Search
Close this search box.

عقل ایرانی میان دموکراسی و نظامیگری


دوست خوشفکر و واقعگرای ما حامد قدوسی که نکته های آموختنی بسیاری در وبلاگ خود دارد در تازه ترین مطلب خود به موضوعی پرداخته که من نمی توانم با شیوه بحث آن موافق باشم. حامد در این نوشته استدلال می کند که دموکراسی سه مولفه دارد و قائل به تفکیک میان آنها شده است. او می گوید:


“وقتی در ایران در مورد دموکراسی‌خواهی صحبت می‌کنیم، به طور ضمنی داریم از حداقل سه مفهوم مختلف صحبت می‌کنیم: رعایت شدن حقوق فردی یا پایبندی به حقوق بشر، عقلانی  و موثر بودن نظام حکومتی و مشارکت در نظام سیاسی. این خلط معنایی می‌توان گمراه‌کننده باشد. علاوه بر آن به نظر من حداقل در عالم نظر و البته با نگاه به واقعیت‌های بیرون می‌توان دید که این سه مولفه لزومی ندارد که به طور همزمان محقق شوند.”

به نظر من بر این تفکیک ایرادات چندی در حوزه تحلیل، فراگیری و نیز مثالهای آن وجود دارد. نخست آنکه عقلانی بودن به معنای دموکراتیک بودن نیست. زیرا عقل خود بر دستگاههای ارزشی مختلفی استوار است و نمی توان هر دستگاه عقلانی را دموکراتیک دانست مگر آنکه ارزشهای پایه آن دموکراتیک باشد.


 


دیگر آنکه مشارکت نیز صورت ناقص دموکراسی است و همانطور که در گفتمان اصلاح شده فعالان دموکراسی خواه ایران هم وارد شده (و حامد هم به آن اشاره ای آورده) است بدون اصل رقابت اصل مشارکت معنایی جز دموکراسی توده ای یا پوپولیستی ندارد. از اتفاق ایران از این جهت هیچ کمبود مشارکتی در سالهای بعد از انقلاب نداشته است.


 


اگر از این ملاحظه ها در گذریم در هر طرح مساله سیاسی باید به این پرسش پاسخ داد که مساله را از سوی کسانی که در قدرت هستند (نخبگان سیاسی حاکم) مطرح می کنیم یا کسانی که خارج از آن برای بدست آوردن قدرت یا دقیق تر برای کنار زدن صاحبان کنونی قدرت یا مهار آنها تلاش می کنند. خلط این دو ایستار می تواند مهلک باشد یعنی ایستار قدرت را به جای ایستار مقابله با قدرت یا مهار قدرت بگیریم.


 


از منظر اهالی قدرت و تعارفات سیاسی بین آنها یا حتی در دیدگاه فکری نخبگان و استراتژیست های آنان ممکن است که مثلا نمونه اردن نمونه خوبی از حداکثر دموکراسی ممکن در آن کشور باشد. ولی از دیدگاههای دیگر مساله را طور دیگری می توان دید: یک جامعه عشیره ای که رهبر عشیره بزرگ و مسلط در نقش پادشاه ظاهر می شود پادشاهی که به دلیل سیاست های شوروی در دوره جنگ سرد هیچ نشانی از، یا میدانی برای، “ژست دموکرات مابانه” ندارد ولی در سالهای اخیر به دلیل نوع سیاست آمریکا در منطقه و نزدیکی اردن با اسرائیل و برخورداری تمام عیار آن از کمک های مالی آمریکا ناچار به ارائه مدلی کاملا حداقلی از دموکراسی کنترل شده است. کشور سراپا وابسته ای مانند اردن اصلا نمونه هیچ کشور دیگری نمی تواند باشد و من فکر نمی کنم که بویژه در ایران کسی چنین مدلی از دموکراسی را خواهان باشد. مدل واقعی نوعی دموکراسی ممکن در منطقه ما لبنان است نه اردن و اشتباه گرفتن جایگاه آنها می تواند نوعی پسروی باشد تا پیشروی و به هر حال به کار دموکراتهای ایرانی نمی آید.



پادشاهی های اروپایی قرن نوزدهمی هم که حامد آنها را دارای “حد معقولی از آزادی های فردی و حقوق بشر” می داند داستانی کاملا متفاوت دارند. اصولا پادشاهی ایرانی -در فرض- و پادشاهی اروپایی خاستگاهها و سرشت و سرنوشت متفاوتی دارند. در یک مقایسه ساده می توان ملاحظه کرد که پادشاهی ایرانی هرگز نتوانسته آزادی های فردی و حقوق بشر را رعایت کند. امری که خود بخوبی از سرشت متفاوت دو نظام پادشاهی در دو نظام اجتماعی غیرهمسان خبر می دهد. 


  


نمونه کره جنوبی هم بدون در نظرگرفتن نقش آمریکا اصولا قابل بحث نیست. نظامی بودن و تکنوکرات بودن تنها یکی از انواع مدلهایی بود که آمریکا برای رژیم های ژنرالی در دوره جنگ سرد در سراسر عالم پی می گرفت. نمونه کره استثنایی بر یک قاعده است که سهم اصلی در آن را هم ژنرالها بازی نکردند آمریکا کرد.



نمونه های دیگری مثل نمونه “رضاشاه در ایران، تورگوت اوزال در ترکیه و دولت فعلی چین” هم با دلایل کمابیش مشابهی از مدار نمونه های قابل الگوبرداری خارج می شوند (بحث های فراوان بر سر تقدم توسعه اقتصادی یا سیاسی برای نمونه یادکردنی است). من در میان تمام دلایل قابل طرح فقط به این نکته اشاره می کنم که عصر رضاشاه دوره آغاز تجددگرایی اقتدارگرا در ایران بود و بر طبقه رو به رشد شهری تکیه می کرد و عصر ما از هیچ جهتی دیگر همان مشخصات عصر او را ندارد. ضمن آنکه بسیاری از نتایج منفی یک چنان توسعه گرایی اکنون بخوبی در جامعه و فرهنگ و اقتصاد ما دیده می شود و راه را بر تکرار تجربه های مشابه او می بندد.  


  
فروکاستن دموکراسی به صرف انتخابات آزاد هم چنانکه حامد با آوردن نمونه پاکستان کرده نوعی مغالطه است. او باید بهتر بداند که دموکراسی داشتن به معنای انتخابات آزاد نیست بلکه به معنای انتخابات آزادی است که به گردش قدرت منجر شود. نظام اجتماعی متکی به قبایل در پاکستان چگونه می تواند نمونه دموکراسی باشد تا بگوییم دموکرات است اما دارای “بوروکراسی ضعیف یا دستگاه قضایی فاسد و یا نظام سیاسی ناپایدار”؟ اینجا هم نقش آمریکا و رقابت با هند در تعیین ساختار سیاسی نادیده گرفته شده است.



برای من هم مانند حامد “نظام اقتصادی کارآمد، بوروکراسی توانمند، رعایت شدن حقوق بشر و داشتن آزادی‌های فردی مهم‌ترین خواسته‌ها ست”. اما آنچه او به نام “نظام سیاسی مشارکت‌جو یا رقابتی” یاد می کند و می گوید “تنها یکی از ابزار‌ها برای دست‌یابی به این خواسته نهایی است” در کدامیک از مدلهایی که یاد کرده واقعا وجود دارد تا نتیجه ای که می گیرد منصفانه و واقعبینانه باشد؟ تالی فاسد این نظر هم این است که بگذارید کسانی که بر سر قدرت اند همچنان در قدرت بمانند. اما به کدام دلیل یا ضرورت قابل اعتنا؟ قدرت آنها در توسعه گرایی؟ آیا نشانه یا اراده ای جدی در این زمینه وجود دارد؟


 


در واقع، آنچه در یک نگاه کلی به تحلیل حامد ضربه می زند نخبه گرایی بیش از حد او ست. او با نفی مشارکت/رقابت در واقع به حل و فصل مسائل در دایره نخبگان دعوت می کند. در پایان یادداشت خود هم آنچه در باره مخالفت بهار با انتخابات همگانی پس از مشروطه می آورد موید همین نظر است.



