قلمدون

در این روزهای گرفتاری برای سفر به سمت غربی تر جهان، مطالب خوبی دیده ام که نتوانسته ام به آنها اشاره ای بیاورم. فکر کردم بار دیگر دفترچه قلمدون را باز کنم که ممکن است در دو سه هفته آینده هم بیشتر به آن نیاز داشته باشم. باری اینها همه مطالب دندانگیری که دیده ام نیست ولی کاچی از هیچی بهتر است:

۱ کار سیروس علی نژاد با عنوان ایرانیان ارمنی: وزن یک اقلیت در میان یک ملت  از آن کارها ست که برای هر نویسنده ای اسباب آبرو ست. علی نژاد در مجموعه کارهای یکی دو سال اخیرش برای بی بی سی مقالات و نقد ها و معرفی های بسیار خوب داشته است. این یکی از بسیاری جهات یگانه است. کاش کارهای دیگری هم با همین وزن و مایه در باره دیگر اقلیت های موثر ما نوشته می شد.

۲ شاهرخ مسکوب به عالمی که از آن آمده بود بازگشت. همه ما دیر یا زود همین راه را می رویم. کاش مثل مسکوب کاری که از ما برآمدنی بوده گزارده در گذریم. اما برای من اسباب شگفتی بود که میزان نوشته های قابل خواندن در باره او واقعا از یکی دو تا در نمی گذرد. اینجاها وقتی کسی می میرد همیشه کسانی هستند که بتوانند یک گزارش جامع در باره زندگی فرد درگذشته بدهند. اما با وجود رسانه فراگیری مثل اینترنت کسی را ندیدم که که از شاهرخ مسکوب چنانکه حق او بود سخن بگوید. پس نمی توان گفت سانسور کردند. نکردند و نمی کردند. کسی چیزی ننوشت. دایره شناسندگان محدود است یا دایره شناسندگانی که اعتنا کنند و قلم بر کاغذ بگذارند؟ نوشته او در شماره ۳۷ مجله بخارا را اینجا می آورم. از آخرین کارهای اوست که در وبستان در دسترس است بالحنی تلخ و سخت انتقادی: ملاحظاتی در باره خاطرات مبارزان حزب توده

۳ این واشتگتن پریزم هم از آن تحفه های تازه وبستانی است.  با ادعاهای بزرگ و نویسندگان معدود و ناشناخته یا کم شناخته (دست کم برای ما اهالی این سوی اقیانوس) یا با نام مستعار و با نثری نه چندان هموار. به نظرم چپ می زند یا دقیق تر: راست نیست! ولی زیاده آمریکایی است. نکته های خوب هم لابلای مطالب پیدا می شود. 


۴ اعتراض جمعی نویسندگان یعنی حدود ۱۰۰ نفر از آنها به توقیف کارنامه برایم تازگی داشت. به نظرم نهضت بیانیه نویسی و صدور طومارهای مختلف دارد احیا می شود. می دانید که این صنعت قدیمی است. اما از سال گذشته نام امضاکنندگان تازه ای را در پای بیانیه ها می بینیم. این می تواند نشانه خوبی باشد. شاید هم بیخودی خود را به این نشانه ها امیدوار می کنیم.

۵ انتخاب دکتر سروش در میان چهره های موثر سال در فهرست مجله تایم  (از طریق ایرانیان دات کام) هم خبر جالبی بود. اما من به یاد نمی آورم که سروش کار خاصی در سال گذشته کرده باشد که در سالهای پیش از او سر نزده باشد. بر خلاف آیت الله سیستانی که خب پیداست که واقعا سال گذشته چه نقش مهمی در عراق بازی کرد. پس چرا امسال نام سروش را در این فهرست آورده اند چندان بر من روشن نیست. شاید آمریکایی ها تازه او را کشف کرده اند. شاید هم فکر می کنند ایده های دموکراسی دکتر سروش را می توانند به نفع طرح خاورمیانه ای خود مصادره کنند. با اینهمه نمی توان منکر شد که آرای دکتر سروش نقش مهمی در پیشبرد گفتمان دموکراسی طلب در ایران و چه بسا دیگر کشورهای اسلامی داشته است. یعنی آمریکایی ها سروشی شده اند؟

۶  محمد علی ابطحی چند وقت پیش یادداشتی نوشته بود در باره مراد دادن گلدسته های یزد برای دخترانی که خواهان گشایش بخت اند. موضوع برای من از آن جهت جالب بود که بار دیگر نشان می داد تا چه حد سطح عمومی مردم ما از حرفها و ادعاهای روشنفکرانه به دور اند و در همان دنیای سنتی خود می زیند. حالیا جای موشکافی در این باب نیست ولی خوب است که دنیای ایرانی را در تمامت خود ببینیم تا یکباره سر بلند نکنیم و خود را با ایده های آوانگارد فراپست مدرنیستی مان تنها بیابیم. زیر پوست شهرهای ما و روستاهامان البته فرهنگی جاری است که ما جماعت تحصیلکرده معمولا گرایش به نادیده گرفتن آن داریم. عکس های احسان خوشرو در ایرانیان را هم از این منظر ببینید عبرت آموز است.

۷ این قلمدون گاه به ضرورت تنگی وقت است و حرف های چندگانه، و گاه هم به قول بهروز تورانی برای خالی نبودن عریضه است در وقت گرفتاری که مانع بلاگیدن درست و حسابی می شود. به هر حساب که گذاشتید لینک های او را هم که این روزها گویا جهت خالی نبودن عریضه می نویسد ببینید؛ در: فانوس خیال

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن