Search
Close this search box.

نوروز امید

باید خیلی تغییر کرده باشم که امسال برای اولین بار در عمرم نوروز را در کنار خانواده نبودم. هنوز تصویر تعجب خود را به یاد دارم وقتی بچه بودم و نزدیک سال تحویل به بهانه ای دم در حیاط رفته بودم و دیدم که بعضی از پسران هم محله ای دور از خانه در کوچه رفت و آمد می کنند. با خود می گفتم مگر نباید کنار سفره هفت سین با خاتواده شان نشسته باشند؟ با آنکه سالهای سال می دیدم و می شنیدم که کسانی برای سال تحویل به حرم امام رضا می روند خودم هرگز نرفتم و همیشه ترجیح دادم کنار مادر و برادران و خواهران ام باشم. هرگز آنقدر مذهبی نبوده ام که همه چیز را در مذهب خلاصه کنم. یا نوروز را فراموش کنم. یکبار هم باز بچه بودم و نوروز در ماه محرم افتاده بود. غصه ام می شد که مادر نمی خواست هفت سین بچیند. شاید هم پدر نمی خواست که قاعده سنت و مذهب را پاس می داشت. رفتم با پول خود یک هفت سین دیواری خریدم. از اینها که در هفت بسته کوچک پلاستیکی هفت چینه هفت سین را می گذاشتند و می دوختند به یک صفحه شومیز سفید. و با نخی آویزان می شد.

دیروز هفت سین من قبل از اینکه به رادیو بروم روی یک حوله سفید کنار گلدان چیده شد: کاسه آب بی ماهی. سه سیب. دو سیر. عدسی که جوانه کرده اما هنوز سبز نشده. صندوق کوچک خاتمکاری پر از پولهای خرد که برای خیریه کنار می گذاریم و حافظ و قرآن. برای بار اول در عمرم پیش از سال تحویل از خانه بیرون رفتم. قرار داشتم با خود تا نوروز با زمانه باشم. رفتم و چند ساعتی با دوستان تنهایم که آنها هم کنار خانواده نبودند سر کردم و بعد از سال تحویل شیرینی گرداندم و روبوسی کردیم و آفتاب که بالا آمد و بعد یک دو ساعت کارهای دیگر بازگشتم. تمام روز در حرای خانه ماندم. ساکت. گرفته. و اندیشناک به این جمله که نوروز کنار خانواده معنا دارد.

علی بزودی خواهد آمد. برای تعطیلات عید پاک با من است. او هم اولین عید نوروزی بود که بی بابا گذراند. خیلی تلاش کردم که امسال بفرستم اش ایران. نوروز آنجا معنا دارد. با آنهمه رفت و آمد و مهمانی و شلوغی و خنده و بچه های قد و نیمقد. خودم هم دلم همانجا ست. دیگر نوروزی که با خانواده بزرگ نباشد به دلم نمی نشیند. نوروزمان در لندن هم کوچک و ساده و بی سر و صدا بود. سالها پیش مهمانی نوروزی بی بی سی دلخوشی جانشینی بود برای اینکه به دختر و پسرم حس نوروز و جمع همدل و شادمان را منتقل کنم. آنهم اول من با دلخوری هایی که پیش آمده بود دیگر نرفتم و بعد هم خودش تعطیل شد. 

ایرانی بدون نوروز یعنی چه؟ امسال ما سعی کردیم اگر خودمان نوروز نداریم برای ایرانیان هلند و دیگر کشورها نوروز باشیم. رفقا هم سنگ تمام گذاشتند. یک آگهی هم دادیم به همه ترامواهای آمستردام تا نوروز را تبریک بگوییم به همه ایرانی ها و فارسی زبانها و کردهای این شهر. تا سهم کوچکی ادا کنیم در نگاه به این نیاز که آدم دوست دارد فرهنگ اش دیده شود. تا خودش دیده شده باشد. همه غربی ها سال نو چینی را می شناسند. اما از سال نوی ایرانی بی خبرند. خودمان باید دست به کار شویم. مثل همین کاری که ایرانی ها در نیویورک شروع کرده اند: جشن خیابانی راه انداختن برای نوروز با شرکت تاجیکان و ملل دیگر.

  دلم می خواست ایران بودم. ولی می دانم که خیلی از ایرانی ها در نوروز بی نشاط ایران از کشور می گریزند. می روند دوبی و مالزی و کجا و کجا. من البته به نشاط فامیل توجه دارم که می خواهم آنجا باشم ولی می دانم که نشاط اجتماعی برای نوروز نیست. امسال زمان تحویل سال تلویزیون ایران که در اتاق خبر باز بود همان ساز و دهل معمول نوروز را هم پخش نکرد. و عده ای که در حرم امام رضا نشان می داد داشتند می گریستند! انگار پای کهنه ترین نارون روی زمین آدم فقه بخواند. گرفتار زاهدان عبوس و محتسبان ریاکار شده ایم. ذوق زندگی را کشته اند. لقلق زبانی دارند که می گوید نوروز روز اول جهان است. اما باور ندارند. این بی باوری است که نشاط کش است. در میان خبرها عکسهای خاوران را می بینم. و مادران و برادران و پدران و خواهرانی که بر سر گور کشتگان بی دلیل، سبزه نهاده اند. مادران دانشجویانی که در کنار زندان بیتوته کرده اند و سبزه خود را بیرون زندان نهاده اند. به بوی فرزندان شان. گرفتن نوروز از ایران ناممکن است. آب در هاون می کوبند. تا سبزه و سبزی بهار و شکوفه هست این عید بزرگ و جاودانه هم هست. مگر ابر و باد و بهار را هم بروبند. نمی توانند. هنوز خدایی هست. و دل مادرهامان. داغهایی که دیده اند. دوری هایی که کشیده اند. آنکه به کشتن نوروز برخاسته است و نشاط مردم این سرزمین بی نشاطی و خاموشی و فسردگی نصیب اش باد. نوروز نمی میرد. هنوز باران هست و شکوفه و باغهای پر وسوسه. باشد که خداوند سرزمین ما را از دروغ و دورویی دور بدارد.  دروغ را از کشور ما دور کند. خوب است که نوروز هر ساله باز می گردد و امید را تازه می کند. از پس آوار زمستان آواز مستانه بهار. بهاری که هیچ عسسی او را دربند نتواند کرد. تا ایران کشوری باشد که هر نوروز فرزندانش را به خود بخواند و هیچ کس از نوروز ایران نگریزد. من این را به عمر خود خواهم دید. ما این را به عمر خود خواهیم دید.     

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن