دیدار ناممکن
مادر شیرین است. مهر او بی دریغ است. نفوذ کلام اش از ورای مرزها و آب و کوه و خشکی بی رقیب است. می گویم می آیید؟ بیماری و بیمارداری اجازه نمی دهد. دوست دارم اروپا را وقتی می آید به او نشان بدهم. با قطار سفر کنیم. مثل کودکی کنجکاو تماشا خواهد کرد. من دوست داشتن سفر را از او به ارث برده ام. اما هر قدر هم سفر خوب باشد و جهان زیبا خانه خودش را به جهانی ترجیح می دهد. من هم. می گویم حالا که نمی شود شما بیایید پس استخاره ای کنید من بیایم. می گوید