رود و خرسنگ های بدخشی

این هایکومانندها یا چنانکه اخوان می نامید خسروانی ها را در بازگشت از بدخشان سال گذشته یادداشت کرده ام. در آن جاده ناهموار و بسیار زیبا و شگفت کلماتی که در طول سفر و در جیپ کوهرو یادداشت کرده ام مثل خطوط باستانی شده است که شباهت بیشتری هم دارد به آنچه آنجا می بینی. آنجا آدم به نبض زمین نزدیک است. نمی شود در دل کوهها بود و خود را در ته دریا ندید در آغاز خلقت ندید. چرا اینهمه طول کشید تا اینها را منتشر کنم شاید از بس که همه چیزمان شده است سیاست. هیچ وقتی برای

وبلاگ نویسی، انتشار در وب و کنشگری خلاق

موسسه توانا که برگزار کننده دوره های آموزشی آنلاین است درسنامه وبلاگ نویسی و انتشار در وب و کنشگری را منتشر کرده است. این درسنامه فشرده و سرخط مطالب درسی است که من سال گذشته ارائه کردم و در زمستان هم تکرار کردم.  درسنامه در ۶ فصل تنظیم شده است به این شرح: فصل اول: منطق رسانه های نو: جهان خاکستری است  فصل دوم: جمهوری ضدرسانه اسلامی  فصل سوم: وبلاگ: نظم، شورش و فردیت  فصل چهارم: رسانه پرداز شدن شهروندان  فصل پنجم: وب و کنشگری خلاق، مباحث پایه  فصل ششم: وب و کنشگری خلاق، توصیه ها و روشها اگر قرار بود این درسگفتارها به صورت کتاب

چپ هرگز روشنفکر ملی نداشته است

نزدیک به ۲۲ سال پیش یادداشتی برای مجله خاوران (شماره ۵-۶) نوشتم با عنوان «جشنواره فجر: حضور پریده رنگ سینمای عرب» (مهر ۱۳۷۰). آن زمان شاید تنها کسی بودم که در این باره می نوشت. معدود همفکران دیگری هم بودند اما کمتر کسی فکر می کرد که چرا جشنواره فجر به روی همه جور فیلمی باز است جز فیلمهای همسایگان ما از ترک و عرب و پاکستانی و هندی. همانجا نوشته بودم که لازم است در کنار فیلمهای سوری و مصری و لبنانی و فلسطینی فیلمهای اسرائیل را هم بشناسیم و نمایش دهیم.  اما چرا چشم ما به روی همسایگان

یادگار پدر

هر آدمی چیزهایی را برای ما تداعی می کند. بخصوص وقتی مرده باشد. آن تصویرها و تداعی ها می شود آنچه از او برایت می ماند. عمه جان بیشتر از یک ماه است رفته است. من بعد از دو سه هفته باخبر شدم. یک هفته هم دست ام به تلفن نمی رفت. آدم زنگ بزند چه بگوید؟ بگوید باز هم عزیزی رفت و تو پشت مرزها مانده ای؟ یک هفته اما عمیقا با پدرم و عمه زندگی کردم تا بالاخره توانستم به دخترعمه ها زنگ بزنم. اینقدر تشکر کردند که شرمنده شدم. کاش پیش از آن که می رفت می

آیا خودنویس به دنبال «حقیقت» است؟

ف. م. سخن از یادداشت نویسان سایت خودنویس در مطلبی از روزنامه نگاران گلایه کرده است که چرا به نهضت حقیقت یابی خودنویس نمی پیوندند. به نظر سخن بحث و فحص در مدرک تحصیلی آقای روحانی آزمون خبرنگاران است. من برای اینکه حشر و نشر قلمی با سخن دارم به احترام او و برای روشنگری کسانی که ممکن است سوال مشابهی داشته باشند یک نکته محوری عرض می کنم و آن این است که: جستن حقیقت ادعای بزرگی است ولی تکنیک های روشن و سنجیده ای دارد. اگر کسی حقیقت جو باشد ناگزیر باید به آن تکنیک ها پایبندی نشان

خامنه ای تاس خود را با دست مردم ریخته است

این پست بیشتر به روشنگری بیشتر در باره ابهامها و ایرادهای دوستان در باره تحلیل من از مهندسی انتخابات ۹۲ می پردازد و بنابرین در کنار پست قبلی باید خوانده شود: انقلاب سفید ولایی – اگر آن را نخوانده اید لطفا اول آن را مطالعه کنید.  یکبار دیگر حرف خود را با نکات دیگری عمدتا از مواضع انتخاباتی آقای خامنه ای بازگو می کنم. همه این مواضع را از صفحه ویژه انتخابات سایت خامنه ای نقل می کنم: آقای خامنه ای می گوید همه سلایق سیاسی بیایند. در چیدمان نامزدها هم این نکته مورد توجه بوده است. آقای خامنه ای

انقلاب سفید ولایی

نتیجه انتخابات ۹۲ از این بابت شگفت آور نیست که روحانی انتخاب شد. از این بابت اسباب شگفتی است که خامنه ای بدون مشکل خاصی از آن استقبال کرد! چرا؟ چرا یکباره دستگاه نظارت و برگزاری انتخابات اینقدر دموکراتیک شد که روحانی را با اندکی رای بالای ۵۰ درصد پیروز انتخابات ساخت؟ چرا خامنه ای حتی کسانی را که به نظام رای نمی دهند به رای دادن فراخواند؟ او که می دانست آنها به نامزدهای اصولگرای او رای نمی دهند. چرا آنها را دعوت کرد؟ تا به حسن روحانی رای بدهند؟ در مطلبی که در ایران وایر منتشر شده سعی

ما دلبستگان آواره و گوشه نشین ایران

در این مدتی که عمدا خواسته ام کمتر به سیاست بپردازم دو یادداشت منتشر کرده ام که به نوعی حرف آخر من در تحلیل موقعیت نظام ولایی است. یادداشت اول ذات نامعقول سیاست همایونی بود که در تهران ریویو منتشر شد و سپس یادداشتی پس از رد صلاحیت هاشمی که در بی بی سی منتشر شد با عنوان وقتی بازی تمام شده باشد چه اتفاقی می افتد. می خواهم با نظر به همین دو یادداشت کمی در باره نگاه خود به انتخابات روز جمعه بگویم. در یادداشت اول نشان داده بودم که خامنه ای عامدانه سیاستی نامعقول یا ضدعقل پیش

مردی که عاشق وطن اش بود

اولین چیزی که در عبادیان جلب توجه می کرد یا دست کم برای من چشمگیر بود نوعی حجب و شرمینی در او بود. دست هاش را به هم می مالید. دستهای اش استخوانی بود مثل چهره اش. تکیده انگار. انگار هیچ وقت فربهی نداشته است. لبهایش را جمع می کرد و گاهی سرش را با حالت خاصی به طرف دیگر بر می گرداند. انگار چیزی را درون خود حل می کرد. خویشتندار بود. چنان که گاه به یک رفتار مخفی نزدیک می شد. همیشه خوب گوش می کرد. ندیدم سخن کسی را ببرد یا میانه حرف کسی بپرد. در پاسخ

کتابهای به یادماندنی سال ۹۱

سال گذشته بختیار بودم که چندین بسته کتاب از ایران برایم رسید به لطف دوستی کتابخوان و کوشا و کتابفروشی ایران فرهنگ که تقریبا هر کتابی را می خواستم می توانست فراهم کند. ولی هر قدر هم که فهرست ها را زیر و رو کنی و کتابخانه ملی را جستجو کنی و از خلال مجلاتی مثل بخارا و مهرنامه و دیگران و سایت کتابخانه مجلس بفهمی چه کتابهایی درآمده باز جای یک روز چرخ زدن در بازار کتاب را نمی گیرد. اما دست ما کوتاه است از بازار وطن. من از آن مهاجران ام که با کتابهای وطن بیشتر دمخورم

آب و آتش نوروز؛ زایش بمثابه امر مقدس

در مباحث نوروزی بسیار صحبت از آتش هست اما کمتر از آب سخن می رود. نگاهها به سبزه دوخته شده و گل و سنبل اما کمتر کسی از شان نزول تخم مرغ  در هفت سین می پرسد. در این یادداشت چرخی می زنم در چند منبع تا ببینم جای آب در نوروزگان کجا ست و از کجا در این ایام تخم مرغ هم در نوروزستان جلوه می فروشد و هم در اروپایی که از نوروز خبر ندارد.  یک اصل راهنما برای نگاه به نوروز این است که وقتی آتش چنین ارجمند است در مراسمی حتمی باید سراغ آب را هم

مساله خاتمی نیست خامنه ای است

به نظرم این امید که هر قدر به انتخابات نزدیک تر شویم شفافیت فضا بیشتر شود تا بتوان تصمیم گرفت دارد ناامید می شود. در آغاز سال میلادی نو نوشته بودم که امسال سال عجیبی است برای ایران. دلها سرد شده است و ایمان ها از کف رفته و ایده ها شکست خورده است. این مشکل هنوز پابرجا ست. به نظرم هر قدر به روزهای اعلام نامزدی این و آن نزدیکتر می شویم صحنه شلوغ تر می شود و همزمان کم رمق تر. انتخابات در ایران بعد از پیروزی اول خاتمی همیشه شلوغ بوده است. در دوره دوم خاتمی فکر

تهران دور چه داشت که تهران امروز ندارد؟

از وقتی ایرج افشار دو سال پیش در همین روزها از جهان رفت بارها به او فکر کرده ام. همانطور که تا وقتی زنده بود همیشه کارهایش را با تحسین دنبال می کردم. بعد از رفتن اش هم می دیدم که اثرات وجودی او همچنان ادامه دارد. او تمام شدنی نیست. یادداشت مفصلی نوشته ام با کند و کاو در آنچه او برای رفقایش نوشته است. اغلب آنها به یاد ایشان است و بعضی هم در نکوداشت آنها در زمان حیات. من تمام آن یادداشت ها را که در کتاب مستطاب نادره کاران جمع آمده است با این دید خواندم تا

رسانه کشف نیاز است و یا رسانه نیست

اجازه بدهید از اینجا شروع کنیم که رسانه ها دو نوع اند: مبتکر و مقلد.  اگر مسیر مقلد بودن را انتخاب کرده اید عیبی ندارد – یعنی دارد ولی چون مبتکرها معمولا کمیاب اند در عمل تقلید راه بیشتر رسانه ها ست- ولی دست کم باید انتظارات خود را تنظیم کنید. هیچ مقلدی به گرد پای مبتکر نمی رسد. اگر فکر کنید با تقلید از مبتکر پیش می افتید سخت به خطا رفته اید. مثلا صدای آمریکا در چند ساله اخیر راه تقلید از بی بی سی را می رود. و هرگز به پای بی بی سی نخواهد رسید. تازه

اقاریر؛ در حدیت شناسی نظام مقدس

فکر می کنم یکی از مسائل مهمه در شناخت نظام مقدسه همانا دقیق شدن در زبان این نظام است و کلیدواژه هایش. اقرار و اقاریر یکی از آنها ست. از کلیدواژه هایی که این نظام را می توان با آن شناخت. در فکر آن ام که این زبان را کمی سبک سنگین کنم و بفهمم که رمزهایش چیست نه فقط به این قصد که شناخت بهتری از نظام پیدا کنیم که به این خاطر هم که از زبان نظام فاصله بگیریم! بسیاری از ما آلوده به این زبان ایم. از همان منطق استفاده می کنیم. جدا شدن از نظام جدا

کشف حجاب از بیانیه وزارت اطلاعات

از بیانیه وزارت فخیمه اطلاعات در توجیه بازداشت روزنامه نگاران، اطلاعات زیادی می توان به دست آورد که ساختار سیاسی نظام تا چه حد تک پایه است و تطورات زمانی و سیاسی منطق و بینش آن را متحول نمی سازد. برای من بیانیه شاهد دیگری از وحشت اقلیت از مغلوب شدن به نیروی اکثریت است.  خواندن این بیانیه مرا به یاد یادداشت نماینده ولی فقیه در کیهان انداخت که هشت سالی پیشتر نوشته بود: خانه عنکبوت. آن یادداشت در نوع خود بسیار گویا بود و به نظرم در تاریخ رسانه های ایران به آن بسیار رجوع داده خواهد شد. من

خامنه ای به زبان ساده

فهمیدن آقای خامنه ای کار دشواری نیست. البته گرد و خاکی می کنند و به اصطلاح آب را گل آلود می کنند تا مطلب دیده نشود اما واقعیت ماجرا خیلی روشن است: اقای خامنه ای تلاش کرده است و مجدانه تلاش می کند که رقیبان خود و مخالفان خود را از میان بردارد و سرجای خود بنشاند اما موفق نیست و نبوده و چنین پیدا ست که نخواهد بود. کمی توضیح این مساله را روشنتر می کند و نشان می دهد که احتمالا در انتخابات آینده او چه نقشی بازی خواهد کرد. نقشی که ظاهرا بازی کند را نمی گویم

سال عجیب ۲۰۱۳ برای ایران

از یک نظرگاه عمومی سال ۲۰۱۳ سال بحران است اما نه بحران تصمیم های بزرگ که بحران بی تصمیمی های بزرگ. معنای این سخن این است که سال ۲۰۱۳ سال بن بست است و احتمال های مختلف برای شکستن بن بست. احتمال هایی که خود در بحران اند و بحران زا. تلاش می کنم جوانب این بحران را اندکی بشکافم. وضعیت سیاسی در ایران با موقعیتی روبرو ست که می شود گفت بالاخره سر آقایان به سنگ خورده است. یعنی خودشان هم فهمیده اند که خورده است. دنیای سیاست ایرانی در چند دهه گذشته توهم در توهم بوده است و

