Search
Close this search box.

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن بخشیده‌اند. اندیشه‌های قومیت‌گرا که خود را از نظر سیاسی در چارچوب «ملیت‌های ایرانی» تعریف می‌کنند هرگز اندیشه مسلط نبوده و همیشه در حاشیه حضور داشته و هر وقت هم از حاشیه به متن آمده نیتی سیاسی یا حمایتی خارجی پشت آن قرار داشته است. بنابرین، در قدم اول اندیشه‌ای است که از متن جامعه و نیازهای آن برنیامده است بلکه دستاویز سیاست‌های معینی در دوره‌های مختلف تاریخ معاصر بوده است.

اندیشه‌های قومیت/ملیت‌گرا مفروضات معینی را تبلیغ می‌کنند که گویی واقعیت‌های مسلم است. بنیان آنها این است که قطعات مشخصی از سرزمین ما از آن «ملیت» معینی است. اما مسلم آن است که هیچ قطعه‌ای از خاک سرزمین ما در انحصار یک قوم و تبار و «ملیت» خاص نیست. یعنی فرض پایه این تبلیغات اساسا باطل است. اقوام ایرانی چنان در هم تنیده‌اند که جداسازی آنها فقط در خیال ممکن است. برخی شهرهای ایران در غرب و شرق و مرکز کشور به طور نسبی دارای اکثریتی از یک قوم معین هستند، اما اصلا چنان نیست که بتوان شهری را دربست از آن یک قوم خاص دانست. نه اهواز چنین است نه سنندج و کرمانشاه و نه ارومیه و زاهدان. نه گیلان گیلانی تمام عیار است نه خراسان و کردستان و خوزستان. بنابرین، خط‌کشی بین ملیت‌ها اساسا نه ممکن است نه مطلوب زیرا بدون به کار بردن زور و کوچ دادن اجباری نمی‌شود به شهر و منطقه‌ای در ایران امروز ما خصلت قومی واحدی بخشید. و این تصورات اگر در قرن نوزده و بیست خریداری داشت امروزه به تاریخ پیوسته است و بوی کهنگی و کنفورمیسم می‌دهد که به خصوص آفت بزرگ قرن بیستم بود.

اصل اساسی زندگی در جامعه بشری و به طور خاص زندگی در کشورهایی با تمدن دیرینه مثل ایران «تنوع» است. هر اندیشه‌ای که به دنبال یکدست‌سازی باشد اندیشه‌ای باطل است که تجربه‌های هولناک کنفورمیستی در ایران و جهان را نادیده می‌شمارد. در ایران پیش از انقلاب کافی است کسی به تاریح فاجعه مسجد گوهرشاد نظر کند که دولت می‌خواست کلاه شاپو سر مردم بگذارد و مردم را متحدالشکل کند و مقاومت مردم را با گلوله شکست. و در ایران پس از انقلاب به همین ماه‌های اخیر که زنان بسیاری کور شدند یا جان باختند تا حجاب اجباری به آنها تحمیل شود. کنفورمیست‌های جدید به خیال تکرار چنین تاریخی در ابعاد تازه هستند. اندیشه ایشان اندیشه‌ای گذشته‌گرا ست که آینده‌ای برای «ایران» نمی‌شناسد و، بنابرین، به سرنوشت ایران هم علاقه‌مند نیست و جهان کوچکی دارد که با تاریخ و سنت و تجربه تمدن ایرانی و نسل حاضر سازگار نیست و در جهان هم شکست خورده است.

مدل اساسی اندیشه‌های قومیت/ملیت‌گرا جمهوری‌های کم‌عمر معاصر در گیلان و مهاباد و تبریز است. خاصه مدلی که فرقه دموکرات برای تفرقه کشور و جداسازی آذربایجان پیش گرفت و امروزه آشکار است که تحت حمایت شوروی استالینی بوده است و با پایان یافتن آن حمایت هم مضمحل شد. این نکته تازه ای نیست. اما آنچه کمتر مورد توجه قرار دارد این است که این مدل اساسا برگرفته از نظام شوروی است که به خطا -یا حتی سیاست عمدی تفرقه‌افکنی- بر اساس قومیت شکل داده شد تا به «اتحاد» جمهوری‌های خلقی-قومی شوروی تحقق صوری بخشد. جمهوری‌هایی غیرواقعی که تماما به شیوه متمرکز از مسکو اداره می‌شدند اما ظاهرا هر کدام کشوری از آن یک قوم بودند. گرچه نه در ازبکستان همه ازبک بودند نه در جمهوری آذربایجان همه آذری بودند نه در ارمنستان همه ارمنی بودند و هَلمّ جرّا.

