رخ نمایی از جان فرهنگ ما

آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما اتفاق افتاد یک بار دیگر شگفتی آورد. گویی پدیده ای نادر بود. پدیده ای که در غوغای جنگ رسانه ای ظهور آن دیده نمی شد. و بر اساس نگره های من‌عندی تحلیلگران فرورفته در خویش قابل پیش بینی نبود. پدیده ای که برخلاف نظر ناظران رخ نمود و بی هنران دوباره خواهند کوشید آن را زیر آوار جنگ های بی پایان کلامی دفن کنند. این پدیده ای است که گم می شود اما باز پیدا می شود. پنهان می شود مثل دانه زیر خاک اما باز می روید و بر می آید و شکوفه می کند. محصول همیشگی این باغ است. اگر بدانند. مثل ماه است که زیر ابر می رود اما دوباره آشکار می شود. آنجا ست. در مدار خویش. همیشه بوده است. آسمان این فرهنگ است.

این پدیده ای که در محاسبات نمی آید و نادر تلقی می شود جان فرهنگ ما را نشان می دهد. شیر فرهنگ ما و خورشید فرهنگ ما ست. ماه ما ست. میر ما ست. همانی است که رودکی گفته است. بوی جوی مولیان است. مهر وطن است. همان است که حافظ گفته است. گلبانگ پهلوانی است. قد خمیده ای است که بار تجربه های گران بر دوش دارد و بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد. همان است که مولانا از آن دم زده است. شمس است. آتش است این بانگ نای و نیست باد. هر که این آتش ندارد نیست باد. کهنه است. نو است. جاودانه است. آتشی است که نمیرد همیشه و در دل ما ست. مهر فروزان است.

آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما رخ نمود پایان یک داستان بلند بود. گام به گام آمدیم تا رسیدیم به این پایان شگفت. لحظه روبرو شدن با خویشتن. لحظه صلح با خویشتن و جهان زیر آتش دشمن. جوشش مهر و مردمی بود این فصل آخر. فصلی که گره گشایی ها اتفاق افتاد. صف دوستی ها و دشمنی ها از هم متمایز شد. و قهرمانی که دل مان برایش می لرزید هر چند خسته از تیر خصم و خاک آلود و گذشته از هفت خان ها بالاخره پیروز از کارزار برآمد.

ما یک داستان بلند را زندگی کرده ایم. ما همه در صحنه یک نمایش سی ساله بازی کردیم. اوج و فرود بسیار داشتیم. اما هر لحظه که نوبت قهرمانی شد سربلند برآمدیم. در همه آن بحران های پشت هم در دوره اصلاحات مهر خود را از انتخابی که کرده بودیم دریغ نداشتیم. در کنار شهیدان خود ایستادیم. از مختاری و پوینده تا فروهرها. همه سوگواری کردیم. همه صف واحد شدیم. تمام خیابان های انقلاب و آزادی را دست به دست بالا رفتیم و پایین آمدیم. جنگیدیم. اما از انصاف و تعادل خارج نشدیم. در جنبش سبز انتخاب مان مثل دوره اصلاحات اخلاق والا بود. رهبران ما رهبران اخلاقی بودند. مردان و زنان کنشگرمان اخلاقی بودند و هستند. کینه ای نداشتیم. می خواستیم زندگی کنیم. می خواستیم زندگی کنند. وقتی ماموران موتورسوار سرکوبگر گرفتار جوانان ما شدند آنها را لت و کوب نکردیم. از آنها حفاظت کردیم. گفتیم اینک برادران ما. برای آنها زندگی خواستیم. حرمت خواستیم. همانطور که برای خود. جنبش سبز جنبش زندگی بود. جنبش هنر و بازیگوشی و بی نظمی و سرخوشی. نشان دادن نظمی دیگر. نظامی دیگر. هدف ما هرگز براندازی نبوده است. هدف ما متوقف کردن فرهنگ خشونت و حذف و تحمیل بوده است. مردم ما جنبشی را پیش می برند که هربار همه اپوزیسیون را شرمنده می کند. جنبشی بی‌رهبر و همه‌رهبر. جنبشی که شایسته ایران شهروندی است. جنبشی که نمی توان آن را مصادره کرد. نمی توان به آن فرمان ایست داد. ولایت کسی و گروهی را نمی پذیرد. نه از داخل نه از خارج. می خواهد که زندگی کند.

اوج بلوغ فکر و فرهنگ ما با مرگ مهسا به همه جهانیان نشان داده شد. جان زنانه جنبش سبز در جنبش مهسا بی پرده تر به میدان آمد. اگر اصلاحات برای زندگی سیاسی بود و جنبش سبز برای حرمت رای ما و حاکمیت ملت بود جنبش مهسا برای زندگی بود. عین زندگی بود. همان زندگی بود که سی سال است خواهان آن ایم. آزادی زن و زندگی. آزادی تنفس فرهنگی و اجتماعی. آزادی و صاحب اختیاری در تعیین سرنوشت. رهایی زن و مرد از رسمیت دولت و فرمایشات آن. نشاندن دولت سر جای خود تا نزد ملت حرمت نگه دارد و از گلیم خویش پا را درازتر نکند. جنبش ما استعلای روح زنانه فرهنگ ایران است. فرهنگی که با یار زیسته و ستایشگر یار بوده است. آینده زن است!

داستان سی ساله ما با فصلی دوازده روزه به پایان رسیده است. ما دفتری را که آغاز کرده بودیم سی سال فردوسی وار نوشتیم با بدعت ها و بدایع بسیار و با اوجی باورنکردنی به پایان رساندیم. این شاهنامه اکنون آماده مطالعه است. باید هر بار که گرهی در کار می افتد به قول بیهقی‌ فرود خانه خلوتی کرد و نوایی خوش شنید و همچنان که لبی تر می کنیم این کتاب کافیان فرهنگ امروز را ورق زد و بازخواند که تامل در آن گره گشایی ها می کند. این شاهنامه سی ساله داستان سیاست مردمی ما ست. دیپلماسی ما مردم. در مقابل حکومت جابر. در مقابل بیگانه بی آداب و به هوس‌ افتاده از طمع های خام.

از این پس دفتر تازه ای گشوده می شود. جهان داستان های ما کینه ندارد. اگر جنگ دارد از تهاجم و وحشیگری بری است. جنگ پهلوانانه است. دفاع است از سرزمین مادری. دشمن که دست برداشت ما هم دست بر می داریم. به فکر محو دشمن نیستیم. مرز خود را پاس می داریم. به دشمن نیز نشان می دهیم که حد خود را بشناسد. فرهنگ ایران فرهنگ صلح است. فرهنگ مهر است. مادرانه است. زنانه است. این را به عیان داریم تجربه می کنیم و می بینیم. آن که نبیند کور است. کسی است که ایران را ویران می خواهد. چشم دوست دل دوست را می بیند. ایران را آبادان می خواهد.

ایران می خواهد زندگی کند. این سرود زندگی است. همان ویلونی است که در شب های جنگ آن ویولون نواز در تنهایی خیابان می نواخت و چشم ملتی به او بود. نوای زیستن در صلح است. موسیقی زندگی است. سر گذاشتن به دامان وطن است. خواندن برای وطن است. و شهیدان ما مثل شهیدان جنبش مهسا مثل شهیدان جنبش سبز مثل ندا مظهر معصومیتی هستند که این فرهنگ به آن می بالد. مثل خون ایرج هایی است که در اصلاحات به زمین ریخته شد. مثل چشم جوانان و زیبارویان ما ست که به تیر جور در خیابان های اعتراض آسیب دید. اما سیب این فرهنگ بر آسیب آن چیره می شود. چیره شده است. چیره است. این فرهنگ پایدار ما ست. رمز بقای ما ست. طی هزاره ها. عرفان ما ست. معرفت ما ست که پیکرینگی یافته است. سیاست این مردم است در مقابل زور خانگی و گردنکشی بیگانه. نعمتی است که هر بار با شگفتی ظاهر می شود. استعدادی است که در زمان بحران بروز پیدا می کند. حال دیگر آن را شناخته ایم و با اعتماد به نفس کامل آن را به همگنان و جهانیان نشان داده ایم. این شناخت دیگر دگرگون نمی شود. اما همه چیز را دگرگون خواهد کرد. دفتر بعدی داستان ما مردم داستان این دگرگونی است.

مطالب دیگر

هذا فراق بیننا و بینکم

هر چه می گذرد می بینیم شکاف بین ملت و روحانیت معظم بیشتر می شود. طوری که دیگر رفوشدنی نیست. راه ما سوا ست. داریم

انقلاب؛ افسانه و آسیب خلقی شدن

در میان افسانه های سیاست در دوران مدرن کمتر افسانه ای به جذابیت و فراگیری و ویرانگری «خلقی شدن» است. تجربه های انقلابی قرن بیستم