Search
Close this search box.

وبلاگ نویس «تیز و پر جان» و بازار عطرفروشان

اگر آقای رامین احمدی در مصاحبه ای که با عبدی کلانتری داشت و امشب از زمانه پخش شد نام نانا را نمی اورد من هم کاری به نانا و مرتبه او در میان وبلاگ نویسان نداشتم. اما ایشان معترض بود که چرا نانا در بلاگ چرخان زمانه نیست و این را نشانه سانسور در زمانه می دانست. متاسف شدم که چرا باید وبلاگ مهمی مثل نانا از قلم افتاده باشد بخصوص که شنیدم فرمودند این وبلاگر "تیز و پر جان به نظرم". گوگل کردم و رسیدم به دو وبلاگ یکی روابط عمومی نانا و دیگری نانازولا. برایم شوک آور بود. این

روشنفکران دهانی و دروغهای شاخدار

متن زیر را فقط به خاطر ثبت در تاریخ اینجا می گذارم تا برای خودم و دوستان ام یادآور این باشد که هستند کسانی که جز دروغ و یاوه نمی پسندند. برای افسانه پسندی و دروغ بافی هم لازم نیست برویم یقه رمال ها و فال بینان و منتشر کنندگان عکس های زن پلنگی را بچسبیم برخی از به اصطلاح درسخوانده ها هزار بار بدترند چرا که امکان دارند سخن راست بگویند اما ترجیح می دهند یاوده گویی کنند و از خود اطلاعات در وکنند (به لهجه مشهور! بخوانید). به این دست افراد باید گفت که در بهترین حالت هیج فرقی با

در نقد رویگردانی سروش از انقلاب اخیراً دکتر عبدالکریم سروش، برجسته‌ترین چهره روشنفکری دینی، در مقاله‌ای در مجله مدرسه این نظر را اعلام داشت که اگرچه فقه و عرفان هم واجد جنبه‌های غیرعقلی‌اند، ولی در واقع مهم‌ترین دشمن عقل پدیده‌ی انقلاب است. این نظر در زمانی اعلام می‌شود که اکثر چهره‌های سیاسی اصلاح‌طلب نیز به همین شکل علیه ریشه‌های تاریخی خود، یعنی رخداد دوم خرداد، قلم‌فرسایی می‌کنند و زیر نام دفاع از "اعتدال"، سیاست مردمی را به عنوان تندروی و دلیل اصلی شکست اصلاحات محکوم می‌کنند.  حقیقت آن است که هر جامعه‌ای و همچنین هر جریان اجتماعی هنگامی که عمدتاً

وطن نام تک تک فرزندانش را می داند

وطن برای من علیرضا حیدری است. مردی که از بس دقت کرد سکته کرد. دقت او در روزگار بی دقتی چه معنا داشت؟ وطن. من برای وطن متاسف می شوم که مردانی مثل حیدری را از دست می دهد. وطن برای من فرهنگ آلمانی به فارسی بهزاد است یکی از دهها کار نفیس خوارزمی که مدیرش حیدری بود. زمانی آلمانی می خواندم. امروز نمی خوانم. اما فرق کار خوب و کار بنداز- و- در- رو را می شناسم. میان اینهمه کارهایی که نشان از عجله دارند بهزاد با آرامش نشسته کتابش را نوشته است. و حیدری با آرامش نشسته آن

وقتی خدا تابو شده باشد دکتر کاشی در شناخت مسائلی که ما نادیده می گیریم استاد است. مساله خدا هم از همین شمار است. خدا تابو شده است برای اهل فرهنگ و روشنگری. اما خوب است گفتگو از خدا را آغاز کنیم. مثل همین مقدمه از دکتر کاشی – سیب: نکند خدا نباشد. گاه به شدت می‌خواهم که خداوند باشد، با او کاری دارم. خواستی دارم که باید برآورده کند. اگر در این میان بگویی که او نیست، و اطمینان مرا جلب کنی که او نیست، افسرده خواهم شد نکند خدا باشد. گاه به شدت می‌خواهم که او نباشد. فرض

چگونه کامنتی را ادیت نکنیم؟

هزار جور دلیل هست برای ادیت کردن کامنتهای رسیده. یکی ناسزا می گوید یکی اتهام می زند یکی غلط املایی دارد یکی در محل کامنت مقاله منتشر می کند و الخ. من یادداشتهایی برداشته ام تا اگر وقت شد به آنها سر-و- صورتی دهم و به عنوان مقدمه در معرفت شناسی کامنت و ادیت فرمودن آن و نیز حذف کامنت بی محل منتشر کنم. اما جاایی هم هست که نباید کامنتی را ادیت کرد. نمونه اش کامنت زیر است: «آقای درخشان، بند اول مطلب شما نقل قول کذب است و من هرگز از شما چنین چیزی نخواسته ام. تذکر به این نکته هم ضروری

