دیدم مخلوق عزیز مرا دعوت کرده از ترانه های دوست-داشته ام بگویم. باید اعتراف کنم که چند سالی است به طرف موسیقی نرفته ام. اوقات خلوت ام آنقدر با چیزهای دیگر پر می شود که اگر وقت کنم فقط باید فیلم ببینم و کتابی و مقاله ای بخوانم. شاید دلیل اش این است که به موسیقی صحنه ای علاقه مند شده ام و از موسیقی سی دی و نوار لذت نمی برم. به هر حال هنوز هم گاهی نوا و نغمه ای پیدا می شود که برایم لذت بخش باشد اما معمولا در سفر. سفر اصلا خودش موسیقی است. این سالهای آخر هر چه موسیقی خوب و خاطره انگیز شنیده ام در سفر بوده است و در جاده و راه. موسیقی با حرکت معنی دارد. یا باید با رقص همراه باشد یا باید خودت با یاری برقصی یا باید در راه باشی و موسیقی راه را بچشی. اگر جایی نشسته باشم موسیقی کمک چندانی نمی کند که ارامشی پیدا کنم. اگر بنشینم فقط برای خواندن است یا نوشتن یا کار کردن.
آخرین بار در راه خجند به تاشکند موسیقی دلنشینی شنیدم که دوستی که رانندگی می کرد گفت از مارتیک است. می خواند ای همه جای تو خوب و ای همه جای تو خوش. و بسیار زیبا می خواند. شاید هم چون انتظار نداشتم خواننده امروزی بتواند غزل حافظ بخواند به دلم نشست! اما نه واقعا آنقدر خوب بود که در متنی که همان زمانها در باره فیلمی در دست داشتم واردش کردم.
موسیقی دولتمند خال از رده موسیقی عالی است. دو ترانه از بهترین هایش را در فیلم چرخ و فلک خوانده است در دو جا. یکی آنجا که صحبت از پدرش می شود و روی تصویر پدر و سپس جاده و پل و رودخانه می خواند: چو آب از زیر که (کاه) ناگه در آیم. و دیگر وقتی روی تصویر مسجد و آرامگاه یعقوب چرخی و نمازخوانان می خواند: ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست.
آخرین باری که در واشنگتن بودم هم همراه با مهدی خلجی که به سمت فرودگاه می رفتیم تا من و پسرم را راهی کند شماری از بهترین آهنگهای عربی را گذاشت و شرح کرد با لذت. از کسی که موسیقی را با لذت گوش می کند می توان موسیقی های خوب شنید.
در آسیای میانه صدای یولدوز عثمانوا فوق العاده است و همه جا می شنوی. کارهایی که در آنها از هر دو زبان فارسی و ازبک استفاده کرده عالی اند و بسیار دلنشین. هر وقت صدای او را بشنوم خودبخود راهی سفر می شوم و چرخی می زنم در کوچه ها و بازها و کافه ها و خیابانهای سمرقند و تاشکند و بر می گردم.
زمانی کنسرت سفارت ایتالیای شجریان همدم من بود: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد. خاطری حزین داشتیم. سالهای ۱۳۶۴. ترانه های او را هم دوست می داشتم: گر به تو افتدم نظر یا افشاری و از همه بهتر: نوایی. اما گفتم نوایی این را هم بگویم که شیرینی اجرای خواننده ای ازبک که در گروه ژان دورینگ ترانه بت چین را می خواند و من بخت آن را داشتم که شبی در مجلس او در تاشکند حضور داشته باشم و بشنوم بی همتا ست و من دیگر فقط همان ورسیون را می پسندم و گاه به همراه رفیقان می خوانم.
آهنگهای پاپ تاجیکی را هم دوست دارم خاصه آن ترانه های دهه ۸۰ را و آنها که بر اساس کارهای لاهوتی خوانده اند.
در میان کارهای ایرانی من از قدیم دوستار و طرفدار آهنگهای مردمی و کوچه بازاری بوده ام. سوسن و آغاسی محبوبهای دوره نوجوانی ام بوده اند. فکر کنم قبلا هم در باره این موضوع نوشته ام. وقتی سوسن مرد. دوست (دوستت) دارم می دونی که این کار دله؛ همه می گن دیوونه اس اینو خودم می دونم.
با بعضی کارهای داریوش و ستار زندگی کرده ام مثل خیلی ها. این البته قبل از انقلاب است. بعد از انقلاب فقط نازنین داریوش را دوست داشتم. حساب گوگوش هم که جدا ست و جای خود. اما من به هیچ کنسرت او در خارج کشور نرفتم. گوگوشی را که خودش را تکرار می کند دوست ندارم. اما با بعضی آهنگها هم گریه کرده ام. وقتی در ۱۴ سالگی عاشق بودم! در اهواز دور از یار. کناره کارون سخت باید بوده باشد. اما بعدها خواننده اش را دیگر دوست نداشته ام. از چشم ام افتاد. اسم اش را نمی آورم. در بین ترانه های که در یوتیوب دیده ام اگر فقط یکی را انتخاب کنم آن سلطان قلبها خواهد بود که ورسیون های کلامی اش به نظر بی پایان می رسد. عجیب ترین و دلنشین ترین ریتم آهنگی هم که شنیده ام موسم گل است: موسم گل شد و وقت گل چیدن. غمگین ترین هم: کاروان. با شکوه ترین: بوی جوی مولیان با صدای مرضیه و بنان. آرزو دارم آن را در استادیوم صدهزار نفری تهران شخصا کارگردانی و صحنه گردانی کنم. با گروه کر بزرگ و لباس های فاخر و ارکستر 150 نفره.
پیانوی جواد معروفی هم برایم یک دوره به یاد ماندنی است. اولین تجربه میکس صدا و موسیقی من هم بود. شعرخوانی کردم از حافظ روی پیانوی معروفی. کلایدرمن هم آرامشی داشت. بخصوص وقتی از مغازه ای در ولی عصر نزدیک چهارراه طالقانی کاست اش را می خریدم کلاس هم پیدا می کرد! بعدها دیدم منتقدان گفته اند موسیقی اش کیتچ است. منتقدان از چشم ام افتادند. کلایدرمن هم نتوانستم گوش کنم. بعضی منتقدها لذت هنر را نابود می کنند. بعد خولیو را کشف کردم.در خانه یک عشق تازه. آمدم خانه خودمان نوار را گذاشتم و به برادرم که خیلی مذهبی بود گفتم بیا این یکی را بشنو صدایش داوودی است. البته نیامد. مذهبی بودن هم گاه همان تاثیر منتقد بودن را دارد. بعد چند آهنگ فیلم فارغ التحصیل. بخصوص ساند آو سایلنس.
اما هر جا باشم شنیدن صدای دو تار خراسانی و تربت جامی دلم را می رباید. زخمه دوتار با جان و فرهنگ من آمیخته است. این اواخر از بعضی کارهای محسن نامجو هم لذت برده ام.
از کدام موسیقی بدم می آید؟ از هر چه ناخوب و زشت و نازیبا باشد! از هر ترانه ای که شعر مزخرف داشته باشد. از هر چیز دم دستی و بی ذوقانه و بازاری و بساز و بفروشی. از هر چه ادا ست و مصنوعی و خر رنگ کنی. تقریبا از تمامی محصولات لوس لوس آنجلسی. اما به غیر از گل صدبرگ از صدا وادای شهرام ناظری هم لذت نبرده ام. اما ستایشگر موسیقی شش مقام ام. بعضی خوانندگان ازبک بی نظیرند. زلیخا بای خانوا. قدرت های صدایی در آسیای میانه بیشتر دیده ام تا در ایران. موسیقی پاپ امروزی برایم همیشه بیگانه بوده و مانده است. اما از کارهای کسانی مثل سلین دیون لذت برده ام که شعرهای فوق العاده خوب دارد. مدونا را وسوسه دیده ام تا هنر. عاشق جاز نیستم اما عاشقان جاز را دوست دارم و می فهمم.
مساله من همیشه این است که ترانه های قدیم ما در ایران یعنی خیلی قدیم چگونه خوانده می شده است. در هر اثر باستانشناسی هم دنبال رد و اثری از ساز و مجلس موسیقی می گردم. برایم عجیب است که در باستانشناسی ما هنوز موسیقی نشانه های روشنی ندارد.
اگر بخواهم از دوستانی بخواهم بنویسند ترجیح می دهم پرویز جاهد بنویسد که عاشق جاز است، عباث جعفری بنویسد که عاشق کوه است و سفر، عباس معروفی بنویسد که می گوید با موسیقی کار می کند و خب سمفونی هم نوشته است، شهزاده بنویسد که دنیای روس و تاجیک او هنوز برایم ناشناخته ها دارد، داریوش ملکوتی که طربستان را بنا نهاده است و از عشاق موسیقی است، و سعید حنایی کاشانی که نشنیده ام موسیقی گوش کند اما کنجکاوم ببینم و بدانم. نیکان را می دانم چی گوش می کند! شماری از دوستان هم که قبلا خودشان گفته اند و اعترافات کرده اند. ماندانا اکبری مقدم هم که نمی دانم چه می کند این سالها خب وبلاگ ندارد که بنویسد. تار همیشه برای من با نواختن تار او تداعی می شود. ان زمانها که در زعفرانیه می دیدم اش.