فضای سیاسی شبیه سال ۵۷ است. ولی مولفه هایی که ممکن است از آن کارسازی و کارگشایی بخواهند یکسان نیست. فضا شبیه سال ۵۷ است زیرا به نظر می رسد که عزم آمریکا و سه تفنگدار اروپایی و شریک شان که کار کثیف را به عهده گرفته برای پایان دادن به رژیم جمهوری جزم است. مساله زمان است و مولفه هایی که بتوانند به آن تکیه کنند. اجازه بدهید یک نمونه بیاورم: زندانیان دوره شاه همگی ضدشاه و ضد رژیم بودند. وقتی سه ماه قبل از سقوط شاه آزاد شدند هر کدام گوشه ای از کار براندازی را گرفتند. اما زندانیان جمهوری ضد رژیم نیستند. دیدیم که از داخل زندان هم بیانیه دادند و با دشمن متجاوز مقابله کردند. زندانیان سابق هم مثل علیرضا رجایی سمت وطن را انتخاب کردند. پس دشمن نمی تواند به زندانیان فعلی تکیه کند که فرضا آزاد که شدند به براندازی رژیم کمک کنند. در یک سطح کلان هیچ نیرویی در داخل کشور وجود ندارد که بخواهد برای براندازی اقدام کند و به «تغییر رژیم» از راه قهرآمیز و شبه انقلاب دست بزند. و این به معنای آن است که آلترناتیو معینی وجود ندارد. نتیجه این می شود که بدترین گروههای سیاسی یا بفرمایید خودفروخته ترین آنها میداندار می شوند. برای دشمن چه از این بهتر! اما برای ما ایرانیان یعنی حکومت جابرانه مشتی اوباش که هیچ ریشه ای در کشور ندارند و فقط متکی به زور و ارعاب و حمایت بیگانه هستند.
سال ۵۷ سال ظهور چهره های درخشانی است که یا به وطن پرستی شهره بودند یا مظهر اسلام عدالتخواه تلقی می شدند. نمونه آنها آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان و اعضای کابینه او. انقلابیون همه کارنامه روشن داشتند. هزینه داده بودند. پای حرف و عقیده شان ایستاده بودند. متکی به مردم بودند. محبوبیت داشتند. و رهبری تحولات با کسی بود که مرجعیت مطلق دینی داشت و مردم به او اعتماد مطلق داشتند. روشنفکران چپ و مذهبی کنار انقلاب بودند. بازار فکر و فرهنگ رونق گرفته بود. … امروز کسانی که خواهان تغییر رژیم هستند هیچ نسبتی با چهره های سال ۵۷ ندارند. محبوبیت ندارند. متهم به همکاری با دشمن و دست نشاندگی بیگانه اند. مردم به کسی اعتماد ندارند. نوعی خودجوشی و خودیابی و مقاومت اجتماعی وجود دارد که بی رهبر است. ولی کسی خواهان تحول دفعی و براندازی نیست مگر دشمن متجاوز. نتیجه این است که هر نوع تغییری در نظام سیاسی ناچار متکی به زور و جنگ و ویرانگری خواهد بود. و کسانی که به رهبری سیاسی می رسند منفور خواهند بود.
فضا شبیه سال ۵۷ است اما عوامل دگرگون ساز آن سال وجود ندارد. آنچه به انقلاب ۵۷ کمک کرد ۲۵ سال تلاش روشنفکران بود. فضای انقلابی در جهان بود. فکر چپ و ضدآمریکایی بود. رها شدن از ننگ کودتای ۲۸ مرداد بود. و برآمدن اسلامی که وعده حکومت عدل علی می داد. امروز هیچ یک از این ویژگی ها وجود ندارد. اصولا ایدئولوژی تغییر انقلابی وجود ندارد. اما براندازان می خواهند هر طور شده رژیم جمهوری را از پا درآورند. در نتیجه فضا به صورتی مصنوعی دارد ساخته می شود. در دوره جنبش زن زندگی آزادی تلاش نصفه نیمه ای شد که از آن جنبش طبیعی انقلابی ساختگی بیرون آید. نشد. حالا قرار است جبران شود. با رهبران ساختگی. با عملیات روانی. با جنگ. با تحریم. با فشار حداکثری. اگر انقلاب ۵۷ خواست مردم ایران در اکثریت آن بود، «انقلاب ۱۴۰۴» خواست دشمنان مردم ایران است که اقلیتی کوچک و بند انگشتی اند با ادعاهای میگائیلی.