راستی آزمایی مدعیات کوثر در مصاحبه با مهدی هاشمی

نیک آهنگ کوثر به نظرم به آخر خط رسیده است. از هر زاویه که نگاه کنیم او خود را سوزانده است. در مقایسه با حسین درخشان که کوثر خود را مرتبا با او مقایسه می کرد باید گفت درخشان باهوش تر بود و پیش از آنکه بسوزد برنامه ریزی کرد و رفت به آغوش مام وطن. من باور می کنم که کوثر شخصا این فایل ها را منتشر نکرده است. ولی این از بار اخلاقی و حقوقی او چیزی کم نمی کند. احتمال قوی تر آن است که آن کسی که می خواسته سوت پایان خط او را بزند فایل

احسان نراقی ما را در بن بست گذاشت و رفت

در سرزمینی که هر کسی پرونده ای دارد چرا احسان نراقی بی نصیب باشد؟ باید متهم شود به هزار کار ناکرده. حتی علم اش جهل و سوادش چیزی در ردیف به-زباله دان-تاریخ-پیوسته باشد. اصلا آدمی که در مملکت از-نو-مسلمان-شده کار می کند و غم خلق می خورد حق اش همین است که متهم شود و پرونده داشته باشد و حداکثر یک احترام ظاهری برایش قائل باشند و بعد راه خود را بکشند و بروند چون می خواهند نشنوند. چون می خواهند همه چیز را از صفر شروع کنند. چون اصلا می خواهند اشتباه کنند. به شما چه مربوط؟ احسان نراقی

چرا فارسی را بد می نویسیم؟

پیش از ورود به بحث یکبار دیگر مانند پست قبلی، در باره زبان فارسی، باید بگویم که این مساله بسیار دشوار است و سطوح مختلفی دارد که به آسانی نمی توان آن را در یک یادداشت بررسید. همچنین بگویم که آنچه می نویسم راه حل نیست و اصلا قائل به این دست راه حلها و نسخه پیچی ها نیستم که در یک قیام و قعود تکلیف مساله را روشن کنیم بخصوص که در باره تحولات زبان فارسی معاصر ما هنوز کار مهمی نکرده ایم که بتواند پایه ای باشد برای بحث های قیام و قعودی. ناچار مسائل بسیار را باید

زندان اندرونی رهبر نظام

از چند منبع شنیده ام که از خامنه ای نقل می کنند که او گفته فرق من با خمینی این است که او مخالفان خود را می کشت اما من حبس می کنم. به نوری زاد و قدیانی که نگاه می کنم حق را به خامنه ای باید داد اما به ستار بهشتی که نگاه کنیم مساله را طوری دیگر باید دید. ابوالفضل قدیانی از چهره های مورد علاقه ستار بهشتی بوده است. نامه شجاعانه و مستدل او به خامنه ای را در وبلاگ اش منتشر کرده است. در همان نامه قدیانی ظاهرا در اشاره به آنچه از خامنه ای

فارسی آموزی مدرسه ندارد

نوشتن از زبان فارسی برای من بسیار دشوار است زیرا انبوهی از مسائل را با خود همراه می آورد و بدون توجهی ولو گذرا به این انبوهه نمی توان به این سوال ساده پاسخ داد که چرا گروههای نه کم شمار از روزنامه نگاران زبان فارسی را بد و غلط می نویسند. نگاه کردن از برخی زوایا به این مساله ناامید کننده می تواند باشد. مثلا آشوبی که در فکر و فرهنگ و آموزش ما افتاده است. اما ناچار باید تلاش کرد هر قدر می شود از خسارت بزرگ و بزرگی خسارت کاست. آگاهی را بالا برد. دست کم به

خامنه ای اصلاح طلب می شود

از مجموع قراینی که با مطالعه سفر آقای خامنه ای به خراسان شمالی به دست می آید من چنین می فهمم که رهبر ایران قصد دارد به اصلاحاتی در عرصه سیاسی دست بزند. این اصلاحات در کوتاه-مدت نگاه اش به انتخابات ریاست جمهوری بعدی است و در میان-مدت تحکیم جایگاه رهبری و سیاست های او در میان طبقات متوسط جامعه که او آنها را از دست داده است. بنابرین سیاست او را در چارچوب دلجویی از طبقه متوسط می فهمم. در این یادداشت، به پیشنهاد دوستان در حلقه گفتگو، به جوانب این مساله می پردازم. اول اینکه از یک منظر

باید از هر راه حلی بجز جنگ حمایت کرد

In the long run, neither a nuclear deal with Iran, nor military strikes would generate a satisfactory long-term solution to the nuclear impasse. Ayatollah Khamenei—the most powerful man in Iran today—can always renege on a nuclear deal and strikes might even strengthen his grip on power. The best long-term strategy would be a democratic, transparent, and accountable government in Iran. In such a scenario, political leaders would quickly understand that their people want jobs, dignity, opportunity, and political freedoms, not the false promise of nuclear weapons bought at a heavy, even existential, cost. A military strike would not only kill

جذابیت پنهان احمدی نژاد

به نظرم اگر تا امروز تردیدی بود که احمدی نژاد پستان نظام را گاز خواهد گرفت امروز این تردید برطرف شد. بی تردید او اکنون بزرگترین مشکل سیاست داخلی ولایت است که تا به حال نه توانسته تف اش کند نه قورت اش بدهد. احمدی نژاد این را بخوبی می داند و از آن حداکثر بهره برداری را می کند. احمدی نژاد یک کهن الگو دارد در وطن ما: غلامانی که به امیری برکشیده شدند. نیاز قدرت تمرکزگرا چنین ایجاب می کرد که در یک زمان معین غلامی از میان خیل چاکران به امیری برداشته شود و شد. وظیفه این

که پردخته ماند ز مردم نشان

چهل سال و پنجاه سال پیش و پیشتر روشنفکران طبقه متوسط از چپ و مذهبی و ملی تلاش می کردند مردم را کتابخوان کنند. ناشران بزرگ شکل گرفت از دولتی و غیردولتی مثل فرانکلین و امیرکبیر که کارشان انتشار کتابهای خوب و خواندنی بود تا مردم را به خواندن ترغیب کنند. گروه بزرگی از نویسندگان و مترجمان و ویراستاران درجه یک در گروههای انتشاراتی مختلف با این ایده کار می کردند که محصولاتی ارزشمند پدید آورند. حاصل اش شد انقلابی که به یک معنا انقلاب کتاب بود. از دیدگاه خرد جاویدان ایران که در شاهنامه بازتابیده است همه ایشان کاری

وبلاگ بمثابه کلیسای مکتوب

من وبلاگ را رسانه ای شخصی می دانم و فکر می کنم بسیاری دیگر هم اینطور فکر می کنند گرچه نه همه. اما اگر وبلاگ را رسانه شخصی می دانیم باید متر و معیارهای سنجش آن را هم از همین ویژگی اخذ کنیم. اگر وبلاگ رسانه شخصی باشد اما برای گرفتن نبض اش و پرسیدن حالش از منطق دیگری استفاده کنیم از نظر من آن منطق راه به خطا می رود و به نتایج نامقبولی می رسد. در حلقه گفتگو بحث بر این بود که حالا که در سالگرد وبلاگ فارسی هستیم از حال و احوال وبلاگ بنویسیم. وبلاگ نویسان

گرگان انگار سرزمین دیگری باشد در آخر دنیا

خاله معصومه تنها خواهر مادرم از وقتی دختر خانه بود صبور بود و مهربان ودوست داشتنی. وقتی دبیرستان بازرگانی می رفت من در راهنمایی درس می خواندم و مدرسه مان چسبیده بود به دبیرستان آنها. گاهی از نرده ها رد می شدم می رفتم آن طرف پیش خاله که دختری بود در سالهای آخر دبیرستان. زنگ تفریح شان بود و کمی گپ می زدیم و چیزی با هم می خوردیم. حتما خیلی از روزها هم می آمده خانه ما بعد از مدرسه که آنجا نزدیک بود. خاله به عنوان خواهر کوچکتر خیلی حرمت مادر را داشت و توی خانه شان

معنادارترین تصویر زلزله

به نظرم این تصویر یکی از معنادارترین تصویرهای زلزله است. اگر بگویم معنادارترین و مرکزی ترین آنها اغراق نکرده ام. اما چه چیزی در این تصویر هست که آن را چنین سنگین و سرشار از معنا می کند؟ در اولین نگاه تصویر ماندن است و رفتن. چیزی مانده است که همان پرده توری است. چیزی رفته یا از دست رفته است که آبادی است. خانه است. پرده نقش و نگاردار هست و خانه دیگر نیست. در نگاه بعدی پرده تقابلی دیگر را نشان می دهد. اگر تقابل نخستین میان رفتن و ماندن بود میان آبادی و ویرانی بود تقابل بعدی