فقط اخلاق کافی نیست  ماجرا برای اولین بار نبود که اتفاق می افتاد. بازیگران این بار کتابلاگی، خوابگردی و هفتانی بودند. اما در گذشته هم موارد مشابه دیگری دیده بودیم (مثلا درخشانی و نیک آهنگی و روزآنلاینی) و بازهم خواهیم دید…. داستان روشن است: فعالیتی گروهی شکل می گیرد. کتابلاگی با جان و دل زحمت می کشد. از نقش خود و عملکرد شریک خوابگردش ناراضی می شود. و در پایان جدایی و افشاگری و بر ملا کردن رازها و تندخویی و شکست دسترنج کار جمعی. عکس العمل ما هم روشن است: "ای بابا ما ایرانیها نمی توانیم کار گروهی انجام

دوبی، هنگ کنگ نزدیک

یک: از آخر شروع کنم. وقتی از مرز می گذشتیم. از کنترل پاسپورت در آمستردام. پلیس طبق معمول به پاسپورت ایرانی حسین دقت فوق العاده نشان داد. پلیس هویت او را به جای نمی آورد. اعتراف نمی کرد. این برای من نمونه ای از نظام نشانه شناختی هویت در ذهن او بود. پاسپورت اروپایی یعنی همسانی با نظامی از نشانه ها که هویت تو را تعریف می کند. تو در این نظام تعریف می شوی. هویت تو شناخته شده است. هر چند که تبهکار باشی. اما وقتی با نظام متفاوتی از نشانه ها شناخته می شوی رفتار با تو همچون

دوبی از این نگاه دبی شهر خوبیه. برای من البته دوست داشتنی هم هست. چند سال پیش ترها بهتر هم بود چون خلوت بود و مث این روزها که ساخت و ساز آدم رو بیچاره می کنه نبود. تو دبی می شه یه زندگی آروم و بی دغدغه داشت. شهر هنوز امنیت داره. شبها خیلی راحت می شه رفت بیرون و قدم زد. آدمها تو خیابون بهت لبخند می زنن و از تو چهرشون پیداست که زندگی خوشی دارن. مث تهران نیست که همه افسرده باشن. دبی فرهنگ مخلوطی داره که همینش جالبش می کنه. با اینکه جمعیت قابل توجهی

میعاد در دوبی

دارم برای یک سفر کوتاه عازم دوبی می شوم. تا ۲۴ ساعت دیگر. آنقدر خسته ام که نگو ولی باید کارها را بر اساس برنامه ای که از چند ماه پیش داشته ام پیش ببرم. امیدوارم دوبی بتواند میعادگاه خوبی برای دیدار رفقای نادیده وبستانی و زمانه ای باشد. به دلیل خستگی است یا مشغولیت زیاد که هنوز نتوانسته ام از پس مقاله عشق و سیاست برآیم. فعلا دنبال کارها می دوم تا انجام شود. نتایج نظرسنجی زمانه را دیشب پس از بازگشت از مجلس صمیمانه ای که رفقا به بهانه روز تولد من برگزار کرده بودند منتشر کردم. شش

چرا رابطه دوجنس مساله ای سیاسی است؟

چند روزی است ذهنم مشغول موضوعی است که برای زمانه باید بنویسم. دوستانی که با آنها از سرنوشت عشق پس از انقلاب سخن می گفتم از من خواسته اند که یادداشتی در باره عشق و سیاست بنویسم تا در آخر هفته عشق در زمانه منتشر شود. می خواستم این مطلب را با خوانندگان سیبستان در میان بگذارم و از آنها یاری بخواهم. ببینم آنها رابطه عشق و سیاست را چگونه می بینند و برای بررسی آن چه پیشنهادی دارند. ورود به این مطلب و در آمدن از آن آسان نیست. از یک طرف عشق بسیار وسیع است و از طرف

انقلاب بوسه و گل

عکسهای انقلاب را نگاه می کنم و می بینم طاقت دیدن شان را ندارم. عکسها مرا منقلب می کند. می خواستم چند کلمه ای در باره نشانه شناسی این عکسها بنویسم. می نویسم. اما ناتمام و گذرا. شاید کسی پیدا شد که بنویسد. شاید هم کسی نوشته است و من بی خبرم. اما این کاری واجب است. این عکسها بخشی از تاریخ ما و هویت ما را ثبت کرده اند که هرگز ثبت دیداری نشده بوده است. گردشی کوتاه در عکسها به نمونه همین دو مجموعه ای که در زمانه لینک داده ایم (اینجا و اینجا) نکته های قابل تاملی