چه باید کرد؟ بسیاری گفته اند و درست هم گفته اند که اگر شاه یک دو سال زودتر سیل انقلاب را پیش بینی می کرد و به قول کتاب «صدایی که شنیده نشد» صداهای دلسوزان وطن و نتایج نظرسنجی ها را می شنید و درک می کرد خیلی چیزها می توانست طور دیگری رقم بخورد. ایران امروز در همان وضعیت است. شاه آنقدر دیر دست به تغییر سیاست هایش زد که دیگر موثر نبود. برای نمونه زندانیان سیاسی را در آبان ۵۷ آزاد کرد. یعنی وقتی که تنها سه ماه باقی مانده بود تا تاج و تخت را رها کند و برود. امروز هم اگر شاه ولایت دیرتر از این تصمیم به تغییر بگیرد همه چیز را از دست داده است. اما رفتن شاه ولایت بدترین چیز نیست. بدترین سناریو این است که ایران از دست برود. خامنه ای چندین بار فرصت تغییر سیاست داشته است و هر بار به بخت خودش و ما پشت پا زده است: در دوره خاتمی. در دوره جنبش سبز. در دوره برجام. در دوره زن زندگی آزادی. آیا بیدار خواهد شد؟
نقطه امید کجا ست؟ نقطه امید نخست مردمی هستند که در جنگ عزرائیل نشان دادند کنار وطن خود می ایستند. ایران سال ۵۷ هنوز ایران رعایا بود. ایران امروز ایران شهروندان است. یعنی مردمی که سه دهه است دارند برای حقوق خود می جنگند و در مقابل نظام جائر تاب آورده اند. این مردم را آسان نمی توان مهار کرد و به رژیمی دست نشانده راضی کرد. این مردم مردم بعد از کودتای ۲۸ مرداد نیستند. مردم بعد از جنبش های وسیع اجتماعی اند که خود عامل آن بوده اند بدون دخالت هیچ دشمنی. آیا تن به دشمن و طرح های او خواهند داد؟ نخواهند داد. نقطه امید دوم رهبران محصور و زندانی این مردم اند. شرافت آنها و پایداری شان به مردم و مسئولیت سیاسی شان این امید را زنده می دارد که آزادی آنها به رونق فکر و فرهنگ کمک کند و تاب آوری عمومی را در مقابل دشمن ارتقا بخشد و راه چاره پیدا کنند. آزادی زندانیان سیاسی امروز امنیت بخش ترین تغییر در سیاست ولایت است. و نقطه امید سوم کارگزارانی هستند که در دولتهای خاتمی و روحانی و پزشکیان فعالیت داشته و دارند و معتقد به تغییر در سیاست ها هستند.
کدام سیاست ها باید تغییر کند؟ به نظر من جنگ عزرائیل با ایران نقطه اوج پوچ بودن شماری از شعارهای اصلی ولایت را نشان داد. از اینجا به بعد دوران ریزش و کناره گیری از آن شعارها ست. محور اصلی نابودی اسرائیل است. این سیاستی مخرب و غیرمعقول است که اساس دیگر خطاهای سیاستگذاری است. ایران را مرکز امت اسلامی و مسئول رسیدگی به مسائل امت می پندارد و وظایفی را از او طلب می کند که نباید به تنهایی به عهده بگیرد. و مکمل انزوای سیاسی ایران است. ایران می تواند مخالف اسرائیل باشد. و قطعا باید در مقابل تجاوز اسرائیل یا هر کشور دیگری بایستد و دفاع کند. اما هیچ لزومی ندارد که خواستار محو اسرائیل از نقشه منطقه باشد و برای آن سرمایه های مادی و معنوی و انسانی خود را هزینه کند.
سیاست انزوای سیاسی باید کنار گذاشته شود. انزوای سیاسی موجب تقویت حکومت اقلیت در ولایت بوده است. ایران همیشه چهارراه تمدن ها بوده است و در کشاکش قدرتها و بحران ها نقش کشور حائل را بازی کرده است. برای همین هم هرگز مستعمره نشده است. گرچه صحنه رقابت قدرتها شده و آسیب های فراوان دیده است. پایان انزوای سیاسی به معنای پذیرش مشارکت عمومی در داخل هم هست. هیچ کشوری نمی تواند با تکیه بر اقلیتی جداافتاده از عموم مردم به رشد و آبادی و رفاه برسد. مردم سرمایه اصلی ایران اند. باید به حاکمیت مردم به حاکمیت ملی روی کرد. این پادزهر همه توطئه های بیگانگان و انحصارطلبی و فساد قدرت داخلی است.
*این یادداشت در روزی نوشته شد که شهدای وطن در جنگ عزرائیل با ایران تشییع می شدند. به همه آنها ادای احترام می کنم و امیدوارم خون شان در رگ رگ باغ وطن جاری و جاودان باشد و یادشان هرگز فراموش نشود.