ذیلی بر مساله بی-مرکزی و آشفتگی در جامعه ایران

چهار سالی پیش من یادداشتی در سیبستان نوشتم (دسامبر ۲۰۰۴) که به مساله بی-مرکز شدن جامعه ایرانی می پرداخت: مدل شناخت بی مرکزی در تحلیل جامعه ایران. سپس یادداشت توضیحی دیگری با عنوان: بی-مرکزی یا بسیار-مرکزی. آن یادداشت را در صورتهای دیگر هم دنبال کرده ام از جمله در طراحی رسانه ای رادیو زمانه و در باره آن جداگانه در وبلاگ زمانه هم نوشته ام (مثلا: تحول مفاهیم در ژورنالیسم عصر دیجیتال). در این یادداشت می کوشم نکته دیگری را که گاه به اشاره از آن یاد کرده ام کمی بازتر کنم و بر آن تاکید کنم چون اهمیت سیاسی ویژه ای دارد.

پاشنه آشیل اصلاح

یک اصل پذیرفته شده در مدیریت کلان افکار عمومی در ایران توجه به اقشاری است که انها را عامه می خوانیم. مردمی که زیاد اهل کتاب و روزنامه و مجله نیستند یا اگر باشند هم کتابهای خود را دارند – که محترمانه اش مردم پسند و تحقیرآمیزش بازاری خطاب می شود – روزنامه ها و مجله های خود را دارند – که به اصطلاح زرد است- و زیاد دم به دم روشنفکر جماعت نمی دهند. خیلی اسلامی و اهل مسجد هم که نباشند تفریح شان تداترهای لاله زار است در تهران و مشابه آن در شهرهای بزرگ. سریالهای خود را دارند و شخصیتهای

چرا بی حرمتی را تحمل می کنیم؟ ما تحمل می کنیم. ما تمام وجودمان پر از شکیبایی و بردباری است. به ما ظلم می شود، تحمل می کنیم. غذا برای خوردن نیست، تحمل می کنیم. در دانشگاه ما را راه نمی دهند، چون بهایی هستیم، تحمل می کنیم. از در اصلی دانشگاه نمی توانیم وارد شویم، چون زن هستیم و مثل بیمارهای خطرناک و واگیردار باید از در مخصوص خودمان وارد شویم، تحمل می کنیم. از بلیط فروش بلیط خریده ایم، بقیه ی پولمان را مطالبه می کنیم، فحش می شنویم، هیچ نمی گوییم، تحمل می کنیم. الدنگی به ما

میزان اصلاح طلبی قدرت نقد رهبری است

در نظامنامه مطبوعات افغانستان در اوایل قرن (به تاریخ ۱۳۰۵) بسادگی و پوست کندگی تمام آمده است که ذم و قدح در حق این کسان مجازات دارد: – در حق حکمداران و یا روسای دولی که با دولت افغانستان دوستی دارند – در حق خاندان سلطنت – در حق دوائر و محاکم و هیاتهای رسمیه و قشون -در حق مامورین سیاسیه و قنسولهای مقیم افغانستان این صراحت جای تقدیر دارد. چون روشن می گوید آقا بفرمایید به کارهای غیر مربوط به حاکمان و حلقه نفوذ و قدرت ایشان بپردازید و در کار ما فضولی نکنید. این دوره سلطنت امان الله خان است.

روحانیت، مدرن‌شدن و قدرت بسیاری از روشن‌فکران در دهه‌های پیش از انقلاب ساده‌دلانه گمان می‌بردند مدرن‌شدنِ روحانیت به عرفی‌شدن جامعه و آشتی روحانیان با تجدد می‌انجامد. شیخ حرّ عاملی (مرگ ۱۱۰۴ هجری قمری) محدثِ مقرّبِ دربار صفوی در کتاب وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، در کنار بسی دیگر از عالمان شیعه و سنی، نوشیدن قهوه را به حکم دو روایت از پیامبر حرام می‌دانست.  طی چند قرن، اختلاف نظری اساسی میان فقیهان بر سر حلیت یا حرمت دود کردن تنباکو و توتون در جریان بود. در عهد قاجار، میرزا محمد حسن شیرازی، مرجع تقلید وقت، تحریم تنباکو را دست‌مایه‌ی اقدامی سیاسی

چیزهایی که بعد از سی سال هنوز تازه است

انقلاب که شده بود من همیشه با حرفهای ملیون با پسزمینه ای از شگفتی گوش می کردم که چقدر برایشان ماجرای مصدق هنوز زنده است. فکر می کردم مگر ماجرا در ۲۵ سال پیش اتفاق نیفتاده است؟ امروز در ۳۰ سال پس از انقلاب می بینم که برای خود من والبته برای نسل من بسیار چیزها هنوز تازه است. مگر با مرگ ما آنها هم کهنه شود. اما ما هنوز زنده ایم و نیز آنها که مسئول اند. دیروز با یاد آدمی از خواب برخاستم که یکی از شریف ترین و خداترس ترین آدمهایی بود که می شناختم. در آن خواب

آمریکا طرفدار دموکراسی در ایران است یا مخالف آن؟

یکی از خاطره های اوایل انقلاب من بحث و مشاجره ای است که با یکی از دوستانم داشتم در باره دموکراسی در ایران و اینکه آیا آمریکا طالب دموکراسی ایرانی است یا ترجیح می دهد با حکومتهای خودکامه کار کند و این دموکراسی طلبی آمریکا نوعی رتوریک سیاسی است که قرار نیست هرگز پایه رفتار سیاسی باشد. تجربه عراق و افغانستان و کمی دورتر لبنان و مصر (یا همسایه بغل دست مان پاکستان) به نوعی موید این نظر است که آمریکا اصولا با دموکراسی در خاورمیانه میانه ای ندارد. این بحث الان با آمدن اوباما داغ شده است که بالاخره آمریکا

انقلاب مصادره شده

انقلاب اسلامی با شعارهای سه گانه ای خود را معرفی می کرد که امروز از آن جز دولت قاهره ای که انقلاب را در بطن خود خفه کرده است چیزی نمانده. استقلال ما سالهاست به گرو رفته است. فقط مثلا لاس سیاسی درازمدت با شوروی و روسیه بعدی را در نظر بگیرید. کار استقلال ما و رهبران ما به جایی می رسد که رهبر جمهوری نه تنها این همسایه طماع و یکه تاز سابقا بی خدا و کمونیست را برای خدمات اش به انقلاب خدا و اسلامیست در آغوش می گیرد که در دیدار با آقای پوتین به تطهیر تاریخ روابط روسها با ایران

لینکلن جوان: مرد امید   دیشب نتوانستم از دنبال کردن مراسم تحلیف اوباما چشم بپوشم. اعتراف می‌کنم که بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. مدتها بود که به سخن یا گفتار هیچ سیاستمداری گوش نداده بودم. چه سخنرانی شگفت‌انگیزی بود. چه قدرتی در بیان، و چه انتخابی در کلمات وجود داشت. پاسداشت بزرگی از سنت و تاریخ، و هشیاری تاریخی و اجتماعی بزرگی در آن بود. خطابه‌ای حماسی بود. رئیس جمهورهای امریکا، از نیکسون تا بوش، همواره این تصور را در آدم به وجود می‌آوردند که نه مقام ریاست جمهوری مقامی مهم است و نه مردم امریکا انتخاب‌کنندگان هوشمندی. آخر چگونه می‌توان

آیا ما مردمی عقبمانده هستیم؟

چند روزی است که می خواهم در باره حرفهای اخیر مصطفا ملکیان بنویسم. دو سه بار هم قصد نوشتن کرده ام و ننوشته ام. آقای ملکیان در مطلبی که سایت انتخاب از او منتشر کرده است به فهرست کردن ۲۰ عامل عقبماندگی ما پرداخته است. اولین واکنش من پس از دیدن فهرست او این بود: نشانه عقب افتادگی ما یکی هم فهرست هایی مانند این است! اما ماجرا چیست؟ آیا ما واقعا عقب مانده ایم؟ و اگر مانده باشیم این فهرست های رذایل یا ضعف های اخلاقی کمکی می کند که از عقب افتادگی در آییم؟ فهرست آقای ملکیان به کوتاهی چنین

رادیو در بحران

آغاز به کار تلویزیون فارسی بی بی سی تمام رادیوهای موجود در خارج از ایران از جمله خود رادیو بی بی سی را وارد بحران می کند و وضع را برای رادیوهای کوچکتری مثل رادیو زمانه سخت دشوار خواهد کرد. در این یادداشت می کوشم نگاهی به راه حل نزدیک و میان مدت بیندازم. هر رسانه تازه و جذابی که به میدان بیاید به طور طبیعی باعث می شود رسانه های دیگر برای متعادل شدن وضع بازار رسانه ای دست به کار تحولات و تغییراتی در شیوه کار خود شوند. مثلا وقتی روزنامه همشهری منتشر شد به دلیل استانداردهای تازه ای

تلویزیون فارسی بی بی سی رسانه ای تحریک کننده است

از آنسوی اقیانوس آمده ام. از دیروز ساعت ۷ صبح به وقت آنسوی آب در راه هستم تا امروز که ساعت دو بعدازظهر به وقت اینسو و با سه بار عوض کردن هواپیما به خانه رسیده ام. فکر کردم یک سر می روم بخوابم اما پخش برنامه تلویزیون فارسی بی بی سی روی وب باعث شد که خستگی را بگذارم کنار و به تماشا مشغول شوم. نیم ساعت اول تحسین مرا برانگیخت و نیم ساعت دوم که شروع شد استباطی که در نیم ساعت اول داشتم به ایده تبدیل شد: تلویزیونی شدن بی بی سی فارسی بشدت تحریک آمیز است. به همه

یک اتفاق رسانه ای

از من نپرسید چرا سر از سانفرانسیسکو در آورده ام ولی جای عجیبی است که روزش نصفه شب اروپا ست و آخر شبهای اش هنوز اروپا بیدار بیدار نشده است. ایران هم که کلا از دست آدم خارج می شود که ساعت اش چند است. این حس تازه ای به من می دهد که دایم ذهن ام همان دور و بر است. ولی میان روزهای پر کار و بحث اینطرف دنیا که خبرهایش شاید بعدا به گوش تان برسد خبر خوب قطعی که شنیدم این است که بالاخره بی بی سی فارسی راه می افتد. می دانم کی ولی برای اینکه من

آخوند سیاسی سیاسی است نه آخوند

سید خوابگرد در کامنتی پای مطلب پیشین که اصلا به خاطر نوشته ای از خود او شکل گرفته بود در باره اینکه من نوشته بودم: "به نظر من روشن است که دیگر نمی توان با خردگریزان فارغ از اینکه برای خردگریزی شان چه بهانه و توجیهی دارند و می آورند مفاهمه داشت زیرا که ارزش مشترکی میان ما نیست. آنها حتی قرائت ما را از قرآن و حدیث هم نمی پذیرند. دین آنها دین دیگری است." نوشته است: «یا باید به سلک ایشان درآمد که شدنی نیست، یا ایشان را با خرد آشتی داد که این پرسش را پیش می‌آورد

وقت ارزیابی همه ارزشها ست

دیشب برای خوابگرد که از توقیف روزنامه کارگزاران نوشته بود و به نهج البلاغه پناه برده بود کامنت کوتاهی گذاشتم که برادر زمان ارجاع به نهج البلاغه برای این حرفها گذشته است. باید ارزشهای دیگری پیدا کرد. ارجاع به سخن امام علی وقتی ارزش دارد که هنوز بتواند دل یکی از آن عاملان توقیف را بلرزاند. وقتی ارزش دارد که اصلا این ارزش میان ما مشترک باشد که به علی باید اقتدا کرد. اگر نه یاسین خواندن می شود به گوش کسی که فرق قرآن با شیطان نداند. توقیف کارگزاران مرا هم متاثر کرد. نه از آن جهت که تازگی داشت

برخورد و گفتگوی تمدن ها چه بسا مکمل هم اند ۱. پیشتر اینجا ذکر خیری از هانتینگتون کرده بودم و گفتم که «برخورد تمدّن‌ها» و« گفت‌وگوی تمدّن‌ها» منافات و معارضه‌ای با هم ندارند زیرا یکی توصیف است و دیگر توصیه. چه بسا بتوانند مکمّل هم باشند، یعنی با پذیرش احتمال برخورد، دعوت به گفت‌‌وگو کرد یا حتّی – بر خلاف پندار خاتمی- این دو نظر مؤیّد هم نیز هستند؛ امّا حالا از زاویه‌ی دیگری به موضوع نگاه می‌کنم. ۲. تقسیم فلسفه به تغییرگر و تفسیرگر –آن‌چنان که مارکس می‌گفت- خیلی دقیق نیست. هیچ تغییری نمی‌تواند بدون تفسیری از آنچه می‌خواهد تغییردهد، انجام شود و هیچ

Robert Fisk: Leaders lie, civilians die

در میان همه مطالبی که این روزها در باره غزه دیده ام مقاله رابرت فیسک از همه روشنتر و رساتر و بامعناتر است. در عین حال هنوز ندیده ام کسی به خطرات بحران حاضر برای ایران توجه کند. We’ve got so used to the carnage of the Middle East that we don’t care any more – providing we don’t offend the Israelis. It’s not clear how many of the Gaza dead are civilians, but the response of the Bush administration, not to mention the pusillanimous reaction of Gordon Brown, reaffirm for Arabs what they have known for decades: however they struggle

تکرار دوم خرداد ناممکن است؛ ابداع دوم خرداد ممکن

خلاصه بگویم این خواهد بود که خاتمی بدون اتخاذ یک دستور کار جدید آمدن و نیامدن اش سودی ندارد بنابرین اگر دستور کار تازه ندارد بهتر است نیاید. دوم خرداد ۷۶ حادثه ای یونیک بود و قابل تکرار نیست. نه این حادثه که تکرار هیچ حادثه دیگری هم ممکن نیست. اگر بود مثلا ال گور که دور قبل از جورج بوش شکست خورد الان که اوضاع جمهوریخواهان نامساعد بود بر می گشت و می برد. اما نیامد. چون هیچ چیز مثل سابق نبود. این میل تکرار اصلا خودش نوعی محافظه کاری شدید درونش نهفته دارد. میل به تکرار ناامیدی از ابداع است. ناامیدی

یلدای گریز

آنقدر با خودم در این دوماهه جنگیده ام که تصمیم بگیرم برای رفتن به ایران که دیگر کلی کشته و زخمی و معلول شده ام. نگاهی به دور و برم می اندازم. مثل هوای آلوده تهران که به آن عادت می کنیم اینجا هم آدم عادت می کند به این آوارگی. اما چشم که باز می کنی می بینی چه دور افتاده ای. در چه دوگانگی عظیمی شقه شده ای و از خود می پرسی چرا؟ چرا نمی توانم با خیالی فارغ به وطن ام بروم؟ چرا دل به همینجا نمی دهم و زندگی نمی کنم؟ چرا ایران فراموش ام

برای آزادی از ترس و حبس

به ابتکار جهانشاه جاوید فکر این نامه به وجود آمد و به همت او و شماری از دوستان این متن نوشته و نهایی شد. پیداست که ما امضا کنندگان از سر موافقت یا مخالفت با حسین درخشان نامه ننوشته ایم از سر موافقت با حق بیان و مخالفت با زندانی شدن برای عقاید و آرا و اتخاذ روش زندگی نوشته ایم. موافقان نامه فقط همین گروه امضاکنندگان نیستند. شما هم می توانید نام خود را اضافه کنید. شرط اش این است که وبلاگ نویس باشید یا سایتی خودمانی را اداره کنید. زندانی شدن درخشان باید آخرین نمونه از زندانی شدن افراد برای

زینت یافتگی جهان معبر سختکوشی در جهان

دیشب در عالم خواب و بیدار بودم. خواب ام نمی برد. گفتم بر می خیزم و چراغی بر می افروزم و نانی آماده می کنم و چای و در بامداد خلوت کمی می خوانم و می نویسم. میان برخاستن و خود را خواباندن مانده بودم. از خود سوال می کردم که بر می خیزم یا نه. متوجه شدم که رفتن به طبقه پایین خانه و ساعتی را به چای و خلوت گذراندن برایم لذت بخش است. تصویر آنچه خواهم کرد و حالی که خواهم برد آنقدر قوی می شد که داشت مرا از بستر بلند می کرد. و کرد. دیدم

نام نامی فروغ

وقتی سه چهار سال پیش حسین منصوری را در جلسه ای که به همت نیما مینا در سوآس لندن تشکیل شده بود دیدم با خودم فکر کردم چه چیزی از فروغ در این مرد که زمان مرگ فروغ هنوز پسربچه ای بود باقی مانده است. به نظرم آمد بسیار در-خود-فرو-رفته است. در نگاه اول جذابیتی برای مخاطب ایجاد نمی کرد. به زبان آلمانی هم حرف می زد و شعر می خواند که نمی فهمیدم و همین هم بیشتر باعث ایجاد فاصله می شد. آنهمه نزدیک به زنی که اینهمه نزدیک است به من و اینقدر دور؟ حالا می فهمم که

به ما خوب می رسن الحمدلله

از شنیدن این شعر باحال لذت بردم. گفتم شما را هم در این لذت شریک کنم. ربطی هم به اینکه خاتمی می آید یا نمی آید و من در باره موضوع چه فکر می کنم ندارد. شعر شعر زیبایی است. بیان استادانه ای ست از وضع اجتماعی ما. دست اردوان هم درد نکند که این ویدئو را گذاشت:

گوگل صاحب کشور شد؛ نمونه ای از یک خبر قلابی

امروز وقتی دیدم حسین قاضیان هم به خبر صاحب کشور شدن گوگل لینک داده است و آن را از مزایای آزادی برشمارده متوجه شدم که دامنه زودباوری ایرانی ما تا کجا ممکن است گسترده باشد. این خبر اگر برای استفاده رسانه ای به دست من می رسید در رد کردن آن تردید نمی کردم. دلایل من چنین می بود: ۱خبر در یک صفحه اینترنتی منتشر شده است (+) که هیچ صفحه دیگری جز همین صفحه ندارد؛ ۲ خبر با زبانی نوشته شده است که به شوخی بیشتر شبیه است تا واقعیت؛ مثلا قرار است ۲۰ درصد از وقت کاری گوگلی ها

شک نمی کنیم تا سنگ نشویم در باره شاهزاده جعلی سنندج رضا مرادی غیاث آبادی مدتی است که مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچم‌های سبزرنگی را می‌بینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شده‌اند. می‌گویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزاده‌ای را در تابوتی سبز پیدا کرده‌اند. می‌گویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ می‌شود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم. از دیروز نامه‌های فراوانی به دستم می‌رسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیایی‌شدهٔ یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان

مدیریت زمانه: بوروکراتیک یا پست-بوروکراتیک؟

جداشدن از زمانه به عنف و به شیوه قهر و طرد در قدم اول مسائلی را دامن زد که در برابر چنین روشی طبیعی است. نوعی اعتراض و جبهه گیری و همزمان ارائه شماری از ادله و دست گذاشتن بر ابهامات روشی و نقدهایی که روز به روز در وبلاگستان مطرح می شد. هنوز هم جنبه های مختلف موضوع محل بحث می تواند باشد و ابهامات بسیاری بدون پاسخ و روشنگری باقی است. اما بدون اینکه بخواهم وارد این بحث ها شوم و صرفا خبرهای ناشنیده را برای مخاطب مطرح سازم و در تحکیم مواضع خود و تیم سازنده زمانه

هزارتو ی نیهیلیسم ایرانی

همین اول بگویم که آنچه می نویسم نافی کار گران میرزا در هزارتو نیست. می دانم که چنین کارهایی چقدر زحمت می برد. اجر چندانی هم با آن نیست. هر چه داری باید بر سر آن سرمایه کنی و با همه چیز بجنگی تا شماره ای منتشر شود. این اشاره ویس آبادی کوتاه و گویا ست: «مهر و خشمش مثل دوبال خسته دائم در کار بود تا شماره ای به زحمت به در آید و به غفلت خوانده شود.» و  میرزا درست یا نادرست به قول مهدی انصاری «سردبیر، مدیرمسئول و صاحب امتیازِ تنها و همه کاره‌ی هزارتو» بوده است. آنچه می

سایه دایی یوسف بر فراز ایران ثمینا رستگاری  برای این حقیقت که صدر تاریخ ما در ذیل تاریخ غرب است هر روز و هنوز می توان مصداق های دردآوری پیدا کرد. چندی پیش که نشر اختران جلد سوم جریان های اصلی مارکسیسم را منتشر کرد عباس میلانی در پی گفتار صفحات آخر از وقفه ۱۵ ساله میان ترجمه کتاب و انتشار آن نوشته بود و اینکه چندین صفحه از آن بعد از تحویل به انتشارات گم شد و او دوباره آن را ترجمه کرد. خود کتاب درباره استالینیسم و نقد توتالیتاریسم و چگونگی به زانو درآمدن آن است و ظاهراً

همه همدست ایم

انصافا مخلوق متن درخشانی نوشته است. او از معدود کسانی است که می بینم ماجرای تعطیل هزارتو را کاملا جدی گرفته و جدی بررسی کرده است. من در یادداشتی نشان خواهم داد که چطور روحیه ایرانی شانه-بالا-انداز و خب-نشد-که-نشد مایه تخریب هر کاری است. روحیه ای که در مخلوق نیست و این بسیار بسیار مغتنم است. منتها از میان متن او که برای اصل و تمام اش باید به وبلاگ خود او مراجعه کنید من با این ایده او موافق نیستم که «در زمین دیگران خانه مکن». این ایده ظاهر خوبی دارد اما عملی نیست. ما همیشه در خانه دیگران ایم. مساله

از دست دادن ایمان

هزارتو تمام شد. بالاخره باید روزی تمام می‌شد؛ امروز همان روز است. البته این دلیل پایانش نیست. هزارتوها نیز به سرانجام نرسیده‌اند که بشارت دهیم طومار هر چه هزارتوست در دنیا را پیچیده‌ایم و دیگر گم‌گشته‌ای نیست و کارمان به دشت‌های پهناور رسیده است. هزارتوئیان قبل از آغاز می‌دانستند تا ابد سرگردان پیچ و خم هزارتوها خواهند ماند، ولی باز نوشتند بلکه به بیرون ره بیابند. شاید به دلیل همین آگاهی هزارتو یک تراژدی است، حکایت یک تراژدی است. قصه‌گویی است. در هزارتو قصه زیاد گفتیم. قصه‌ی همان سرگشتی‌های معروف، قصه‌ی اندیشه‌ها، نمی‌دانم‌ها، می‌دانم‌ها. سی هزارتو نقالی کردیم. مردم آمدند