قاهره شهر مسجدها ست. در هر خیابان حتما یک یا چند مسجد می توان یافت. مسجدهایی که دکور و میراث فرهنگی هم نیستند. واقعیت اجتماعی اند. نمازخوانی تظاهر آشکاری دارد. چنانکه حجاب زنان. هر جا که می روم زنان به شکل واحدی روسری بر سر دارند بدون آنکه حتی یک تار موی شان دیده شود یا تلاشی کرده باشند که کمی روسری را جابجا کنند. روسری پوشیدن یک مدل واحد و قطعی دارد. گاهی می توان دختران جوانی را دید که اندکی سبک عمومی را تغییر داده اند اما چهره اصلی زنان محجبه – که چهره غالب است- یکسان است. قاهره مذهبی تر از آن چیزی است که فکر کرده بودم. تاثیر عربستان احتمالا در دو سه دهه اخیر همزمان با رو آمدن قدرت شیعی در ایران در تمام منطقه از جمله در مصر بیشتر شده است. اسلام قاهره تنه به تنه اسلام پاکستان می زند. همه چیز برش نهایی خورده است. قرائت دوم و سوم از مذهب اگر هم هست -که هست- اما تقریبا دیده نمی شود. کسی در اسلام خود و بر حق بودن قرائت اسلامی رایج تردید ندارد. فقط منتظر پیروزی اسلام اند.
کنار خیابانی که به دیوانعالی ختم می شود دستفروشان بسیار بساط کرده اند. بساطی کتاب و مجله هم کم نیست. به هر کدام سرکی می کشم. یاد بساطی های کتاب در سالهای پس از انقلاب می افتم. بعضی شان کتابها را روی هم ریخته اند و باید عنوان مورد علاقه ات را از بین کوهه کتابها جستجو کنی ولی بیشتر آنها کتابها را روی پیاده رو به نمایش گذاشته اند. کنار بساط کتاب بساط های دیگر هم هست که جنس ارزان و دست دوم ارائه می کند. یکی از آنها کفش می فروشد. مردی به هیات سنتی پاکستانی های سنی با سبیل کوتاه و ریش بلند و قبا و ردا کنار بساط نشسته است. سلامی به انگلیسی می پراند. خیلی ها به خارجی جماعت هلو مستری می گویند و بفرمایی می زنند. این یک می پرسد از کجایی می گویم از بریتانیا. می گوید قهوه مهمان تان کنم. می ایستم چاق سلامتی کنم. فرصتی است تا با یک شهروند عادی مصری حرف بزنم. می گوید نام ات چیست می گویم محمد (مهدی). احتیاطا مهدی را نمی گویم. چشمانش برقی می زند می گوید مسلم هستی. می گویم بله. خوشحال می شود. رفیق اش را هم صدا می کند که ببین این محمد از انگلترا آمده است و مسلمان است. خودش را هشام معرفی می کند. به پسر قهوه چی که در پیاده رو به گرفتن سفارش و آوردن چای و قهوه برای بساطی ها مشغول است سفارش قهوه می دهد و مشغول بحث می شود از موقعیت اسلام در اروپا و اینکه مسلمان اروپایی قوی تر است در دین. چون لابد در میان کفار دین خود را پاس می دارد. کمی عربی با او صحبت می کنم. می گوید قرآن هم می خوانی. می گویم بله. قرآنی را که دست اش دارد و لابد دوره می کند باز می کند تا بخوانم. از خواندن قرآن شاد می شود و باور می کند که واقعا مسلمان ام. می گوید دلش می خواهد سفری به لندن برود اما وقتی از کم و کیف قیمت ها می پرسد در می یابم که تقریبا هیچ تصوری از سفر خارجی ندارد. رقم ها برایش به طور حیرت انگیزی گران و ناامید کننده به نظر می رسد.
می پرسم کتابفروشی های این شهر کجاست اشاره می کند که از این خیابان به آن یکی برو و پیدا می کنی. نه نام کتابفروشی را می داند و نه نام خیابان را می گوید. قهوه را که ترکی است و همراه با یک لیوان آب سرد تعارف می شود می نوشم. بار اولی است که می بینم با قهوه آب هم تعارف می کنند. بعد می فهمم که چای و قهوه در مصر با لیوانی آب همراه است یا با یک بطری کوچک آب. راه می افتم که بروم می گوید باز هم اینجا می آیی. می آیم. اما واقعیت این است که دیگر به آن خیابان گذرم نمی افتد اما در همه خیابانها هشام را می بینم. ایمان ساده دلانه اش به اسلام و اینکه حتما اسلام غالب خواهد شد میان او و دیگر مسلمانان مصر مشترک است. اما کمتر کسی از آنها فکر می کند که چگونه؟
همسایگی با اسرائیل حس رقابتی قوی میان مسلمان مصری با یهودی همسایه ایجاد کرده است. به نظرم می رسد که اسرائیل سرنوشت منطقه ما را عوض کرده است. در مصر البته دولت همچنان غیرمذهبی و عرفی است. اما ایده آل مسلمان مصری بر پا کردن دولتی اسلامی است. شاید همین هم هست که علاقه دولت کنونی ایران را به نزدیکی با مصر بر انگیخته است. اما دولت مصر که علاقه مند است به عربستان ثروتمند و قدرتمند نزدیک بماند بشدت محتاط است تا رسوم فراگیر شده اسلامی تعبیر سیاسی پیدا نکند. ولی جامعه مصر بسیار بیشتر از دولت اش اسلامی است. جمهوری مصر اسلامی نیست اما جمهور مصر کاملا اسلامی است.