فکر کنم این از اوجب واجبات است به قول علما که بیندیشیم این روزها که شواهد از در و دیوار می ریزد به اینکه چرا اصلاحگری در ایران شکست خورد یا شکست خورده به نظر می رسد و چرا قادر نیست مردم را بسیج فرماید. این سوال از سر شب در من قوت گرفته است و گریبان ام را رها نمی کند. علت اش هم مطلب جواد اقا کاشی است که طبق معمول آدم بدش نمی آید قبولش کند اما هزار اما دارد. بفرمایید بخوانید: لطفا شلوغ نکنید! جان کلام هم این است که سر ناکامی و در گل ماندن پای اصلاحگری اسلامی در این است که سیاست را منحل کرده اند.
خیلی ایده جذابی است. آدم یاد دکتر جواد دیگر و عزیزمان آقای طباطبایی می افتد. اما این ایده توضیح می دهد که چگونه می شود راه ناکام شده را برعکس طی نمود و به راه کامیابی افتاد؟ این ایده در باره رئیس جمهور ۱۱ میلیونی چه می تواند گفت که وقتی مردم را دعوت کرد به حمایت جز قلیلی نیامدند؟ اگر فرض کنیم انحلال سیاست اتفاق افتاد چرا همین بلا سر سید سیاسان مسلمان آسید جمال اسدآبادی آمد که حامی و قدرتی نیافت؟ او که سیاست را منحل نکرده بود. او که عین سیاست بود. چرا سیاست جمالی در مقابل سیاست ناصری ناکارآمد می شود؟ چرا سیاست محمدی خاتمی در برابر سیاست احمدی آقا محمود کم می آورد؟ اصلا کی دارد کی را بسیج می کند؟ کی مانده که بتواند «مردم» را بسیج کند؟ مگر فکر کنیم که بسیج مردم یعنی بسیج بسیج. مطلب دکتر جواد کاشی مطلبی خواندنی است و اندیشیدنی و چالش کردنی. فعلا همینقدر نوشتم که یادم باشد بنویسم. (مطلب قبلی اش هم جالب بود در باره گریه در فرهنگ ایرانی – آنجا هم حرفهای خوب با نکته های چالش برانگیز هست) خلاصه اینکه به قول دکتر کاشی: چرا مردم اصلاحگران را دوست دارند اما برایشان تره خرد نمی کنند؟
این هم که گفتم از اوجب واجبات است دلیل دارد: اگر ما جماعت نتوانیم رمز ناکامی حی و حاضر ملت اسلام اصلاحگر را پیدا کنیم و راه کامیابی اش را نشان دهیم، هرگز نخواهیم توانست رمز ناکامی تاریخی مسلمین را در عقب افتادن از جهان علم و رفاه و نظم و صنعت و قدرت تحلیل کنیم. بکنیم هم حرفمان وزنی نخواهد داشت و گرهی نخواهد گشود و حکم افسانه نقل فرمودن خواهد داشت. از ما گفتن.