|
دیشب نتوانستم از دنبال کردن مراسم تحلیف اوباما چشم بپوشم. اعتراف میکنم که بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. مدتها بود که به سخن یا گفتار هیچ سیاستمداری گوش نداده بودم. چه سخنرانی شگفتانگیزی بود. چه قدرتی در بیان، و چه انتخابی در کلمات وجود داشت. پاسداشت بزرگی از سنت و تاریخ، و هشیاری تاریخی و اجتماعی بزرگی در آن بود. خطابهای حماسی بود. رئیس جمهورهای امریکا، از نیکسون تا بوش، همواره این تصور را در آدم به وجود میآوردند که نه مقام ریاست جمهوری مقامی مهم است و نه مردم امریکا انتخابکنندگان هوشمندی. آخر چگونه میتوان به ریاست کسانی همچون ریگان، در مقام ریاست جمهوری، یا شوارتزنگر، در مقام فرمانداری، نام «سیاستمداری» داد؟ با انتخاب چنین افرادی، همواره انتقادهای افلاطون از دموکراسی به خاطر میآمد. اما دیشب وقتی سخنرانی اوباما را شنیدم، واقعاً احساس کردم که سیاستمدار بودن و استاد دانشگاه بودن و سناتور بودن و روشنفکر بودن و «آدم» بودن را چطور میتوان با هم جمع کرد. در بیان اوباما ذرهای از تظاهرهای فضلفروشانهی مردی دانشگاهی وجود نداشت. نه به کسی میخواست چیزی یاد بدهد، و نه به کسی میخواست بگوید چیزی بلد است. خوب تهدید میکرد، خوب وعده میداد، خوب امید برمیانگیخت، خوب غرور میبخشید، خوب انتقاد میکرد، خوب تسکین میداد، خوب به اتحاد دعوت میکرد، بیذرهای خودستایی و دیگرآزاری. از هیچکس یا هیچ گروهی نامی نبرد. با این هم از همه چیز گفت و به همه کس تاخت، بی آنکه کسی را بیازارد، یا نفرتی برانگیزد. درسی بزرگ بود این سخنرانی. این خطابهای است که هر دانشآموزی میباید بیاموزد. |
برگرفته از: فل سفه سعید حنایی کاشانی