  انتخاب امروز صبح این خبر «۲۵ درصد طلاقها» در «انتخاب» را می‌خواندم: « ۱۹  بهمن ماه ۱۳۸۵ ساعت : ۴۹ , ۱۵ خبرگزاری انتخاب : ۲۵ درصد طلاق ها براى زوج هایى رخ مى دهد که با آشنایى خیابانى و یا از طریق اینترنت ازدواج کرده اند. اصغر کیهان نیا، روان شناس، با اعلام این مطلب گفت: یکى از اصلى ترین علت هاى طلاق در جامعه این است که افراد به جاى این که از تجربه پدر و مادرشان استفاده کنند، خود براى ازدواج تصمیم مى گیرند و والدین خود را بى سواد مى دانند. وى اقتصاد بیمار، پولدار شدن

ریشه کن نکنیم

مطلب حسین جاوید را در کناره گیری اش از هفتان خواندم و متاسف شدم.  اول از همه برای هفتان نگران شدم که با این دعواها کارش افت پیدا کند. به نظرم کاملا منصفانه است که بگوییم ما حق نداریم نهادی و رسانه ای عمومی یا عمومی شده را چنین خوار و خفیف کنیم چون ما دیگر از آن خوشمان نمی آید یا با آن کار نمی کنیم. وگرنه همان می شود که دیگی که برای من نجوشد… ما حق نداریم فقط به خودمان فکر کنیم. هفتان دیگر الان مربوط به این و آن نیست. چه ارزشی دارد که بیاییم چوب برداریم پای

نقش «وبلاگ ایرانی»: چک لیست خودآزمایی نوشته عبدی کلانتری برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» و در صورت داشتن اینترنت پرسرعت «اینجا» را کلیک کنید. شنوندگان رادیو زمانه بدون شک با نام «وبلاگ» آشنا هستند. وبلاگ نوعی «روزنامهء شخصی» یا «روزنامهء تک نفره» است که با استفاده از تکنولوژی اینترنت با خوانندهء خود ارتباط دو طرفه و با وبلاگ های دیگر ارتباط چندطرفه برقرار می کند. مجموعهء وبلاگ ها در یک حوزهء زبانی و فرهنگی معین محیطی را به وجود می آورند که به طور بالقوه می تواند جای خالی ارتباط آزاد رسانه ای را برای بخشی از شهروندان پرکند. شبکهء

عطر عتیق

امشب سخن های عجیب گفتیم. و از اینکه نمی توان از این عجایب سخن گفت. از خواب هایی که تعبیر می شوند. از ارتباط آدم و درخت. از درختهایی که باید ترساندشان تا میوه دهند. از ازدواج دادن دختر مرده با درخت تا تنها نمرده باشد. از درختهای مقدس بخارا و حصار و خراسان و همه جا. از بهشت بی درخت ایرانی. از دیگ های غذایی که تمام نمی شدند. از باور کردن به «عکس خمینی تو ماه». از اینکه مردم هنوز و همچنان با اسطوره زندگی می کنند. حتی در اروپا. کافی است از شهر دور شوید. از شبهای برات در مشهد.

نیروهای امنیتی ما هنوز کاری مهمتر از مهار ایدئولوژیک مردم خود نمی شناسند. ایران در معرض تهدید جنگ و تحریم است و آنها درست مثل رئیس دولت شان اصلا نگران نیستند. نتیجه اش این است که فکر می کنند اوضاع مثل سال گذشته است که هنوز تهدید نبود و مذاکره بود و قطعنامه تحریم نبود. آنها دارند کار عادی خود را که مهمترین اش مهار دگراندیشان و دگرباشان است ادامه می دهند. اما فراموش می کنند که یک کار ظاهرا عادی در یک شرایط غیرعادی می تواند نقش یک جرقه را بازی کند و زنجیره ای پیش بینی ناپذیر از

مشروطه مفاهیم

اتفاق مهمی که با مشروطه افتاد در حوزه زبان فارسی دارد پس از صد سال با وبلاگ تکرار می شود در حوزه مفاهیم. دو کلمه ای شرح می دهم تا دوستان هم-بحث شوند و به جایی برسیم. دیدن دو کلمه کامنت امیرمهدی حکیمی پای مطلب پیش مرا به یاد یاسر انداخت و استادان خاندان حکیمی. اول از خود یاسر بگویم. یاسر در جریان وبلاگ نویسی اش دچار تحول شده و بیشتر از این هم خواهد شد. این خاصیت وبلاگ است و جایگاه ارتباطاتی اش. این رسانه کتاب نیست و مقاله نیست و لاجرم زبان خود را می طلبد. این زبان دارد

عشق، قدرتِ بخشیدن است

خواهر ما فروغ می گوید باز به همان نتیجه پیشین خود بازگشته که عشق دوست داشتن محاسن معشوق است و نه عیب های او. من گمان می برم در سخن نخست که «دوست داشتن عیب معشوق نشانه عشق است» نکته دقیقتری درج است. زیرا هر کسی می داند که عشق ستایشگر است و بدیهی است که ستایش به امری فوق عادت تعلق گیرد اما کمتر کسی می داند یا این دانستگی اش از سطح غریزه خودکار به آگاهی تبدیل شده است که عشق به همه چیز معشوق تعلق می گیرد و نه تنها به حسن او. پس لاجرم عیب را هم شامل همی

سقوط نظام در دستور کار آمریکا نیست

من هم معتقدم که آمریکا به دنبال دردسر تازه ای (مانند عراق) در خاورمیانه نیست و هدف کنونی اش در آینده ی قابل پیش بینی سقوط نظام سیاسی در ایران نیست. گرچه این به آن معنا نیست که روزهای آینده برای دولت ایران و دولتمردان ایرانی از دردسر خالی است. علی حیدری در این نوشته بهترین استدلال در این زمینه را مطرح ساخته است. روزهای آینده این استدلال قوت خود را بیشتر نشان خواهد داد:  امریکا در منطقه خلیج فارس دست به تغییر استراتژی زده، بخشی از آن مرتبط با حل کوتاه مدت بحران عراق است: تجهیز سریعتر دولت عراق و

عشق و عیب

چه جمله قشنگی: برای یک آدم سالم دوست داشتن عیب های دیگری بزرگترین نشانه عشق است. این را مجتبی پورمحسن در اول معرفی خود از کتاب میرا از کریستوفر فرانک آورده است به ترجمه لیلی گلستان. کتاب توقیف شده است حالا. لابد به دلیل برقراری رابطه میان عشق و عیب! دیدگاه کلاسیک به دنبال معشوق متعالی است. اما اشتباه است. عشق دوست داشتن عیبهای معشوق است. آگاه بودن به آن است. به قول نیچه دیدن سویه اهریمنانه شخصیت اوست. و گرنه عشقی کورانه است. رشدی با آن نیست. من همیشه باور داشته ام که رابطه انسان و خدا از رابطه

رویا دارید یا خاطره؟

آموزنده ترین کتاب غیرتخیلی هم “دنیا مسطح است” اثر توماس فریدمن، ستون نویس نیویورک تایمز بود که جهانی شدن توی قرن ۲۱ رو بررسی می کنه. یه جمله ناب هم از اون کتاب: (درباره یه شاخص مهم شکوفایی) “آیا جامعه شما بیش از آن که رویا داشته باشد، خاطره دارد؟” برگرفته از: حاجی کنزینگتون

چیزهایی که زندگی مان را پر می کند پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید

چاره ای نیست جز تکیه بر نظر آنها که وارد بازی می شوند بازی-گوشی اگر بگویند بهترین بازی زندگی چیست می گویم: نظربازی! هم در معنای قاموسی اش هم در معنای وسیع اش که ما در زمانه از آن برای نظرخواهی استفاده کرده ایم – با احتیاط البته و با گذاشتن خط فاصله ای میان نظر و بازی تا فاصله این معنا را از آن معنای رایج حفظ کرده باشیم. نظرخواهی زمانه هم نظر است و هم بازی است. و این آن را از حالت خشک و جدی معمول به در می آورد. این کاری است و گامی است در

درمان آسان با سیبستان اول این حرفهای سعید جان فل سفه را بخوانید: مدتهاست که دوستان از من می‌پرسند چرا چیزی منتشر نمی‌کنم؟ و مقصودشان کتاب است. من از جهاتی سالها پرکار بوده‌ام. با اینکه نشر تنها کارم نبوده است. و حالا مدتهاست که دست کم کتابی نداشته‌ام. آیا کاری نداشته‌ام یا کاری نکرده‌ام؟ در این چهارسال دست کم ۱۲ کتاب می‌باید منتشر می‌کردم، طبق برنامه‌ای که داشتم. و همیشه ناشری داشته‌ام که بخواهد با من قرارداد ببندد. در این چندسال چقدر زیان مالی به خودم زدم. یا بهتر است بگویم در این ۸ سال. یا حتی در این ۱۵

شادی آخرالزمان

یک: برای من که تمام سالهای زندگی در اروپا شب سال نو را در لندن گذرانده ام دیدن شب سال نو در آمستردام تجربه تازه ای بود. لندن محافظه کار شب سال نو را تبدیل کرده است به یک راهپیمایی بی رونق. حتی آتش بازی هزاره اش هم چیزی نبود. آتش بازی اصولا در بریتانیا موقوف است. هر بار که ملت دلشان لک می زند و شهرداری آتش بازی مختصری راه می اندازد فردا روزنامه ها می نویسند بله حدود یک میلیون پوند خرج شد! و آدم عذاب وجدان می گیرد که برای آتش بازی چه پول بیهوده ای خرج شده

چرخه مدار صفر

مرگ صدام برای من نمودار سالها فرصت سوخته و از دست رفته است. سالهایی که او از مردم خود سوخت و از ما ایرانیان. به خاطر رهبرانی چون صدام است که ما مردم مدام باید از صفر شروع کنیم. رهبرانی چون صدام سالهای سال را به اشتباهات مهلک و تکرار آن تلف می کنند و نسل ها را به باد فنا می دهند. مرگ با چوبه دار برای کسی چون صدام کوچکترین مجازات است. هیچ است. درست مثل دوره زمامداری شان که هیچ بود. هیچ در هیچ. و این هزارها هزار دریغ است. دریغ همه آنها که زخم ایشان خوردند یا جانشان را دادند.

قصه های ایرانی – مشتریان رولکس

دیدم پینگ شده ام آمدم ببینم سیبستان چی نوشته! خب برای اینکه دست خالی نرویم یک قصه کوچک بگویم که امروز وقتی عبدی کلانتری داشت در باره مصرف کردن حق مسلم ماست حرف می زد (در کجا؟ رادیو زمانه البته!) دوباره یادم افتاد. دفعه اول که پسرم علی آمد آمستردام دیدن بابای جهانگردش در حین گشت و گذار در نزدیک میدان دام سری به ساعت فروشی بزرگ نبش میدان زدیم و آنجا متوجه شدم که این پسر خوش ذوق ما چقدر طرفدار ساعتهای مچی رولکس است. خب آن موقع قصد خرید نداشتیم ولی با خودم فکر کردم برایش در ماه

فردی ترین حرکت جمعی وبلاگستان خیلی ها عبور کردند … خیلی ها نوشتند: معروفی، ابطحی، پاسداران، بابای فردا، مامان تینا و سینا … خیلی ها در حال نوشتنند … خیلی ها هم منتظر نوشتن بودند اما دعوتی نیامد … این بازی یلدا کی به پایان می رسد؟ بازی می باید از جایی آغاز می شد، اما مبصر و متولی برای دستور ادامه یا خاتمه ندارد. تو را "دوستی" دعوت کرد و سلمان را "ایده ای از جایی دیگر". همگی دعوتی دریافت کردیم، از خود نوشتیم و پنج نفر را هم میهمان کردیم. و البته تا زمانی که دوستی در حال

دوستی با خدا

حرفهایی در باره بازی یلدا بازی یلدا ذهن مرا بسیار مشغول کرده است. چرا رنگ بازی به رنگ اعترافات شخصی درآمد؟ بعضی از آنچه خوانده ام شجاعانه و تکان دهنده است. چه اتفاقی افتاده که ما آسان و صمیمی اعتراف می کنیم؟ معنای این اعتراف چیست؟ من دو نکته را می خواهم تاکید کنم. اول سخنی است از بایزید بسطامی (یا به قول نجیب مایل هروی: بایزد با ای کشیده تر قبل از د) می گوید با کسی دوستی کن که با او بتوانی چنان آزاد و رها حرف بزنی که با خدا. دوستی که از او چیزی پنهان نباشد

از بین خیلی چیزها که از رفقای وبلاگی خواندم به مناسبت بازی یلدا خیلی هاشان به گرد پای سبیل طلا هم نمی رسند.  من از این دو نکته اش خیلی لذت بردم. دوست داشتم فقط جشن تنهایی اش را بیاورم اما قسمت مربوط به پدرش هم بسیار تازگی داشت. اگر در مکتب کانادا چیزهای مثبتی وجود داشته باشد در همین نوع نوشته هاست که دیده می شود: جشن تنهایی سعید کاشانی بزرگترین تفریح ام در زندگی مسخره کردن خانواده پدرم- یک مشت پر مدعای از دماغ فیل افتاده- بوده و هست. مقام و منزلت اجتماعی برای خانواده ما خیلی مهم است و

همه شبها به صبح می رسند حتی یلدا

خیلی چیزها هست که شما در باره سیبستان نمی دانید و خب شاید بهتر است ندانسته بماند و یا دانستن اش و ندانستن اش فرقی نداشته باشد. اما از باب بازی و تفرج وبلاگی و عمل به خواست داریوش خان ملکوت عرض می شود که: یکم. مثلا نمی دانید که من در دهه ۴۰ شمسی روز تاجگذاری اعلیحضرت را از رادیو با خانواده دنبال کرده ام؛ ایام نوجوانی به فرح پهلوی نامه می نوشتم و شرح مصیبتهای مملکت را می دادم و به نظرم کارهای مهمه می فرمودم. البته پاسخی هم نمی گرفتم. یکبار هم البته نامه ای نوشتم به پسری به

رسانه های مشارکتی مخاطبین محترم بفرمایید تو! وبلاگ علوم ارتباطات اجتماعی یادداشت جالبی نوشته و در آن درباره رسانه‌های مشارکتی مطالبی نوشته‌است. در رسانه‌های مشارکتی همانطور که از اسمشان پیداست، صحبت از مشارکت است. مشارکت کی؟ مشارکت مردم عادی. کسانی که تا به حال تنها مصرف کننده تولیدات رسانه‌ها بوده‌اند، حالا به تولید کننده تبدیل شده‌اند. عرصه جولان دادن این تولید کننده‌ای آماتور در درجه اول اینترنت است. وبلاگ، فوتوبلاگ، ویدئو بلاگ، پادکست، سایت، ویکی پدیا، ‌oh my news یا معادل فرانسویش agoravox همه به نویسنده، هنرمند، روزنامه‌نگار آماتور اجازه ابراز وجود و تولید محتوی می‌دهند. اینترنت دارد به ادعای دمکراتیک

چون که ۱۰۰ آمد ۹۰ هم پیش ما ست

این ضرب المثل میخواد بگه که اگر صد شد قبلش نود بوده، قبلش هشتاد و همینطوری تا …… راستی چرا کسی اون لپ تاپ بیچاره رو گل نبست که ازش تشکر بشه. حداقل از آزاده که بیشتر زحمت کشید. اگر خواستین موزه رادیو زمانه راه بندازین چند تا چیز باید توش باشه: یکعدد لپ تاپ، یک عدد میکروفن یقه ای، یکعدد صندلی پلاستیکی. ———————– برگرفته از نوشته سی توره در وبلاگ پشت صحنه رادیو زمانه

در شب های اقامت کوتاه تهران چند دوست نادیده را به کوتاهی دیدم. اما کوتاهترین دیدار با صاحب راز اتفاق افتاد حال آنکه همیشه فکر می کردم بیشترین وقت را با او خواهم گذراند. اما درست وقتی آمد که من داشتم از خانه هنرمندان می رفتم و برادرم هم با اهل و عیال منتظر بود که به مجلسی برویم که یکی دو بار به خاطر فشردگی کارهای من عقب افتاده بود. هیچ راهی برای پا سست کردن نبود. خوش و بشی کردیم و عکسی انداختیم با جماعتی از رفقا که همانجا بودند. و دیدار رفت تا نمی دانم سفری دیگر.

راهی که از صندوق رای نمی گذرد

خب بهتر است با حقیقت روبرو شویم. اینکه کسی برای انتخابات تره خرد نمی کند. در این روزها چندین بار آمده ام چیزی بنویسم دیده ام این آن نیست که باید نوشت. حال نوشته مرا می برد. مثل جریان سیال ذهن. من نه از انتخابات دفاع می کنم و نه آن را تحریم می کنم. مساله من این نیست. مساله من همیشه این است که حس عمومی مردم خود را درک کنم و بفهمم آنها از چه راهی می روند. این حس عمومی با انتخابات نیست. دوستان خوب من بسیار تلاش می کنند تا مردم را برانگیزانند از راه ارائه