نیاز به «قهرمان» یا «فضایل» قهرمانی؟

دکتر کاشی مثل همیشه مطلبی خواندنی نوشته است. اما برخی مطالب او آدم را نخست به تایید وا می دارد اما کمی بعد متوجه می شوی که منظری که از آن نگریسته می تواند یا باید تغییر کند تا طرح بهینه تری از مساله رخ نماید. مساله قهرمان در یادداشت اخیر او چنین است. در نظر نخست به نظرم رسید که حرف او را باید نشانه بازگشتی به ایده نیاز به قهرمان گرفت. بخصوص که یادداشت او برای یک شماره ویژه از شهروند امروز است که به همین موضوع اختصاص دارد و احتمالا نوعی بازنگری در ایده های پذیرفته شده است (این شماره

استاد با اخراج از استادی نمی افتد  اخبار پراکنده و هنوز تایید نشده‌ای از صدور حکم اخراج برای دکتر حسین بشیریه شنیده‌ام. هنوز به ایشان دسترسی پیدا نکرده‌ام تا حالی از استاد بپرسم. اما اطمینان دارم که مثل همیشه آرام است، لبخند می‌زند و شاید در پاسخ به من بگوید، من هم از گوشه و کنار این خبر را شنیده‌ام. چطور مگر؟ حکم اخراج برای ایشان خبر چندان مهمی نیست. برای من اما این خبر بسیار تکان دهنده بود. اول از این حیث که صدور حکم اخراج برای دکتر بشیریه را یک هتک حرمت آشکار به ایشان می‌دانم. چه می‌گویم، هتک

iranian.com 12.0 You may have noticed changes in Iranian.com in recent days. Well now it’s official: iranian.com 12.0 has gone live! The site has gone through many changes in its look and feel since its launch in ۱۹۹۵. This time, however, the transformation is more fundamental. For the first time visitors have the power to self-publish. You can leave comments immediately on the site, have your own blog and submit articles more efficiently. Basically, you are no longer at my mercy to have your voice heard around here (do I hear "thank god"?!) Finally, iranian.com is catching up with the

پاتولوژی یک رفتار: تعطیلی جن و پری

به قول سید آبادی سیبستان تکانی خورده است این اواخر! واقعیت این است که حالا کمی فرصت می کنم برای آنچه می خواهم بنویسم وقت بگذارم. گرچه هنوز هم موضوعات مختلفی می آیند و می روند و بیات می شوند و نوشته نمی شوند. به هر حال امروز داشتم به دو سه موضوع فکر می کردم. با خواندن مطلب داریوش سجادی در نقد گنجی می خواستم چیزی بنویسم در باره اینکه چرا عمده نوشته های عمومی ما گرفتار روضه خوانی است. ساختار روضه – یا بی ساختاری اش- در بسیاری از آنچه خطاب به عموم می گوییم حاکم است از منبر وعظ

چرا مردم آنطور که ما فکر می کنیم رفتار نمی کنند

وبلاگ نویسی شده است دماسنجی فرهنگی. در این چندساله ای که از رواج وبلاگ نویسی می گذرد چندین بار شاهد بوده ایم که دوستانی از اینکه به یک حادثه خاص واکنش چندانی نشان داده نشده اظهار گله و شکایت و حیرت کرده اند چنانکه بعضی وقتهای دیگر هم از شدت واکنش ها حبرت کرده اند و کرده ایم. یادداشتی از مریم مهتدی بهانه شد تا در ابن باب اندیشه کنم و ارتجالا نکاتی را بنویسم. شما هم خواستید بر آن بیفزایید: اول اینکه بگویم من از اینکه از مردم توقع داشته باشیم کاری بکنند و چون نکردند شکایت کنیم دل

فرصتی برای نشانه شناسی آلبوم عکس همیشه بامعنا ست. خاصه عکسهایی که چند دهه از آنها گذشته باشد. همیشه نشانه ها آشکار و آسان یاب نیستند. اما وقتی فرصت مقایسه پبدا شود خود را عربان تر می نمایانند. مجموعه ای از عکسها و گاه کارت پستالهای دوره شوروی چنین فرصتی را فراهم می کند. اهل اش بشتابند!

انس با زبان

دکتر داوری را همیشه حرمت نهاده ام و او را دانشوری عمیق یافته ام که کمتر فهمیده شده است. امشب به راهنمایی خوابگرد لینکی از یک نوشته او یافتم در باره علم و سیاست ترویج علم در ایران که مثل همیشه رافض مغالطات بود و اندیشه های دگماتیک و حاکی از اینکه در دایره اهالی آکادمی هم چه کلیشه ها هست – باری آنهاهم اهل همین مملکت اند و ناچار فضای عمومی مغالطات را به نوعی ادامه می دهند. داوری نکته ای گفته است در باب زبان که هر بار هم که گفته برایم تازگی داشته است: «کسى که یک زبان – و

تعطیلات

ماه اوت ماه آرامی است. خیابانها بوی تعطیلات می دهند. به نظرم می رسد کمی از شتاب زمان کم شده است برای مایی که تمام سال را شتابزده و بی توقف رفته ایم. وقت دارم کمی فکر کنم. فکر می کنم دوباره باید متولد شد. روزهایم آرام است یا محزون. دقیقا فاصله اش معلوم نیست کجاست. روز یکشنبه تمام روز بی دلیل محزون بودم و به دخترم فکر می کردم. فردا خبردار شدم که در بیمارستان بوده است. امروز شیرینی بردم زمانه. نوه دار شده ام! به همین زودی پیر شدم انگار. اما چرا پس خودم احساس اش نمی کنم؟ پیری صورت

شعر، دشمن مدرنیته نیست

مجتبا پورمحسن   دوست عزیزم مهدی جامی، قبلاً نیز در مطالبتان به طور گذرا به عدم علاقه به شعر امروز اشاره کرده بودید. فکر می‌کنم در یکی از نوشته‌هایتان خواندم که شعر، امروز دیگر خاصیت رسانگی‌اش را از دست داده است. اما نوشته‌ی اخیرتان درباره‌ی شعر مرا واداشت تا براساس آنچه نوشته‌اید باب گفت و گویی را با متن تان باز کنم. یادداشت تقریباً کوتاه شما سه بخش دارد. دو بخش فوق العاده که مولای درزش نمی رود و بخش اول که چالش برانگیزاست. چقدر لذت بردم وقتی خواندم: «چقدر شعر فروغانه کم می‌خوانم این روزها. روایت ما را نجات می دهد

می خواهم یک آدم معمولی باشم اتفاقی افتاد.   فهمیدم یعنی یادم آمد که باید معمولی بود و معمولی زیست، باید معمولی معمولی بود، اساسا در این دنیا آدمهای معمولی راحت ترند، نفس راحت بیشتر می کشند، تکلیف زندگی خودشان را بهتر و بیشتر می دانند، خیلی هم راجع به چیزی نمی اندیشند. اگر کتاب هم می خوانند کتابهای معمولی می خوانند یا کتاب را معمولی می خوانند.   همه ی ما خواسته یا ناخواسته آدمهای معمولی را بیشتر دوست داریم. آدمهای غیر معمولی را دوست داریم اما تا زمانی که فاصله ی قابل توجهی با ما دارند. نمی توانیم

در دایره مغول نایستاده باشیم

داستان بسته شدن شرق از آن داستانهایی است که بدجوری هویت ایرانی ما را آشکار می کند. برای من خوشایند نیست که داستان را یکبار دیگر با واکنشهایی که به آن شد مرور کنم. اما ملاحظه چند نکته برای من تازگی داشت: برای من جالب بود که چگونه سانسور می تواند درونی شود و دوست روزنامه نگاری بگوید که اصلا مصاحبه با ساقی قهرمان غیراخلاقی بود. این گروه از دوستان ساقی را آدمی مطرود و بدنام تلقی می کنند و به نظرم شدیدا بین نظر شخصی و انتخاب و سلیقه فردی و موضع روزنامه نگارانه و رسانه ای دچار سوء تفاهم

هنر شعر نخواندن

شعر راه نجات ما نیست اما شاید هر راه نجاتی در میان ما مردم دلداده به شعر باید از شعر بیاموزد! شعر عادت شده ما دشمن زندگی مدرنی است که ما خستگی ناپذیر به دنبال آن می دویم و ظاهرا قرار نیست هیچوقت هم به آن برسیم. دشمن ترین شعر به مدرنیته شعری است که در آن هر چیزی به هر چیزی بتواند نسبت داده شود. این بنیاد عقل و منطق را می فرساید. مثل عالم مابعد موادمخدر می ماند! همه چیز به هم می ریزد. می دانم که می گویند شعر آشنایی زدایی می کند. اما نه هر چه آشنایی

ساحل غربی

دیروز رسیده ایم به برکلی. جهانشاه را دیدیم که برای ما حواس پرت ها اداپتور اروپایی به آمریکایی آورد. بعد هم رفتیم دیدار دوستانی چند از مرتضی نگاهی شراب شناس که با کوله ای شراب سفید و سرخ آمده بود و آرش سبحانی و احمد کیارستمی و اردلان پایوار از گروه نامدار کیوسک و آخرین نه کمترین حضرت مهدی یحیانژاد از بالاترین با همسرش که فارسی چندان حرف نمی زد اما فارسی حرف زدن را بسیار دوست داشت. امروز صبح آمدیم دوری زدیم کنار ساحل غربی با دهها برکه مانندش و صدها قایق سفیدش و پلیکانی که برای صبحانه ماهی

فطری سازی از محدودیتهای زنان

زن در سیاست رهبر ایران – بخش دوم آیت الله خامنه ای در دفاع از محدودیت هایی که در نظام جمهوری دینی برای زنان اعمال می شود می گوید: «در نظام اسلامى محدودیتى که به وجود مى‏آید، این محدودیت بر طبق فطرت انسانىِ زنانه است؛ هم براى مردها محدودیت است، به یک کیفیتى؛ هم براى زنها به کیفیت دیگرى محدودیت است، کمک کننده‏ى به این است که نیروهاى آنها هرز نرود و حتى‏المقدور در جهت درستى به کار بیفتد؛ که آن وقت نتیجه‏اش میشود رشد فکرى و علمى و عملى در جامعه‏ى زنان، که امروز شاهدش هستیم.» در این نوع نگاه ایشان تلاش

هر گروه بانفوذی باید پراکنده شود وقتی ۱۴سنجاب در مرزهای کشور توسط ماموران اطلاعات ناجا توقیف می شوند. وقتی گفته می‌شود سنجابها توسط سرویس‌های امنیتی بیگانه به سیستم‌های جاسوسی مجهز شده اند؛پس وای به حال روزنامه نگاران و کافه شان. با افتخار اعلام می کنیم به آمریت اداره اطلاعات ناجا؛ کافه تیتر -کافه روزنامه نگاران ایران- صبح امروز مورخ ۱۶ تیر ماه سال ۱۳۸۶ دو روز پس از توقیف روزنامه هم میهن و سه روز مانده به سالگرد توقیف روزنامه سلام به عاملیت اداره اماکن نیروی انتطامی استان تهران برای همیشه از نفس کشیدن باز ماند جناب آقایان؛ سید فرید

مساله زن اخلاقی نیست حقوقی است

زن در سیاست رهبر ایران – بخش یکم این چند روزه حرفهای آیت الله خامنه ای در باره زنان ذهنم را سخت مشغول کرده بود. کمی دست نگه داشتم به این امید که شاید کسی دیگر حرفهای رهبر ایران را نقد کند و من بیاموزم. اما ظاهرا یا حرفها برای دوستان تکراری بوده یا به نظرشان کم اهمیت آمده که بدان نپرداخته اند. شاید هم فکر کرده باشند که بهتر است کار خود را بکنند و با نقد مستقیم این حرفها برای خود دردسر نخرند. اما من فکر می کنم نقد شفاف و بی تعارف نظرات رهبر ایران اهمیت اساسی دارد. خاصه

من نمی دانم پاینده از حرفی که زده است همان برداشتی را دارد که من دارم اما حرف مهمی زده است: ما با روایت فکر می کنیم. به نظر من روایت مساله اصلی امروز ما ست گرچه مساله کهن دیروز و پریروز ما هم بوده است. اصلا مدرن شدن بازکشف روایت است در زندگی فرد. شناخت کارکرد تازه آن در دنیای نو. دنیایی که عامه به معنایی تازه اهمیت یافته اند. دنیایی که صدها سال پیش در هزار و یکشب بنیان قصه و شگفتی را ساخته بود. یکبار و شاید چندبار پیشتر گفته ام که زندگی مردم رنگارنگ و غنی

همانقدر زیبایید که خوب اید

خوابهای روشن و زنده ای می دیدم. یکی دو صحنه اش حتی آنقدر روشن است که به درد اضاقه کردن به فیلمنامه ام کامه سوترای بخارا می خورد. نوعی الهام سینمایی! اما لابد خطی پس از آن مرا رسانده بود به بحث خوبی و زیبایی. چرا که در خواب به این فکر می کردم که چرا زیبایی دلنشین است و چرا همیشه زیبا زیبا نیست. چه اتفاقی می افتد که زیبا از زیبایی می افتد. و چه می شود که گاه صورتی نه چندان زیبا را زیبا می یابیم؟  چرا زیبایی همیشه دلنشین نیست؟ گاهی زننده است. گاهی فخرفروشنده است. گاهی

حرفهای محمدرضا نیکفر چالش برانگیز است چون از سر فکر است. من با آنچه او در مصاحبه اش با هم میهن گفته است تماما همداستان نیستم اما در آن نکته های ارزشمند بسیار می یابم. نخوانده اید آن را از دست ندهید. بخشی از آغاز آن را اینجا می آورم: روشنفکر سالم ترین آدم این سرزمین است آیا شما تاثیرگذاری روشنفکران ایرانی در حوزه سیاست را قابل توجه و قابل‌قبول می‌دانید؟ من نمی‌دانم منظور از تاثیر چیست. روشنفکران منتقد نه پول دارند، نه پارتی و هم اینکه چند تنی از آنان نفس بکشند، بایستی بسیار شادمان بود. من به همین

خط ما فارسی است من برای پیام یزدانجو احترام زیادی قائل ام. اما با ایده تغییر خط او صد در صد مخالف ام. او باید سفری بکند به تاجیکستان تا آینده تغییر خط فارسی را در حال استمراری این مردم ببیند و در بیان روشنفکران اش. خط فارسی بدتر از خط ژاپنی نیست که! تولید دانش و انتقال آن به تغییر خط وابسته نیست. اقلا دو هزار مقاله در این باب را محمد گلبن کتابشناسی کرده و به دست داده است. به نظرم این بحث تمام شده ای است. گرچه خب هر نسلی ممکن است یکبار دیگر وسوسه آن را

انقلاب رسانه ای

می کوشم مرز سیبستان و زمانه را حفظ کنم اما برای تکرار این مطلب از زمانه در اینجا بر من خرده نگیرید. زمانه مخاطبان خود را دارد و سیبستان مخاطبان خود را. دوست داشتم نظر مخاطبان سیبستانه را هم بشنوم. هر قدر فکر کردم دیدم این مطلب بدجوری در هر دو مملکت به کار می آید هم ارض ملکوت و هم سماء زمانه! – می گویید نه بخوانید و دستگیری کنید:  مردم غنی ترین منبع ایده ها هستند. این را گردشی مفرح و لذت بخش در بخش وی-پاد ببین تی وی بار دیگر به من نشان داد. طنز و صراحت

خرمشهر آزاد شد اما آباد نشد

خرمشهر یک شهر نیست. خرمشهر یک ملت است. خرمشهر یک کشور است. خرمشهر یک فرهنگ است. خرمشهر یک عقیده است. خرمشهر یک نماد است. خرمشهر یک درس است، درسی برای همیشه. اینها را از یک وبلاگ برداشته ام. نامش مهم نیست. از بر و بچه های مذهبی و شیفته دفاع مقدس است. اما من آن را طور دیگری می خوانم: به خرمشهر همه این صفات و القاب داده می شود تا آزادشدن اش برجسته شود. خیلی هم خوب است. اما من وقتی پس از ۲۵ سال به وضع امروز خرمشهر نگاه می کنم می بینم واقعا که خرمشهر یک ملت است

"اثر نامه" یا التفکیر فی معرفه ارباب التاثیر ! *  زندگی نسل من همه از نامهای آشنای پیش و پس از انقلاب متاثر است و چه کسی از ماست که بی نام خمینی، شریعتی، طالقانی، مطهری و بازرگان و سروش و … سالهای گذشته را بسر آورده باشد، هر چند که در کم و کیف تاثیر این افراد سخن ها بیفتد. برای من شاید هیچ نکته تاکنون تامل برانگیزتر و نتایج آن اثر گذارتر از دو پدیده توامان گسست گفتمانی و معرفت زمانی در طبقه ای از روحانیت شیعه نبوده است که "الیناسیون" ناشی از آن و آثار دیگرش امروزه

موسیقی نشسته ایرانی

فکر می کردم این روزها یادداشتی در باره هنر برهنگی بنویسم که بحثی داغ در ستونهای زمانه بوده است. می خواستم ببینم چگونه می شود این هنر را فهمید فارغ از اینکه موافق یا مخالف آن باشیم. مثلا اینکه چرا باید هر هنر غربی را مثل هنرهای شرقی در تاریخ آن دید. و در باره برهنگی غربی دید که برهنگی هرگز چیز تازه ای در این فرهنگ نبوده است. کافی است به تاریخ نقاشی و پیکرسازی این فرهنگ نظر کنیم. فکر می کردم به دنبال مقاله درخشان بیژن روحانی در باره جشن خشونت چیزی در باره فرهنگ تحقیر بنویسم و اینکه هیچ اندیشه ای بدون پرهیز