رندانه
مدتها بود صدای فریاد خود را نشنیده بودم. تمام بحران با آرامش طی می شد. چیزی روشن ته این ظلمات سوسو می زد. هنوز هم می زند. من بنده سخن ام. خراب سخن ام و آباد سخن. این کامنت سرشبی حالم را یکباره دگرگون کرد. بد کرد. اینکه کسی آلوده زبان و آلوده ذهن تو را به چیزی حتی تصوری از چیزی بیالاید که دورترین تصور است از تو. … شب سختی گذشت. بسیار سخت چنانکه سالها نبوده. همه چیز از بیگانه شدن شروع می شود. وقتی بیگانه ای هر تصوری هر اتهامی هر سخنی را روا می داری. بیگانه شدن