انقلاب اسلامی با شعارهای سه گانه ای خود را معرفی می کرد که امروز از آن جز دولت قاهره ای که انقلاب را در بطن خود خفه کرده است چیزی نمانده. استقلال ما سالهاست به گرو رفته است. فقط مثلا لاس سیاسی درازمدت با شوروی و روسیه بعدی را در نظر بگیرید. کار استقلال ما و رهبران ما به جایی می رسد که رهبر جمهوری نه تنها این همسایه طماع و یکه تاز سابقا بی خدا و کمونیست را برای خدمات اش به انقلاب خدا و اسلامیست در آغوش می گیرد که در دیدار با آقای پوتین به تطهیر تاریخ روابط روسها با ایران می پردازد و می گوید ملت ما اصلا خاطره بدی هم از روسها ندارد. خب حرف سیاسی زدن را می شود فهمید اما تحریف تاریخ را چطور می شود درک کرد؟ از جنگ ایران و روس بگوییم یا تقسیم ایران به دو حوزه نفوذ روس و انگلیس؟ یا حمایت از محمدشاه برای به توپ بستن مجلس مشروطه؟ یا چوب لای چرخ دولت ملی مصدق گذاشتن؟ یا خدمات طولانی حزب توده به فرهنگ و سیاست استالینی در ایران؟ و این اواخر وادادن حق و حقوق ملت در دریای خزر به همسایه بزرگ. بی چک و چانه و سودی معلوم.
از شعار جمهوری اسلامی هم که به میمنت و مبارکی نه اسلام ماند و نه جمهوری. اسلام به پای ترور مخالفان در داخل و خارج و ارعاب و توهین به مردم و زندان و اعدامهای بی دلیل که فقط یک نمونه اش گورستان خاوران را ساخته است و رواج حیرت آور بازار دروغ و ریا و نابودی و اعوجاج همه ارزشهای اصیل قربانی شد و جمهوری هم که با حذف و حذف و حذف این و آن و همگان به نامی بی مسما بدل شد و کسی جز تقدیس کنندگان قدرت باقی نماند گرچه سیاست حذف همانها را هم یک به یک می راند.
ماند آزادی. آزادی به همه معانی اش کمرنگ شد و متهم شد و از رونق افتاد و زندان شد و شلاق خورد و توبه نامه نوشت و سرکوب شد و صدبار سبز شد و باز ریشه کن شد. روزنامه ها که از آفتاب روشنتر است وضع شان. حتی کافه کتاب برای دید و بازدید و خرید و خواندن کتاب و چشیدن لذت زندگی فرهیخته بی معنا شد و غیرقانونی اعلام شد. کافه معمولی و خیلی کوچکی که روزنامه نگاران و نویسندگان در آن جمع می شدند هم بسته شد. کانون ها و انجمن ها یک به یک مساله دار شدند و تعطیل شدند. همیشه هم یک گروه جانفدا آماده بودند که از سوء استفاده از آزادی مطلقی که تحت لوای جمهوری مردمی ما تامین شده بود جلوگیری کنند و روشنفکران بی بند و بار و قهوه خوار و کتاب باز و زبان دراز را سرجاشان بنشانند. رهبران انقلاب و مدیران جمهوری به مستاجرانی تبدیل شدند که صاحبخانه را از هستی ساقط کردند و خانه را تصرف کردند و مدعی شدند که این ملک از اول زنان ایشان را پشت قباله بوده است و حالا به نام نامی خلق مصادره می شود. صاحبخانه هم باید به مهاجرت اجباری و یا خاموشی اجباری رضایت دهد و خوشحال باشد که اگر نان اش هم قطع شده باشد جان اش هنوز گرفته نشده است.
چه می ماند؟ این سی سالگی انقلاب است که رسیده است یا جشن تولد روباهی است که مادربزرگ را خورده است و رخت و لباس او را پوشیده است؟ اما با این دک و پوزش چه می خواهد بکند؟ با این پرونده و کارنامه درخشان چه می خواهد بکند؟
انقلاب مصادره شده ما به دست مسئولانی اداره می شود که عقاید آنها را نه بر اساس حرفها و ادعاهاشان که بر اساس کارنامه و رفتارشان باید شناخت. سی سال آشفتگی و باری-به-هر-جهت بودن و رها کردن مملکت به دست طراران و سوداگران و قاچاقچیان و باندهای هزار فامیل و سیاستمداران کارناشناس و اصرار بر خلاف عقل رفتن و شرع را زیر پای شهوت قدرت پی کردن و مردم را مرعوب ساختن و قدرت را نه از مردم که از غلبه گرفتن و از اسب قدرت پایین نیامدن و از چرخیدن قدرت مانع شدن و قانون و قضات را دست نشانده کردن و اقتصاد را تبدیل به خوردن و بردن کردن و به جای همه کارهایی که در تحکیم رابطه با مردم و خلق خدا لازم است تکیه به نیروی امنیتی داشتن و هر فرصت بزرگی را سوختن و بی آینده کردن ایران و بی معنا کردن طرح و برنامه ریختن و اداره مملکت را به کدخدایی روستایی تنزل دادن و تحقیر علم و دانشگاه و دانشگاهی و همزمان ناز بر فلک فروختن با جعل مدرک و عنوان – و بشمار از این شمار.
حالا در سالگرد سی سالگی انقلاب که نه بلکه صدارت و مسئولیت مصادره کنندگان انقلاب طبیعی است که شاهد هدایای نو به نو از آن جنس باشیم که به بازار ایشان رایج است. وقتی می گویم دولت ما عقبمانده است گروهی ناباور می شوند. بسیار خوب حالا باید تصحیح کنم و بگویم که دولت ما در شناخت همه ابزارهای سلطه و ادامه بقا و قدرت مصادره شده ای که در اختیار گرفته بسیار پیشرفته است و به روز عمل می کند. از هیچ دانش و ابزار و تجهیزی بی خبر نمی ماند و غافل نمی شود. از همه جور دانش بازجویی و ارعاب و حبس و زندان مخالفان گرفته تا همه راههای تسلیح خود و تحریک رقبای منطقه ای خود تا مدیریت ماهواره و موشک میان برد و دوربرد و راه اندازی منبر و کرسی خارجی و تلویزیون انگلیسی و قلع و قمع هر نوع فعالیت گروهی واقعی و مجازی از کانون مدافعان حقوق بشر تا سایت هفتان و از روزنامه های عهد خاتمی تا کارگزاران و اجرای مانور خیابانی و طرحهای جورواجور برای به تنگ آوردن و مهار کشیدن از مردم و تربیت پلیس و نیروی ضدشورش و تشخیص انواع براندازی سفت و سخت و نرم و گرم و سرد و ترش و شیرین و هر چه از این شمار است سخت کوشا و دقیق و بی رو- در- واسی است. این یک درس را خوب خوانده است و از شاگردان درجه یک این رشته است و چه بسا که اگر ارزیابی آزاد و مستقل و منصفانه شود مکشوف آید که کلی پایه های تئوری و آزمایشگاهی این رشته را توسعه داده و به پیش برده است و اکنون می تواند بر مسند تعلیم دیگر نیازمندان تکیه زند.
ایران در آستانه گذشت سی سال از عمر نسل انقلاب به یک شوروی کوچک و به یک پادگان بزرگ تبدیل شده است. این برای آنها ست که مانده اند. برای آنها که می روند و می آیند باراندازی شده است که پول و رابطه بسازند. برای آنها که بیرون مانده اند و دسترسی به داخل ندارند هیولایی که مردم خود را می خورد.
————————————-
* این یادداشت به بهانه فیلتر شدن سایت هفتان نوشته شد (خبر رااینجا ببینید). شاید جداگانه در باره خود هفتان هم نوشتم. اما بزرگترین دریغ من در این موارد این است که کاری که بخوبی شروع شده و ادامه یافته با تبر تصمیم این و آن مصادره چی قطع می شود. آنچه از دست می رود امکان انباشته شدن تجربه کار موفق جمعی است. تنها سرمایه اصلی ما.
در باره تعطیل و توقیف و مسدود شدن هفتان یا هر چیز دیگری که اسم اش را بگذارند یادداشت خوابگرد هم خواندنی است.