با همه احترامی که برای حامد به عنوان فردی که در مدیریت صاحب تفکر و رای است نمی توانم از این مقدمه که “وقتی منابع و فرصت‌ها محدود است و وقتی در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم می‌توانیم بین خواسته‌هایمان اولویت‌بندی کنیم” به این نتیجه برسم که می توان دموکراسی خواهی را به تاخیر انداخت و کار را به دست یکی از نظامیان مانند قالیباف سپرد به این امید که رضاشاه دومی شود. من مفهوم داشتن “یک رییس جمهور زیرک و واقع‌گرا و توانمند (و لو کمی غیرمشارکت‌جو)” را نمی فهمم. زیرکی به چه معناست؟ واقعگرایی در کدام جهت؟ هر نوع واقعگرایی با تغییر وزن واقعیت ها معنا دارد. به نظر من در این نوع واقعگرایی وزن واقعیت های  جاری و جدی ایران کم سنجیده شده که می تواند پیامدهای سهمگین داشته باشد. و بعد هم چرا “غیر مشارکت جو” باید صفت مناسبی برای یک رئیس جمهور در سپهر امروز فکری ما باشد که اندیشه دموکراسی بر آن چیره است؟



حامد عزیز یک نکته مهم را هم فراموش می کند که رئیس جمهور در ایران اصولا در حد و اندازه ای که بتواند کاری کارستان در جهت همان توسعه گرایی هم بکند نیست. من بر فرد تکیه نمی کنم. حتی اگر قالیباف مثلا دارای ویژگی های بسیار استثنایی باشد ناچار با مجموعه بسته ای از مدیران جمهوری کار خواهد کرد که هر هنری داشته اند تا امروز نشان داده اند. بجز این پیداست که فرق فارق کسی مانند رضاشاه با ژنرالی مثل قالیباف این است که این دومی اختیار چندانی ندارد و قدرت جای دیگری است. در چنین شرایطی وانهادن خواست و اراده به دموکراسی و اعمال حق انتخاب برای ایجاد گردش در قدرت در همین حد نیمه ناکاره ای که هست چیزی جز عقب نشینی از دستاوردهای تا امروز نیست.


 


 به نظر من نمی توان ساعت اجتماعی ایران را عقب کشید. تنها می توان با نبض آن هماهنگ شد. توسعه و عقلانی سازی به معنای قربانی کردن خواست دموکراسی نیست. تا اینجا بیشتر تکیه دولت ها و اصحاب قدرت و نخبگان بوروکراسی ما پیش و پس از انقلاب بر همین تجدد ابزاری و توسعه ظاهری بوده است و توسعه انسانی و اجتماعی که بر کرامت انسانی و حقوق مسلم او و رشد سیاسی اش دور می زند قربانی شده است. اما مردم صدای دیگری دارند. اهالی قدرت را با این صدا باید محک زد نه با ادعای توسعه ای که خوب می دانیم در سه دهه اخیر تا چه حد بر نفت متکی بوده است تا اینکه ناشی از مدیریت هوشمندانه باشد. هر مدیریت هوشمندی بر اعتبار علم و بنابرین بر دانشگاه و آموزش قوی، افق باز فکری، قدرت ریسک، مردم گرایی و اموری مانند آن متکی است. نشانه هایی که در ایران امروز ارزیابی روشنی از آن به دست نمی توان داد. فقدان عمومی چنین نشانه هایی فقدان هوشمندی مدیران ما را به طور عموم نشان می دهد. بلایی که بر سر کرباسچی آمد چه بود جز فقر هوشمندی و مبارزه با هوشمندان؟ اگر دموکراسی هم ممکن نباشد بهتر است هوشمندی را ممکن کنیم. نظامیگری چاره کار نیست.

نیز:


به خشم آمده ایم و به قهر رفته ایم، نوشته علی اصغر سیدآبادی 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن