Search
Close this search box.

دعا می‌کنم انقلاب نشود!

همه دنبال انقلاب اند و من ضدانقلاب! البته در این «همه» هم اغراق می کنم. دست کم بخش قابل توجهی از جامعه. ولی انقلاب مشکل ما را حل نمی کند. دست کم نه الان! یکبار انقلاب کردیم و ۴۰ سال است داریم عذاب اش را می کشیم. مومن نباید از یک مار دو بار گزیده شود!

انقلاب نه ممکن است نه مطلوب است. عصر انقلاب ها تمام شده است. دیگر نه ایدئولوژی انقلاب زنده است و نه انقلاب پیروانی دارد. شاید برای همین اسم اش را گذاشته اند براندازی! یعنی که انقلاب نیست. انداختن یک رژیم حاکم است. به دنبال چیزی فراتر از آن نیست. انقلاب آرمان دارد. براندازی بی آرمانی است. یک هدف دارد. و به آن هم نمی رسد. سالها ست که نمی رسد. ولی هر بار بهانه ای پیدا می شود برانداز به صحنه می آید و قصد می کند همه چیز را به نفع خود مصادره کند. هیچ جای دیگری در دنیا اینطور نیست. در فرانسه دعوا زیاد بوده. در آمریکا دعوا زیاد است. در چین همین الان اعتراض هست. در ترکیه مرتب اعتراض بوده. دوای دردها براندازی نیست. چون دردی دوا نمی کند.

انقلاب امروز وسوسه است. وسوسه ای که گذار آسان انقلاب ۵۷ ایجاد می کند. برانداز تصور می کند انقلاب بعدی هم به همین آسانی است. برانداز از کانتکست همه چیز بیرون است. مجرد فکر می کند. پایش روی آسمان است. سرش روی خاک یا زیر برف. انقلاب ۵۷ شرایطی داشت که دیگر تکرار نمی شود. دست کم نه الان! شاید وقتی دیگر.

اما اینها کسی را قانع نمی کند. من هم قصد اقناع ندارم. می نویسم تا روشن کنم چرا ضدانقلاب ام!

حقیقت اش این است که به یک معنا و به صورتی پارادوکسیکال من انقلابی ام. یعنی انقلابی مانده ام. متعهد به همان اصول اولیه انقلاب ۵۷ هستم. به حضور همگانی فکر می کنم. از سیاست حذف بیزارم. خودم قربانی آن بوده ام. و هزاران هزار هموطن دیگر. از شمار بیرون است اصلا. من انقلابی ام و خواهان حضور همگان ام در عرصه سیاست. جامعه را در تنوع آن دوست دارم. از کنفورمیسم بیزارم. معتقدم باید قرن بیستم را دفن کرد. قرنی که مردم را در شکل توده ای و همسان خود می خواست و موفق هم شد. قرن بیستم بعدها در تاریخ خواهند نوشت که قرن رعایا بوده است. و گرنه هیچ جماعت شهروندی را نمی توان گله وار مدیریت کرد. نمی توان جامعه اش را اینقدر رسوا و گل درشت مهندسی کرد. و کرده اند. در آلمان. در ایتالیا. در آمریکا. در روسیه. در چین. و در همین ایران خودمان به گواه انقلاب خلقی و توده ای ۵۷. حتی پیشروترین حزب مارکسیستی مان هم توده گرا بوده است. اسم اش دقیقا رسم اش را نشان می دهد.

قرن بیستم تمام شد. برای بسیاری کشورها. برای ما ایرانیان هم تمام شد. چون دیگر رعیت نیستیم. چون شهروند آزاد شده ایم. چون از تجربه های هولناک خود آموخته ایم. دانسته ایم که انقلاب به معنای دولت انقلابی با خلق و با مردم و با ما چه می کند. من به آرمان انقلاب و انقلاب آرمانی همچنان پایبندم. ولی ضدانقلاب ام!

ضدانقلاب ام چون می دانم که راه حضور همگانی در انقلاب بسته است. دیوار است همه جا. هر جا نگاه کنی دیوار می بینی. گروههای خشمگین می بینی. آدمهایی که حاضرند همدیگر را بدرند. حاضر نیستند کلمه ای در نقد خود بشنوند. حاضر نیستند دیگری را ببینند. مخالفت با ایشان ناممکن است. فقط براندازی می خواهند و بس. هر کس را که مانع ببینند مهدورالدم و مهدورالعرض می دانند و بی آبرو می کنند. اینها انقلابی نیستند. به اوباش کودتا بیشتر شبیه اند. انقلابی کجا و اوباش کجا!

وقتی انقلاب می کردیم آرمان داشتیم. دنبال عدالت بودیم. دنبال آزادی بودیم. جهان تازه ای می خواستیم. رمانتیک بودیم. دست از جان شسته بودیم برای خلق. خودسازی انقلابی می کردیم. ایمان داشتیم. شاعر داشتیم. هنرمند داشتیم. معلم شهید داشتیم. آدمهای فداکار داشتیم. ریاضت می کشیدیم. با فقرا نشست و خاست داشتیم. بدخواه کسی نبودیم. می خواستیم وطن وطن شود. به ایران دلبسته بودیم. در ایران بودیم. با ایران بودیم. در صف نان. در صف نفت. در اعتصاب های دسته جمعی. به روستاها می رفتیم. با مردم می نشستیم. مردمی بودیم. مردمی بودند آنها که معلمان ما بودند. حامی مردم بودیم. کتاب می خواندیم. درس می دادیم. حلقه های بحث داشتیم. کتابفروشی می کردیم. روزنامه می فروختیم. جان مان شعله ور بود. ولی باز هم خطا کردیم. ما آینه دادیم این رفت ستم بر ما. بر قصر ستمکاران تا خود چه رود خذلان.

امروز خودشان می گویند آرمانی ندارند. کتابی نمی خوانند. روشنفکری ندارند. معلم نمی خواهند. اتوریته ای را نمی پذیرند. فقط یک حرف یک جمله بلدند. اینها بروند. ولی دو کلمه طرح و برنامه و ایده و آرمان ندارند. سرشان به کجا بند است کسی نمی داند. ایران برایشان مساوی جمهوری ولایی است. حاضرند ایران را بسوزانند و خاکستر کنند تا مگر این نظام برود. نمی بینند که بشار اسد سوریه را سوخت و ماند. قذافی رفت و لیبی لیبی نشد. صدام رفت و عراق چهل تکه شد.

این نظام نظام فاجعه است. نظام دکترین شوک است. نظام احمق ها ست. نظام رانتخورها ست. عوض کردن اش خرد می طلبد. کار می خواهد. فکر و برنامه می طلبد. با خشم و خروش و تهدید و ترور و جنگ و سینه زدن زیر پرچم اجنبی چیزی عوض نمی شود. شاه می رود شاه غلام می آید. پس انقلابی در کار نیست. ایران ایران نمی شود. ما آزموده ایم و دیده ایم.

دعا می کنم انقلاب نشود. چون اوضاع بدتر از آن است که تصور می کنیم. چون آلترناتیوها عین همین نظام اند. زورگو و مستبد و نیامده همه خلخالی اند. طرف نوشته بود از هر سه تیر دو تا را باید صرف خائنین کرد! خائن کیست؟ کسی که با این جماعت اوباش مخالف است. کسی که به زور آنها تسلیم نمی شود. کسی که تن به پروپاگاند آنها نمی دهد. کسی که به راه آنها بیراهه بگوید. کسی که بگوید بالای چشم تان ابرو ست!

دعا می کنم انقلاب نشود. چون از بازتولید استبداد بیزارم. برایم مهم نیست که حجاب آزاد باشد یا میکده ها باز شود. برایم مهم است که زور نشنوم. زور را مسلط نبینم. از مشروطه تا امروز هدف ما مبارزه با زور بوده است. آزادی یعنی آزادی از زور و ترس و ارعاب و پروپاگاند و فریب به اسم اینکه اینها رعیت اند چه می فهمند در کار ما دخالت کنند. اینها صغیرند چه می فهمند مصلحت شان چیست.

دعا می کنم انقلاب نشود. ولی جمهوری ولایی به جمهوری همگانی تبدیل شود. از ولایت هر کسی و گروهی به هر اسمی و آیینی گریزان ام. شهروند ولایت نمی خواهد. شهروند آزادی از ترس و تحمیل می خواهد. دولت آرمانی من دولت همگان است. مشارکت اش آزاد است. کسی از شهروندان را خائن نمی شمارد. حق آزادی بیان محترم است. حق مخالفت محفوظ است. حق نقد عمومی است. مدرسه ها دانش آموز را باجرات و مدنی و آزاد بار می آورند. کسی را به نماز اجباری نمی برند. به تظاهرات اجباری نمی برند. ایران آزاد یعنی ایرانیان آزاده. مراقب ظهور هر نوع استبدادی. به هر اسمی. تا سرانجام آرمان عالی و متعالی مشروطه محقق شود. ایران برای همه ایرانیان باشد. تفرقه خاموش شود. تنوع حاکم شود. نفرت پراکنی نباشد. همزیستی و رعایت باشد. و من چنین چشم اندازی را با براندازان فعلی نمی بینم.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن