Search
Close this search box.

پاشنه آشیل اصلاح

یک اصل پذیرفته شده در مدیریت کلان افکار عمومی در ایران توجه به اقشاری است که انها را عامه می خوانیم. مردمی که زیاد اهل کتاب و روزنامه و مجله نیستند یا اگر باشند هم کتابهای خود را دارند – که محترمانه اش مردم پسند و تحقیرآمیزش بازاری خطاب می شود – روزنامه ها و مجله های خود را دارند – که به اصطلاح زرد است- و زیاد دم به دم روشنفکر جماعت نمی دهند. خیلی اسلامی و اهل مسجد هم که نباشند تفریح شان تداترهای لاله زار است در تهران و مشابه آن در شهرهای بزرگ. سریالهای خود را دارند و شخصیتهای محبوب خود را. عاشورا و تاسوعا را همین عامه گرم می دارد. فیلم های موسوم به فیلمفارسی را هم همین جماعت دوست می دارند و با آن سرگرم می شوند. به جای کافی شاپ هم پاتوق شان قهوه خانه مش قنبر است و چایخانه حاج اکبر و کبابی آقارضا و مانند انها.  

مساله از نظر من این است که این گروه بزرگ اجتماعی در ایران جای روشنی در سیاست های فرهنگی اصلاح طلبان ندارد. اصلاح طلبان را گروهی نخبه سیاسی تشکیل می دهند که معمولا اندیشه های دینی شان هم به نوعی از دین رایج در بین عامه متمایز است. هیج نام بزرگی در میان اصلاح طلبان نیست که به نحوی از انحا نماینده این گروه از مردم باشد. دین آنها یا بازار آنها یا شخصیت محبوب آنها را نمایندگی کند. بنابرین از یک نگاه می توان گفت طرف مقابل اصلاحات به دلایل چندگانه ای رابطه بهتر یا طبیعی تری با این اقشار جامعه دارد. این به معنای آن نیست که این بخش بزرگ جامعه را مثلا محافظه کاران نمایندگی می کنند. زیرا محافظه کاران ایرانی بشدت تظاهر مذهبی دارند و بسیاری از آداب و رسوم عامه مردم فارغ از تظاهرات مذهبی به معنا دلخواه آنها ست. اما به هر حال دست کم از راه همان مذهب و نوعی همجنسی اجتماعی به هم نزدیکتر اند. در این میان رفتار عوامفریبانه محافظه کاران هم به حفظ ظاهر کمک می کند و پرده ای بر فاصله سیاسی عمیق آنها با مردم عامه می کشد.

نکته ای که هر اصلاح طلبی باید به آن توجه داشته باشد این است که مردم را به صورت طبیعی بپذیرد و احترامی را که شایسته اش هستند به آنها نشان دهد. برای اصلاح طلبان کافی نیست که با اقشار طبقه متوسط شهری به بالا رابطه طبیعی داشته باشند و حرف هم را بفهمند. این به نظرم برای همه اصلاح طلبان دست کم در حد نظری روشن است گرچه عملا در آن قصور بسیار کرده اند.

در یک چشم انداز وسیعتر باید گفت جریان روشنفکری و اصلاحات اجتماعی در ایران با هم سنخیت بسیار دارند. بنابرین درد اصلاح طلبان درد عمومی روشنفکران ایرانی هم هست. ما هنوز بلد نیستیم به مردم عامه احترام بگذاریم. باید در این موضوع بحث کنیم نه فقط برای انتخابات بلکه برای تغییر منظر جامعه نگر خود که می تواند پیامدهای مهمی داشته باشد. اولین و مهمترین پیامد سیاسی اش این خواهد بود که عامه ایران صرفا به محافظه کاران احساس نزدیکی نخواهد کرد و محدوده عوامفریبی محافظه کاران محدود خواهد شد و ما قدمی به رفتار دموکراتیک نزدیکتر شده ایم.

من به عنوان راه عملی در اجرایی کردن آن اصل نظری چند نکته را پیشنهاد می کنم:
– جریان روشنفکری ایران و به تبع آن جریان اصلاح باید دوگانه های مختلفی را که برای ایجاد تمایز بین شهری و دهاتی و مرکز نشین و شهرستان نشین ساخته و پرداخته نقد کند و کنار بگذارد یا تعدیل کند.
–  به هنر و فرهنگ و تولید و موسیقی و سینمای عامه مردم به طور جدی توجه کند و به آن احترام بگذارد. این توجه نباید و نمی تواند ابزاری باشد چون فرقی با روش محافظه کارانه نخواهد داشت که صدا و سیمایش و رفتار دولت اش متکی به آن ابزارگرایی است.
– رسانه های عامه پسند با مشی اصلاح طلبانه را بازشناسد و به پایه گذاری آن کمک کند و از آن حمایت کند.
– روش زندگی عامه را به عنوان بخشی قابل احترام از یک جامعه دموکراتیک بپذیرد و از تحقیر نهاناشکار آن دست بردارد.
– چهره های محبوب عامه مردم را در کنار نخبگان سیاسی و فرهیختگان بنشاند و رای و نظر ایشان را جدی بگیرد.
– نویسندگان و ناشران عامه پسند و دغدغه های و سوالها و ابهامات آنها را محترم بشناسد و در خور توجه بداند و به آنها به عنوان مسائل پیش پا افتاده بی اعتنایی نکند.
– از هرگونه تمایزگذاری بین فرهنگ والا و فرهنگ زندگی روزمره خودداری کند و نخبه گرایی را اصل و مردم گرایی را فرع نشمارد.

روشنفکران چپ از دهه ۴۰ به این سو تجربه زندگی در میان طبقات محروم و کار در کارخانه ها را داشته اند. این سنت پسندیده ای است که همه روشنفکران می توانند به نوبه خود تجربه کنند. اگر نمی توانند مانند دهه های 40 تا ۶۰ در محله های محروم زندگی کنند تا محرومیت را بچشند و در آن شریک شوند می توانند برای داستان خوانی و شعرخوانی و سخنرانی و برگزاری جلسات بحث و گفتگو به این محله ها رفت و آمد کنند. ذهن و زبان خود را از خوارداشت عامه مردم بپیرایند و حرمت به روش زندگی آنها را بیاموزند و تمرین کنند. من به نظرم نمی رسد راه دیگری برای گرفتن میدان از دست محافظه کاران وجود داشته باشد جز آنکه روشنفکران و تحصیلکرده ها و وبلاگ نویسها و روزنامه نگارها و رسانه پردازهای داخل و خارج و اصلاح طلبان و مانند ایشان راه میان خود با عامه مردم را باز کنند. به میان آنها بروند و آنها را به میان خود راه دهند و از مرزهای ناگفته اما واقعا موجود اجتماعی عبور کنند و نشان دهند که در روش و منش و برنامه و نظر و عمل دموکرات اند. چه آنکه بخش بزرگی از جامعه ایران را نادیده می گیرد هر چه باشد اصلاح طلب و دموکرات نخواهد بود. کسی که به عامه مردم احترام نگذارد از ایشان احترام و حمایتی نخواهد دید. کسی که کاری به جامعه و سیاست ندارد می تواند نخبه گرایانه زندگی کند و دموکرات هم نباشد اما کسی که به کار اجتماعی و نتیجه بخشی آن فکر می کند اگر عامه را فراموش کرده باشد محکوم است تنها در خیالات افلاطونی زندگی کند و واقعیت جامعه اش به دست عوامفریبان رقم بخورد. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن