نوبت خندیدن به انقلاب است

یک نکته محوری در فیلم مرجان ساتراپی این است که بر طنز استوار شده است. اما من به یاد می آورم که ما هر چه در آغاز انقلاب از نقد انقلاب می گفتیم جنبه تراژیک داشت. هنوز هم فرق عمده ای بین دو گروه منتقد انقلاب وجود دارد. آنها که به شیوه سالهای اول انقلاب به تراژدی تکیه می کنند و آنها که به انقلاب می خندند و آن را دست می اندازند. ابن را هم باید گفت که در آغاز همه از مدافع و مخالف، تفکر تراژیک داشتند. چریکهای فدایی شهدای خود را داشتند و مذهبی ها هم شهدای خود را. هر کدام هم

سرو ناز رم

در یک روز آفتابی با حمید صدر (نویسنده برجسته ایرانی در اتریش) به خرابه های رم سر زدیم و به آبادی پاپ در واتیکان. واتیکان همه آن چیزی را با خود دارد که سلطنت های شرقی و غربی دارند و داشته اند: زرق و برق و به رخ کشیدن عظمت سایه های خداوند در زمین. برای من فقط معماری اش جذاب بود بخصوص پایه های متعدد دالان دایره دور کاخ واتیکان. تخت جمشیدی آباد را می مانست. اولین چیزی که در رم جلب نظر می کرد درختان سرو بود و کاجهایی چه بلند. انگار که در شیراز اروپا باشی. هر

انقلاب نارنجی کمرنگ

سه روز آخر هفته را در اوکراین گذراندم برای دیدن برادرزاده هایم و دو سه خانواده و جوانهای فامیل دور و نزدیک. اگر اوکراین را از سیمای شهر کیف قضاوت کنم باید بگویم مثل تاجیکستان است و ازبکستان و از این شباهت باید نتیجه گرفت که شهرهای مهم و مرکزی جمهوریهای شوروی چقدر شبیه هم بوده اند! مهم نیست در شرق آن امیراتوری فروپاشیده هستید یا در غرب آن. همه جا میدان بزرگی دارد برای تظاهرات خلقی – که در این مورد تازه ترین تظاهرات اش در چنان میدانی منجر به همان انقلاب نارنجی شد – و بعد هم ردیف بلوکهای لانه

مهرت از دل کی برون کنم

امشب این کلیپ زیبای ای ایران هدیه نورزوی سایت سی نما سخت به دلم نشست. تازه از سفری بازگشته بودم خسته و ملول. از اندیشه ایران فارغ نمی شدم. در باره سفر جداگانه می نویسم اما دیدن این کلیپ که اختر قاسمی فرستاده بود مرا شاد کرد و همزمان متاثر. فکر بازخواندن سرود ای ایران با گروهی از چهره های آشنای فیلم و سینما فکر خوبی است که با اجرای خیلی خوب هم همراه شده است. تنظیم موسیقی یک دو جا شاید بهتر هم می توانست باشد اما رویهمرفته کاری دلنشین است. زیبایی کار به این است که کارگردان بخوبی دو نوع موسیقی جنوبی و کردی را

اسکندریه، پایان یک تاریخ

اسکندریه شهری است که به دل می نشیند. خیایان ساحلی اش دلربا ست. چیزی در شهر هست که در دقایق اول مسافر را به خود جلب می کند. بیچاره قاهره! یک درس برای آموختن از قاهره این است که هرگز نباید پایتخت سیاسی و مذهبی را در یک شهر قرار داد! قاهره زیر نگین الازهر است. اسکندریه از آن سلطه مذهبی و معنوی الازهر آزادتر است. شاید به همین دلیل هم برای من دلنشین تر و طبیعی تر به نظر می آید. مذهب می تواند قدرت خفه کننده ای داشته باشد. مساله حق و باطل اصلا در این مقام مهم نیست. فرضا یک

نوروز امید

باید خیلی تغییر کرده باشم که امسال برای اولین بار در عمرم نوروز را در کنار خانواده نبودم. هنوز تصویر تعجب خود را به یاد دارم وقتی بچه بودم و نزدیک سال تحویل به بهانه ای دم در حیاط رفته بودم و دیدم که بعضی از پسران هم محله ای دور از خانه در کوچه رفت و آمد می کنند. با خود می گفتم مگر نباید کنار سفره هفت سین با خاتواده شان نشسته باشند؟ با آنکه سالهای سال می دیدم و می شنیدم که کسانی برای سال تحویل به حرم امام رضا می روند خودم هرگز نرفتم و همیشه ترجیح دادم کنار مادر

موسیقی با حرکت معنی دارد

دیدم مخلوق عزیز مرا دعوت کرده از ترانه های دوست-داشته ام بگویم. باید اعتراف کنم که چند سالی است به طرف موسیقی نرفته ام. اوقات خلوت ام آنقدر با چیزهای دیگر پر می شود که اگر وقت کنم فقط باید فیلم ببینم و کتابی و مقاله ای بخوانم. شاید دلیل اش این است که به موسیقی صحنه ای علاقه مند شده ام و از موسیقی سی دی و نوار لذت نمی برم. به هر حال هنوز هم گاهی نوا و نغمه ای پیدا می شود که برایم لذت بخش باشد اما معمولا در سفر. سفر اصلا خودش موسیقی است. این سالهای

چه چیزی در این جامعه عوض شده است؟

قاهره بازاری بزرگ است. به همان معنایی از بازار که در ایران می شناسیم. دکانهای پهلو به پهلو در یک راسته که یک جنس می فروشند. مثلا پارچه یا لباس یا وسائل خانگی. بازار تا دیروقت شب باز است. تفریح مردم لابد خرید کردن است که صدرتا ذیل خیابانها مغازه است. البته این هم هست که چون عادت و امکان بیرون آمدن در بعدازظهر بیشتر است و به دلیل گرمی هوا در اغلب فصلها در طول روز نمی توان براحتی بیرون آمد خودبخود عصر و شامگاه و دیرگاه وقت مناسب تری است برای بازار رفتن. مغازه ها واقعا تا نیمه

مشکل قاهره و تهران

برای شناخت ایران می توان به مصر رفت! منظورم شناخت ایران باستانی و دریافت روابط کهن دو کشور نیست گرچه آنهم در جای خود اهمیت بسیار دارد. از موسیقی و نمایش تا معماری و اساطیر (با این سوال در ذهن که اگر مثلا نمایش در مصر بوده است و در هند و چین هم بوده است در ایران چرا نبوده باشد؟) اما حالیا آنچه برای ما مهمتر و فوری تر است همین شناخت ایران غیرباستانی و حی و حاضر است یعنی همین ایران نسل ما و یکی دو نسل قبل از ما. برای نمونه بگویم که وقتی به قاهره رفتی تازه می

رقص به غزل درست می شود

قصد ارائه تحقیقی در رقص و سماع و ترانه ها و غزلخوانی های سماع را ندارم. اما چون بحث پیش این ابهام را دامن زد که چرا من رابطه رقص صوفیانه و نعت رسول را زیاده مذهبی می بینم خوب است چند کلمه ای روشنگری کنم.  رقص صوفیانه همیشه جنبه عارفانه دارد تا زاهدانه. بیشتر عاشقانه است تا عابدانه. من مخالف نعت رسول در رقص نیستم اما تکیه کامل بر آن را دور از روح رقص صوفیان می دانم. اگر رقص چرخ را از قدیم و بسیار قدیم بدانیم (چنانکه در زورخانه های خودمان باقی مانده) ربط روشنی به اسلام

رقص چرخ

زمانی برادران امیدوار که جهانگردان نسل ما بودند و اگر درست به یادم مانده باشد اطلاعات هفتگی سفرنامه هاشان را منتشر می کرد از دهکده ای در آمریکا نوشته بودند که در آن سرخ پوستان برای توریستها نمایش اجرا می کردند. آنها رقص سرخ پوستی را نمایش می داده اند اما در واقع سرخ پوست واقعی نبوده اند. بازیگرانی بوده اند که ادای سرخ پوستها را در می آورده اند تا توریستها خوشحال باشند که سرخ پوست دیده اند.  حکایت رقص دراویش قاهره هم چیزی شبیه آن است. بعد از یک روز دراز و گشتی عصرانه در بازار مشهور قاهره

فلسفه سیاسی آخرالزمان یادداشت دکتر کاشی را در باره مطلبی که در نقد نگره انحلال سیاست او نوشته بودم امروز دیدم. چون در سفر بودم فرصتی برای وبلاگ خوانی مرتب نداشتم. یادداشتهای سفر مصر که تمام شود به این موضوع دوباره باز می گردم. من با توصیف او از صحنه سیاسی و اجتماعی ایران موافق ام اما نه آن را کامل می بینم و نه با تحلیل او موافقت کاملی دارم. شرح ان را به فرصتی دیگر وامی گذارم: مهدی جامی عزیز چند روزی هست که مطلبی خواندنی در نقد دو یادداشت مربوط به مفهوم انحلال سیاسیمن نوشته است. خیلی تلاش

جمهور اسلامی مصر

قاهره شهر مسجدها ست.  در هر خیابان حتما یک یا چند مسجد می توان یافت. مسجدهایی که دکور و میراث فرهنگی هم نیستند. واقعیت اجتماعی اند. نمازخوانی تظاهر آشکاری دارد. چنانکه حجاب زنان. هر جا که می روم زنان به شکل واحدی روسری بر سر دارند بدون آنکه حتی یک تار موی شان دیده شود یا تلاشی کرده باشند که کمی روسری را جابجا کنند. روسری پوشیدن یک مدل واحد و قطعی دارد. گاهی می توان دختران جوانی را دید که اندکی سبک عمومی را تغییر داده اند اما چهره اصلی زنان محجبه – که چهره غالب است- یکسان است. قاهره مذهبی تر از آن چیزی

و ما ادریک ما المصر

بی خواب در قاهره قاهره در دل نیمه شب شهری است که مرا به یاد دیرشبهای مشهد می اندازد. سی سال پیش. وقتی همه مغازه های دور حرم بسته بود و تنها تابلوهای خط نوشت، کهنه و رنگ و رو رفته، بالای در و دیوارها نشسته بود با بعضی اسامی آشنا. مثل همان قنواتی خودمان. که دوست پدرم بود. لابد سری به مصر زده بوده است که این نام را که اینجا می بینم داشت. ریش اش را هم عربی می زد. تقریبا مثل آنچه در سیمای ملک فهد می بینیم. تاکسی دار که سرخوش از درآمد نیمه شبی است همان اول کار با اجازه

دایره معنایی انحلال سیاست

انحلال سیاسی نگره ای است که دکتر جواد کاشی در توضیح و توجیه ناکامی اصلاحگری در ایران مطرح کرده است. یادداشت دومی هم در باره ابهام های بحث اول خود نوشته است که به جای خود خواندنی است: انحلال سیاست دایره معنایی انحلال سیاسی اما منحصر به اصلاحگری نیست. به نظر من اگر انحلال سیاسی خبر صادقی باشد معنای آن انحلال اجتماعی هم هست و انحلال هر نوع حاکمیت سیاسی. در واقع انحلال همان آخرالزمان یک دوره سیاسی است. ظاهرا ناکامی اصلاحگران روشن تر از آن است که استدلال بخواهد. اما چرا انحلال سوی مقابل یعنی مستبدان سیاسی را هم در

علل ناکامی مسلمین اصلاحگر و کامیابی مستبدان

فکر کنم این از اوجب واجبات است به قول علما که بیندیشیم این روزها که شواهد از در و دیوار می ریزد به اینکه چرا اصلاحگری در ایران شکست خورد یا شکست خورده به نظر می رسد و چرا قادر نیست مردم را بسیج فرماید.  این سوال از سر شب در من قوت گرفته است و گریبان ام را رها نمی کند. علت اش هم مطلب جواد اقا کاشی است که طبق معمول آدم بدش نمی آید قبولش کند اما هزار اما دارد. بفرمایید بخوانید: لطفا شلوغ نکنید! جان کلام هم این است که سر ناکامی و در گل ماندن

اگر امام حسین می خواست در ایران امروز قیام کند

هیچ با خودتان فکر کرده‌اید که اگر امام حسین (علیه‌السلام) در همین روزگار ما و در یکی از همین کشورهای اسلامی عزیز کنونی زندگی می‌کرد، و می‌خواست از همان کارهایی بکند که در زمان یزید (لعنه‌الله علیه) کرد (براندازی: تغییر حکومت با آراء عمومی، بر هم زدن وحدت مسلمین، بر هم زدن امنیت اجتماعی، مخالفت با ولایت امیرالمؤمنین یا ولی امر مسلمین جهان)، چه بر سرش می‌آمد؟ خب، احتمالات ممکن از این قرار است: (۱) احتمالاً هر روز در راه خانه و کار مورد حمله‌ی گروهی ناشناس قرار می‌گرفت! (۲) چند نفری او را به زور سوار ماشینی می‌کردند و

روز شرمندگی

امسال عاشورا را اصلا باور نکردم! اصلا باور نکردم که مردمی می توانند عاشورا داشته باشند و به آنچه در زندانها می گذرد بی اعتنا باشند. به نظرم کشته شدن آن پسر بالابلند و خوش قیافه سنندجی عاشورا را از رونق انداخته بود. آن مرگ بی دلیل و آن دفن کردن پنهان نشانه شومی است. برای من ریاکاری جامعه ایرانی بیماری بزرگی است. گریستن بر حسین و شانه بالا انداختن در مقابل مرگ جوان سنندجی برای من قابل فهم نیست. من کسی نیستم که امنیت را ساده بگیرد. ولی کسانی که به حکم ایجاد امینت جوان کشی راه انداخته اند از امنیت هیچ نمی

کوچکترین مدرسه دنیا اینجا کسی به این فکر نمی کند که سرلیست اصولگرایان تهران برای مجلس هشتم چه کسی می شود! کسی هم دلش نمی خواهد بداند حزب نوپای شیخ اصلاحات (کروبی) با سایر اصلاح طلبان به اجماع خواهند رسید یا نه! اینجا حمیده سخت مشغول حل مسئله امتحان ریاضی اش است، پریسا دارد امتحان بنویسم اش را می نویسد، حسین هم دارد کتاب فارسی اش را ورق می زند و خود را برای امتحان املاء آماده می کند و مهدی هم با خیالی آسوده نقاشی اش را می کشد و هی مداد رنگی هایش را با مداد تراش می جود!

نامه به دوست اروپا نشینم…   سلام دوست من. روزگاریست که در اروپا سکنی گزیده‌ای و عمر سپری کرده‌ای. می‌دانم بسیار مشکل گذر کرده‌ای. فشار زندگی در فرنگ چندین برابر وطن بر روی دوشت است. از سحرگاه تا شامگاه کار می‌کنی تا هزینه‌ی زندگی‌ات را بپردازی. در کنار همسرت در هوای سردی که تا عمق جانت نفوذ می‌کند ثانیه سپری می‌کنی تا شاید روی خوش روزگار دیر زمانی به سویت گشوده شود. آری همه را می‌دانم. اما…   اما دلم شکسته، ای‌دوست. دلم خون شده‌ای رفیق. چنان شکست که شاید با دستهای بندزن روزگار یعنی فراموشی هم نتوان مرهمش کرد.

دسترسی است که فرهنگ می سازد

حرفهای اخیر پیام یزدانجو در گفتگو با محتبا پورمحسن از آن دست حرفهایی است که آدم دلش می خواهد با آن دست و پنجه نرم کند. این حرفها هم مرا خوشحال می کند و هم اندوهگین. خوشحال چون می بینم پیام حرفی می زند که به آن اندیشیده است و گاه راه حلهایی هم در خود نشان می دهد. اندوهگین اما چون می بینم افه های تمام نشدنی روشنفکری ما در آن پراکنده است. من سالها پیش با خود اندیشیده بودم که روشنفکران وجدان های معذب جامعه هستند. در همین سیبستان هم به آن اشاراتی آورده ام. این معذب بودن نوعی گریز-به-خود و در-خود را همراه می آورد. نوعی

آنها با زبان ترور حرف می زنند

ترور بوتو مرا به یاد ترور راجیو گاندی می اندازد. به همان اندازه مرا شوکه کرد. سلسله پایان ناپذیر ترورها در شبه قاره مناسبت تامی دارد با فرقه ای که در آنجا اکنون حاکم شده است. فرقه ای که بمبگذار انتحاری تولید می کند. پاکستان متناقض ترین کشور منطقه ما ست. نوعی اسرائیل در همسایگی ما. پر از مردم گوناگون. با یک فرق عمده که در اسرائیل رهبران سیاسی کمتر ترور شده اند. بجز اسحق رابین. پاکستان نمونه عجیبی از پیشرفتهای دانشگاهی و عقبماندگی های فرهنگی است. نوعی روستای بزرگ که دانشگاه هاروارد داشته باشد. مرگ بوتو می تواند ما را

افشا کن فرشاد افشا کن  برادرمان فرشاد در راستای افشاگری های تمام نشدنی اش سندهای مهمی از رابطه مهدی جامی با وزارت ارشاد صفار هرندی به  دست آورده است که قرار است بزودی منتشر کند. ما ضمن پشتیبانی قاطع از افشاگری های برادر فرشاد خواهان انتشار هر چه سریعتر اسنادی که ایشان در دست دارد هستیم تا زمانه و مدیر ریاکارش رسوا شوند. از برادر فرشاد می خواهیم به هیچوجه عقب نشینی نکند و به حرف لابی های قدرتمند مهدی جامی گوش نکند و به پشتوانه فولکس کرانت که در جبهه مقدم حق طلبی قرار گرفته است این دم و دستگاه

چرا خدا نمی خوابد؟

امشب کشف کردم که چرا خدا نمی خوابد! شاید هم بازکشف باشد. شبهای عروسی هم این سوال برایم پیش می آمد. با خود می گفتم چرا امشب اینقدر دیر بیدارمانده ام و احساس خستگی نمی کنم. می فهمیدم که نشاطی داشتن اسباب بیداری است. ولی حالا فکر می کنم وقتی کاری داری که از آن نشاط می خیزد خواب پنهان می شود. خداوند هم برای همین است که نمی خوابد. چون همیشه در کار است. همیشه مشغول طرحی نو و کاری نو است. صاحب نشاط است. نشاطی که به خواب و چرت مجال نمی دهد. برای آدمی این البته مقدر

تابوهای سه گانه ایرانی

زمانی فکر می کردم که تابوی اصلی در جامعه ایران سکس است و باز شدن جامعه در این زمینه به بازشدن بسیاری جنبه های فرهنگی و فکری خواهد انجامید. هنوز هم بازشدن فضا در این زمینه را مهم می دانم اما با وجود اینکه حالا ملت گر و گر از اعمال اتاق خواب شان و یا روسپی بازی شان فیلم می گیرند و روی وب می گذارند و سر چهارراهها می فروشند اتفاق شگرفی نیفتاده است. نمی خواهم اهمیت موضوع را دست کم بگیرم ولی از این زاویه که موضوع این یادداشت است چیز مهمی رخ نداده است. حالا فکر می کنم دست

سالهاست که می بینم تصویر خدا یا مفهوم خدا و به هرحال تاثیر خدا در ذهن و زبان و زندگی ما ایرانی های انقلاب دیده در حال تغییر است. این موضوع فوق العاده مهمی است. رابطه ای که ما با خدا داریم یا نداریم در همه ابعاد زندگی انسانی ما تاثیر می گذارد. این اتفاق در ایران بسیار چیرها را تغییر خواهد داد و تا همینجا هم تغییر داده است. به نظر می رسد جمهوری دینی موفق شده است خداوند را به تعطیلات بفرستد. نوشته یاسر از این نگاه بسیار خواندنی است. مرکز حرف او ارزش تامل بسیار دارد: خداوند

رادیوی شخصی خود را در زمانه داشته باشید

دوستان عزیز   رادیو زمانه طرحی در دست کار دارد که مایلم از همفکری شما برای ورز دادن و پخته شدن آن بهره ببرم و از میزان استقبال احتمالی نیز زمینه ای پیدا کنم. زمانه می خواهد در یک اعلام عمومی در مرحله اول به دست کم ۱۰ طرح رادیوی شخصی امکان پخش رایگان بدهد. زمانه امکان دارد که هر هفته در پخش ماهواره ای و اینترتنی خود تا ۵۰ ساعت را به رادیوهای شخصی – که یک نوبت تهیه و پخش شوند – اختصاص بدهد. منظورم از رادیو در اینجا پادکست نیست ولی پادکست هم می تواند در این

فاشیسم اوباشان

من با مهدی خلجی کاملا موافق ام که آزادی بیان بدون مسئولیت بی معنا ست. کلمات وزن دارند و کسی که بدون وزن کردن کلمه هر چه می خواهد می گوید مسئولانه حرف نمی زند و آزادی بیان را مخدوش کرده است. درعین حال معتقدم که حسین درخشان نیز کسی نیست که کمر به قتل کسی ببندد یا راضی باشد که حرف او جان کسی را به خطر بیندازد. این مرزی است که باید در آن متوقف شد. به نظرم درخشان بهترین کاری که می تواند بکند این است که اعلام کند هرگز با قتل و خشونت و ترور موافق نیست

اعتراض ۲۲۲ روزنامه نگار به اخراج روزنامه نگاران متن کامل بیانیه و اسامی امضا کنندگان متاسفانه باید بپذیریم که امروز اهالی مطبوعات و در راس آنها روزنامه نگاران اصلاح طلب در جهت پیکانی دو وجهی قرار دارند و آن چه بیش از هر چیز کام را بر روزنامه نگاری تلخ می کند رفتارغیرحرفه ای و غیر صنفی برخی از مدیرانی است که بر مشکلات اجتماعی روزنامه نگاران می افزایند. اخراج خبرنگاران و روزنامه‌نگاران به بهانه‌های مختلف از جمله اعتراض نسبت به نادیده گرفتن قانون کار از سوی مدیران و اجحاف صنفی به کارکنان تحریریه و یا بهانه‌های سیاسی و عقیدتی

گفتگو با زبان هنر فکر ایجاد یک نمایشگاه مجازی از هنرهای ایرانی، زمانی در ذهنم جرقه زد که صاحب سیبستان دعوتمان کرد به گفتگوی من ایرانی با غرب. آن موقع چیزکی هم من نوشتم، اما دیدم در این میانه که همه مشغول بررسی ماجرا به نحو فلسفی هستند، منی که نه سوادی دارم و نه عرضه‌ای تا مثل بقیه حرفم را با واژه‌های پر طمطراق به گوش غرب برسانم، یک گالری هنری درست کنم از آرشیوهایی که دارم و تا کنون روی اینترنت قرار نگرفته. حالا بعد از مدت‌ها معطلی، بالاخره امروز چند تابلوی خطاطی و نقاشی از سده‌های مختلف را