که فرزانه را دیدم در کانون نویسندگان بود یا چنانکه تاجیکان می گویند اتفاق نویسندگان. سالهای سیاهی پشت سر طی شده بود در جنگ داخلی. و تا سالیانی هم هنوز دوشنبه ناامن بود. در باغ میانه شهر که حال باغ رودکی است نشستیم و صحبت کردیم و ضبط کردم و بعدها در قالب مجموعه برنامه چهره های امروز فرهنگ تاجیکستان در رادیو بی بی سی نشر شد. سمرقند این شماره خاطرات آن روزها را برای من زنده کرد. روزهایی که چهره های برجسته تاجیک را در خانه شان یا در دفتر کارشان می دیدم. فقر و فضای بعد از جنگ بر همه چیز سایه انداخته بود. اما در زبان و بیان آنها امید موج می زد که فرصتی بزرگ پیش آمده تا تاجیکستان بتواند سر بلند کند. و سالهای بعد نشان داد  که توانستند از زیر آوار جنگ بیرون آیند و به آن نشاطی بازگردند که معرف زندگی تاجیکان است.

در آن دوران، شمار ایرانیانی که به تاجیکستان سفر کرده باشند و از حال و هوای ایشان باخبر باشند سخت اندک بود. ولی هر قدر فضای زندگی بازتر و بانشاط تر شد ایرانیان بیشتری به آن دیار رفتند و برخی سالها آنجا ماندند. خود دهباشی از نخستین زائران آن خاک بود. سی و چهار پنج سال پیش. و بعد هم اولین معرف فرزانه و لایق شیرعلی به ایرانیان بود در مجله کلک (مصاحبه با لایق شیرعلی، تیر ۱۳۷۱). دفتری از شعرهای فرزانه در سال ۱۳۷۵ به فارسی نشر شد. گزارش سفر دکتر یاحقی و مهدی سیدی از نخستین سفرنامه هایی بود که نشر شد و فیلمهای مخملباف یکباره ایرانیان را با دنیایی دیگر آشنا کرد که پشت پرده آهنین فراموش شده بود. پیش از آن تاجیکستان تصویری در اذهان عمومی نداشت گرچه فیلمسازان و عکاسان برجسته ای داشت که آخرین آنها زائور دخته تا این سالهای اخیر زنده و فعال بود و شماری از عکسهای او از فرزانه در این شماره آمده است. در آن دوران که در تاجیکستان عکاسی می کردم فکر می کردم باید گروهی از عکاسان ایرانی را به تاجیکستان دعوت کرد تا زیباییهای بکر این سرزمین کوهستانی را ثبت کنند. بعدها آثار مصور متعددی منتشر شد که پیشگام آنها کارهای عالمپور شهید بود که به همت باقر معین نشر شد. در این شماره جای باقر معین خالی است. نقش او در برانگیختن توجه به همزبانان پشت پرده آهنین یگانه است و تا سالها بخش فارسی بی بی سی تنها رسانه ای بود که از زندگی تاجیکان خبر می داد و کانون دعوت چهره های تاجیک بود. و خود من اول بار صدای فرزانه را در یکی از برنامه های بی بی سی شنیدم. و به دنبال آن صدا به تاجیکستان رفتم تا صاحب صدا را یافتم. دوران معصومیت تاجیکستان بود. و هنوز گیج جنگ داخلی و فروپاشی شوروی با اندیشه ها و آرزوهای بسیار و دنیایی که پس از آن باید کشف می کرد. آن سالها را فقط باید زیسته باشی تا بدانی. فرزانه میراث دار آن معصومیت است.

سمرقند هم هوای تازه آورده است و هم آدم را دلتنگ می کند. با خود فکر می کنم دانی کجا ست جای تو؟ خوارزم یا خجند!

مطالب دیگر

کمون‌های از دست رفته

داشتم زندگینامه فروغ را مرور می کردم برای کاری که در دست دارم. رسیدم به این نقل از م. آزاد و دیگر نتوانستم پیش بروم:

رخ نمایی از جان فرهنگ ما

آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما اتفاق افتاد یک بار دیگر شگفتی آورد. گویی پدیده ای نادر بود. پدیده ای که در غوغای