مشکلاتی که این جمهوری‌های قومی داشته‌اند تا امروز ادامه یافته است. در برخی مثل جمهوری آذربایجان به شکاف عمیقی با ارمنی‌ها انجامیده و در ازبکستان به شکافی تاریخی با تاجیکان دامن زده است. و در هر جمهوری که واقعا مبنای قومی خود را باور کرده ناچار حذف و تبعیض و کوچ دادن و جنگ و مناقشه دایمی پدید آورده است. در برخی موارد این شکاف‌ها تا مرز حذف هویت تاریخی یک قوم پیش رفته است چنانکه تاجیکان که نخست در داخل ازبکستان تعریف شده بودند ناگزیر شدند برای اثبات هویت تاریخی و مستقل خود کتاب‌ها بنویسند و فعالیت‌های دامنه‌داری انجام دهند تا سرانجام مسکو راضی شود بخشی از سرزمین‌های جمهوری سوسیالیستی ازبکستان را به آنها بدهد و پایتختی هم برای ایشان تهیه شد که روستایی بیش نبود و بتدریج آباد شد تا به دوشنبه امروزی رسید. اما نقار تاریخی بین ازبک‌ها و تاجیک‌ها باقی ماند زیرا تاجیکان معتقد بودند این سمرقند و بخارا ست که باید به آنها داده می‌شد ولی جزو ازبکستان باقی ماند. ناچار بسیاری از سمرقند و بخارا به دوشنبه کوچیدند تا پایتخت تاجیکی خود را بسازند و بسیاری که در سمرقند و بخارا ماندند بتدریج زیر فشار دولت قومی ازبکستان مدرسه‌های خود را از دست دادند، خود را به ناچار ازبک دانستند و دیگر کسی نبود که تاجیکی بداند و بخواند و اگر چیزی ماند در حد محاوره روزمره و سینه به سینه بود و زبان و فرهنگ کوچک و کوچکتر شد تا به آستانه زوال رسید. مثال اعلای آن بخارای امروز است. علاوه بر آن، زبان واحد روسی زبان‌های محلی را محدود ساخت و اگرچه مدرسه‌هایی برای زبان مادری وجود داشت عملا بدون آموختن روسی ممکن نبود کسی بتواند صرفا با زبان مادری خود به شغل و جایگاهی آبرومند دست یابد.

در هر جمهوری نوساخته دولتی در شوروی از این دست مثال‌ها می‌توان نشان داد. آن نظام «هر ملیت یک دولت» از اساس بی پایه بود. اما چون در داخل کشور واحد شوروی (اتحاد جماهیر) قرار داشت مناقشات زیرپوستی باقی ماند تا زمانی که فروپاشی اتفاق افتاد و مناقشه‌ها علنی شد.

این تذکر به تاریخ شوروی از دو بابت اهمیت دارد: نخست اینکه تجربه کشور بزرگی مثل شوروی را نشان دهیم و خطای سهوی یا عمدی آن را پیش چشم داشته باشیم؛ و دوم اینکه اندیشه‌های «هر ملیت یک دولت» را در ایران امروز باستانشناسی کنیم و سرچشمه آن را از یاد نبریم. بنیان آن خطا و این اندیشه، کنفورمیسم و یکسان‌سازی و درک مکانیکی از جامعه و سیاست بوده و هست.

حال در قرن بیست‌ویکم و در دوران پسامدرن و در زمانی که اندیشه‌های همزیستی از هر زمانی آشکارتر و پذیرفته تر است، شماری از کنشگران سیاسی اندیشه‌ای را دنبال می‌کنند که امروز فقط باید در موزه تاریخ نگهداری شود و اسباب عبرت باشد. این کنشگران اندیشه‌ای حساب-پس-داده را تبلیغ می‌کنند که نه تنها مشکلی را در نظام پدیدآورنده آن حل نکرده است که اسباب مشکلات بسیاری شده است. تصور آنها از ایران امروز چیزی شبیه شوروی است. فکر می‌کنند کشوری تاسیس شده با قومیت‌های مختلف و برای اینکه آن را اداره کنیم باید به هر قومیت/ملیت یک دولت هدیه کنیم. منتهی فرق اساسی این است که اگر در اتحاد شوروی نوعی نظام متمرکز و تک‌حزبی این دولت‌های قومی را متحد می‌کرد و به اصطلاح اتحادیه‌ای از آنها تشکیل داده بود، در اندیشه موزه‌ای این کنشگران هر نوع تمرکز و وحدت ملی مطرود دانسته می‌شود. و از اینجا ست که درک آنها اگر صادقانه باشد در آینده فرضی به مجموعه دولت‌هایی محلی در وطن ما می‌انجامد که هر یک ساز خود را می‌زنند و اگر ریاکارانه باشد پوششی برای تجزیه ایران است.

حکمت عتیق می‌گوید باید مردم زمانه خود باشیم. در زمانه ما اصل بر تنوع و همزیستی است. هر مدلی از سیاست‌ورزی و حکمرانی که در این روزگار اصل تنوع و همزیستی را نقض کند صرفا به درد موزه و مطالعه تاریخی می‌خورد و هرگز قادر به گره‌گشایی از هیچ مساله‌ای در دنیای امروز نیست. مدل «هر ملیت یک دولت» نه ایرانی است نه خوش‌سابقه است و نه گرهی از کار فروبسته ما می‌گشاید که تجربه تلخ ولایت سرکوبگر را پشت سر داریم. مساله اصلی ما حفظ وحدت ایران در عین کثرت آن است. کثرت ایران فقط در قومیت‌هایش نیست. بسیاری از تمایزات اجتماعی و فرهنگی و مذهبی حتی در میان مردم یک منطقه جغرافیایی وجود دارد که انواع اندیشه کنفورمیستی -چه ولایی چه قومیت‌گرا- آن را نادیده می‌انگارد. وانگهی این اندیشه در هر جا رخ نموده با نقشه‌هایی جغرافیایی همراه شده است که همه بر اساس تهاجم و تجاوز و ادعای ارضی شکل گرفته است. یعنی به زبان ساده، حتی اگر بر فرض بگوییم هر ملیت یک دولت داشته باشد هیچ ملیتی به خطه فرضی خود قانع نخواهد بود. و این روشن است که راه صلح و همزیستی نیست، راه جنگ و نزاع و درگیری‌های پایان‌ناپذیر داخلی و خارجی است. آنچه را تاریخ معاصر دفن کرده نباید دوباره نبش قبر کرد. راه‌های ساده‌تر و انسانی‌تری هم هست اگر از تعصبات ایدئولوژیک و مرده‌ریگ چپ روسی دست بشوییم. وانگهی در دورانی که همه کشورها به دنبال اتحادیه و ائتلاف‌های منطقه‌ای می‌روند چرا باید کشور بزرگ خود را به دست خود تکه تکه کنیم؟

آینده ما دیگر نمی‌تواند تکرار هیچ گذشته‌ای باشد خاصه آنچه به تجربه روشن شده است که نظام‌های سرکوبگر را تقویت می‌کند و مردم را از حق حاکمیت و انتخاب سبک زندگی خود محروم می‌سازد. اساس سرکوبگری در تمرکزگرایی و مرکزمحوری و حل همه مسائل کشور در پایتخت است و جمع همه منابع مادی و معنوی در مرکز حکمرانی. به این ترتیب، به طور مشخص نمی‌توان به هیچ نوع تمرکزگرایی ملی یا محلی تن داد. می گویم «تمرکزگرایی محلی» زیرا نظام سیاسی مطلوب قومیت‌گرایان گرچه تمرکز را در سطح ملی نمی‌پذیرد، در سطح محلی بشدت آن را تبلیغ و توصیه می‌کند. یعنی در اساس با تمرکزگرایی مخالف نیست، بلکه تمرکز را به دست خود در منطقه فرضی خود می‌خواهد. و این نیز نقض غرض و پارادوکس حل ناشدنی این اندیشه سیاسی است.

اما اگر نمی‌شود و نباید و طبیعی نیست که بین اقوام و کثرت‌های اجتماعی ایرانی خط و مرز جغرافیایی کشید، چگونه از حاکمیت واحد و متمرکز صدساله اخیر به سوی تنوع و کثرت برویم؟ در شرح این نکته مفصلا در کتاب «دموکراسی انجمنی» بحث کرده‌ام و علاقه‌مندان می‌توانند آن را مطالعه کنند. اما نکته محوری و رهایی‌بخش در دموکراسی انجمنی آن است که هر شهری باید بتواند بدون دست زدن به ترکیب جمعیتی و قومیتی و مذهبی خود، امور خود را از طریق انجمن منتخب شهر اداره کند. بنابرین، اگر شهری از ترکیب چند قوم هم شکل گرفته باشد این ترکیب در انتخابات منصفانه در انجمن شهر منعکس خواهد شد و، به جای حذف، «گفتگو و توافق جمعی» جریان پیدا خواهد کرد و از این گفتگو همزیستی نتیجه خواهد شد. انجمن‌های شهری حق انتخاب مسئولان شهری خود را دارند و نمایندگان انجمن در انجمن‌های بالادستی شرکت می‌کنند که انجمن‌های استانی و ایالتی باشند و فرستادگان این انجمن‌های بالادستی به تشکیل مجلس ملی می‌پردازند. بر اساس این مدل، وحدت کشور از طریق کثرت انجمن‌های آن پدید می‌آید و هیچ مسئول غیرمنتخبی صاحب مقام نخواهد بود. قصد شرح نظام دموکراسی انجمنی را در اینجا ندارم اما قصدم تنها تذکار به این نکته است که راه‌های دیگری هم برای حفظ تنوع در کشور دیرینه‌سال ما وجود دارد و به اندازه کافی نیز به تاریخ وطن خود ما متکی است و از آن الهام می‌گیرد.

بنابرین، اگر بخواهم خیلی فشرده مساله را بیان کنم چنین خواهد بود که نظامِ «هر قومیت یک دولت» فاجعه‌آفرین است اما نظامِ «هر شهر یک انجمن منتخب» رهایی‌بخش است. چیزی که به زبان دیگر می‌توان آن را «دولت-شهر» نامید و تاریخی چند هزار ساله در ایرانزمین دارد. اگر هدف «حاکمیت ملت» بر سرنوشت خود است، این ملت باید بدون تجزیه و تبعیض و حذف این و آن حاکمیت یابد؛ در همان شکل طبیعی زندگی خودش در شهری که برای خود اختیار کرده است. هر نوع تقسیم مکانیکی مردم وطن ما تحت لوای تامین حاکمیت آنان راهی برای نابودی ایران است. و تبلیغاتی که در این جهت صورت می‌گیرد یکبار دیگر نشان می‌دهد که مشکل ما در هر دو جبهه ولایی و ضدولایی از این نظر یکی است: هر کدام از این دو جبهه می‌خواهند به روش خود ملت را یکدست کنند و برای یکدست‌سازی آنان قدم بر می‌دارند و آیین حذف و سرکوب دارند. اما آینده روشن ملت در گرو پشت سر گذاشتن همه اندیشه‌هایی است که تنوع و همزیستی را نادیده بگیرد و ایده‌های کهنه را بر نشاط جامعه مقدم بدارد و ترکیب طبیعی آن را با دستکاری تمرکزگرا و مهندسی اجتماعی به هم بریزد و مردم را در مقابل مردم قرار دهد.

*این یادداشت اول بار در سایت زیتون (۹ فروردین ۱۴۰۲) نشر شده است.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

مدرنیته کسب مهارت است

سالها ست درگیر نظریه ایم. انواع و اقسام نظریه ها در بازار اندیشه و نشر ایران رایج است. تصور بر این است که بهترین نظریه