Search
Close this search box.

انقلاب نارنجی کمرنگ

سه روز آخر هفته را در اوکراین گذراندم برای دیدن برادرزاده هایم و دو سه خانواده و جوانهای فامیل دور و نزدیک. اگر اوکراین را از سیمای شهر کیف قضاوت کنم باید بگویم مثل تاجیکستان است و ازبکستان و از این شباهت باید نتیجه گرفت که شهرهای مهم و مرکزی جمهوریهای شوروی چقدر شبیه هم بوده اند! مهم نیست در شرق آن امیراتوری فروپاشیده هستید یا در غرب آن. همه جا میدان بزرگی دارد برای تظاهرات خلقی – که در این مورد تازه ترین تظاهرات اش در چنان میدانی منجر به همان انقلاب نارنجی شد – و بعد هم ردیف بلوکهای لانه زنبوری با معماری واحد و باغ عمومی و اتوبوس های لکنته برقی و ماشروتکا یا مینی بوسهایی بدتر از مینی بوس های جمالزاه کرج خودمان و هزار جور شباهت دیگر از نحوه لباس پوشیدن و مدل مو آراستن تا کهنگی و فقر نهاناشکار. حتی درختها هم مثل آسیای میانه تا میانه سفید شده اند. شوروی الحق همه جور در کنفورمیسم بی معنایش کوشیده بوده است. حالا نتیجه اش هم رشد مشکلات اجتماعی شبیه به هم است از بیکاری و دستفروشی تا مافیا بازی و باندهای ضدخارجی و فاشیستی. و البته رشد آشکار یک طبقه جدید نوکیسه که قدرت مالی وحشتناکی دارد و بر تضاد ان جامعه بی طبقه غیرتوحیدی سخت می افزاید. در جامعه ای که متوسط درآمد ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار در ماه است و به یک معنا طبقه متوسط وجود ندارد، کسانی که می توانند ماشینهای بالای ۲۰ هزار یورویی سوار شوند باید قدرت مالی خوبی داشته باشند اما اگر توانستند سوار بر ماشین های بالای ۵۰-۶۰ هزار یورویی شوند باید واقعا پولشان از پارو بالا رفته باشد. یکی دو سه خیابان کیف درست شبیه اروپای غربی شده است با فروشگاههایی که قیمتهاشان هوش از سر آدم می برد و قیمتها براستی تا یک سوم بالاتر از قیمتهای پاریس و لندن و آمستردام است. در مورد خانه قیمتها گاه چنان احمقانه است که آدم باورش نمی شود. حتی فری شاپ فرودگاه قیمتهاش برای اجناس مشابه از مشروب و شکلات تا سیگار و عطریات بالاتر از اروپای غربی است. 

اوکراین نمونه خوبی برای مطالعه جامعه شناسانه است. اگر در قرن گذشته جامعه شناس و مردم شناس به میان قبایل دورافتاده می رفت تا با مطالعه اقوام ابتدایی نکات مهمه در سیر تحول ادم و جامعه پیدا کند حالا لازم نیست حتی از اروپا چندان دور شود. در واقع اوکراین هم مثل بسیاری از دیگر جوامع غیرغربی در حال الگوگیری از رفتارهای آمریکایی و اروپای غربی است. اما همه چیز بسادگی اداره مک دونالد نیست که رشد قارچی دارد و در همه جا علم اش دیده می شود. مساله وقتی پای مدیریت شهری و سیاسی می رسد بسیار غامض می شود.

مساله به طور ساده این است که با ساختار ذهنی معیوب نمی توان ساختار اقتصادی و سیاسی مطلوب بنا کرد. معیوب هم نگویم. بگویم متناسب. یعنی مساله این است که کشورهایی مثل اوکراین با رشد ظاهرگرایی توهمی از شباهت با اروپای غربی پیدا می کنند اما در فرهنگ عمومی و اداری و اقتصادی خود فاقد بسیاری از عناصر سازنده فرهنگ غربی اند. برای همین نه از قیمت گذاری درک درستی دارد و نه از ارزش کالا و معامله منصفانه با مشتری چیزی می داند. غرب برای او صرفا پول است و رفاه و او سهمی از آن را می خواهد به هر قیمتی که باشد. بنابرین رفتارش کاریکاتوری و غیرواقعی و تصنعی می شود و دچار همه آفاتی که چنین رفتارهایی با خود می آورد.

مثال بزنم: وقتی شما بریده از منطق اقتصادی کشورتان فروشگاهی در یک محله اعیان نشین دارید یا فرضا در فری شاپ فرودگاه بخوبی می دانید که قیمت آنچه عرضه می کنید غیرواقعی است چون در بیرون و در بازار روز اقتصادی قیمت کالای شما یک دوم تا یک دهم است. قیمت شما از واقعیت های اقتصادی نمایندگی نمی کند بلکه متکی به نوعی روانشناسی نوکیسگی است. بنابرین قیمت شما بسته به شیقتگی مشتری خواهد داشت. مثل مزایده در فروش اجناس عتیقه است. اما با این فرق که شما عتیقه ارائه نمی کنید. جنسی ارائه می کنید که مشابه آن هزاران نمونه تولید شده و وجود دارد. اما رفتار شما به دلیل کمیابی آن جنس در کشورتان درست مثل فروش همان عتیقه جات است. قیمت وجود ندارد. به عبارت دیگر، اقتصاد وجود ندارد. منطق قاچاق و عتیقه حاکم است. طبعا اهالی پول و اقتصاد هم در طبقه شریفه قاچاقچیان طبقه بندی می شوند و همین منطق بر رفتارشان حاکم است.

و این است نتیجه ان انقلاب نارنجی؟

در واقع انقلابی صورت نگرفته است. وضع هیچ فرق عمده ای از سابق نکرده است. هنوز همان سنت همه جایی بعد از شوروی وجود دارد: همه دست فروش اند و همه بساطی اند. و البته خیلی هاشان هم هنرمندان بسیار خوبی هستند که کار دست و هنر خود را ارائه می کنند. من خود یک تابلو نقاشی زیبا خریدم که مرا یاد کارهای دوست نقاش و عروسک سازم سعید بابایی می انداخت. سبک خاصی در کار با کاردک که نقاشی به معنای رایج نیست اما نقش آفرینی فوق العاده ای است. شاید تنها فرق عمده ورود بانکها و شرکتهای اعتباری غربی است. و البته ورود پرزیدنت بوش! – که درست روزی که من بر می گشتم وارد شد.

شهر به حال خود رها شده است انگار. زباله اینجا هم مثل مصر همه جا رخ می نماید. گرچه درون خانه ها حتی الامکان تمیز است و گاه خیلی هم خوب و تازه تعمیر است اما بیرون آپارتمان شما ساختمان بلوک تان محکم اما بدقواره و چرک و بی نور و برق و پر از خوردگی و رفتگی است. اوکراین اروپایی فرقی با تاجیکستان در همسایگی افغانستان ندارد الا اینکه تاجیکستان تمیزتر و آب و جارو شده تر است.

اوکراین از بسیاری جهات شبیه ایران هم هست. اما از نظر سطح عمومی زندگی پایین تر است. برای من عبرت آموز بود که با اینهمه ایرانی ها حاضرند زندگی خود را در ایران ترک کنند و در کشوری زندگی یا تحصیل کنند که مشکلات بسیاری برای خارجی ها دارد. عدم امنیت روانی در جامعه خودی و میل مهارنشدنی برای چشیدن مزه زندگی در کشورهایی که آزادی های اجتماعی و آزادی جنسی دارند همراه با توهمات متعدد در باره اینکه هر جایی بهتر از ایران است انها را روانه می کند. بهترین سالهای زندگی جوانهای ما که به اوکراین می روند در این توهم طی می شود.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن