استاد با اخراج از استادی نمی افتد
اخبار پراکنده و هنوز تایید نشدهای از صدور حکم اخراج برای دکتر حسین بشیریه شنیدهام.
هنوز به ایشان دسترسی پیدا نکردهام تا حالی از استاد بپرسم.
اما اطمینان دارم که مثل همیشه آرام است، لبخند میزند و شاید در پاسخ به من بگوید، من هم از گوشه و کنار این خبر را شنیدهام. چطور مگر؟
حکم اخراج برای ایشان خبر چندان مهمی نیست.
برای من اما این خبر بسیار تکان دهنده بود. اول از این حیث که صدور حکم اخراج برای دکتر بشیریه را یک هتک حرمت آشکار به ایشان میدانم. چه میگویم، هتک حرمت آشکار به دانشگاه به منزله یک نهاد علمی. بعید میدانم هیچ یک از دانشجویان و اساتید رشته علوم سیاسی در این نکته تردید داشته باشد که دکتر بشیریه در حال حاضر نماد برجسته علوم سیاسی در ایران است. خدمات گسترده علمی ایشان به علوم سیاسی در ایران پس از انقلاب، بی نظیر است.
به عبارتی میتوان ورود دکتر بشیریه به دانشگاه تهران را سرمنشاء فصلی نو در علوم سیاسی ایران خواند. تا قبل از ایشان این رشته بیشتر سرشتی اقتصادی، حقوقی و یا تاریخی داشت. دکتر بشیریه، با طرح مباحث علم سیاست در پرتو مفاهیم بنیادی جامعه شناختی، فصلی نو در علم سیاست در ایران گشود. نمیدانم صدور حکم اخراج برای چهره برجستهای که تا این حد در یک شاخه علمی موقعیت برجسته دارد، به چه معناست؟ چه چیز برای دانشگاه و علم و تلاش علمی باقی خواهد گذارد؟
با خود میاندیشم اگر در دوره دانشجویی خود، شاگردی دکتر بشیریه را تجربه نکرده بودم، چه تصوری از مطالعه و تحقیق دانشگاهی داشتم. دکتر بشیریه از آنهاست که صرف حضور و رفت و آمد سادهاش در محیط دانشگاه، الگویی از اخلاق علمی، تلاش، تواضع، سخت کوشی و جدیت را آموزش میدهد.
دکتر به تنهایی از آن نمرههای اثرگذار است که فقدانش، معدل علوم سیاسی در ایران را تا حد قابل توجهی پائین خواهد آورد.
از این سخنها بگذریم، تصور میکنم گفتگو از کرامت استاد و نهاد علم و دانشگاه بیشتر به یک شوخی شبیه است و به نحو کسالتباری احساس شعارگونه به مخاطب میدهد. طی دهههای گذشته هنر سترگی در بدل کردن آرمانها و ارزشهای انسانی به شعارهای کسالت بار داشتهایم. اما از شنیدن صدور حکم اخراج برای دکتر بشیریه برانگیخته میشوم، به این جهت که بیش از حد ایشان را دوست داشتنی یافتهام.
همیشه تئوری میگوید. گاهی که فضا چپ بود، تئوریهای راست را بیان میکرد، گاهی که فضا راست بود، تئوریهای چپ را تدریس میکرد. او اما خود نه این و نه آن است. بیشتر به جهانی بیرون از جهان تاریک نظریهها تعلق دارد. دغدغههای عمیق وجودشناختیاش، فراتر از اینهمه است. یادداشتی که در صفحه اول کتاب لویاتان هابز نگاشته پیش رویم گشوده است:
وای به حال زندگان
خوشا به حال مردگان
خوشا به حال آن کس که
نه زنده شد و نه مرد
اندوه عمیقی در چشمان همیشه خندانش موج میزند و من به نحوی ماندگار از این اندوه عمیق تاثیر پذیرفتهام. او به جد با کلیشههایی که ماشین دانشگاه تولید میکند متفاوت است: او هیچگاه یک بوروکرات دانشگاهی نبود. باور کنیم که دانشگاه یک محیط تربیتی نیز هست، اگر این محیط از چنین چهرههایی خالی باشد، چه چیز از دانشگاه باقی خواهد ماند.
صادقانه میگویم، از شنیدن خبر صدور حکم اخراج برای این استاد بزرگ احساس خجالت میکنم. از حد انحطاطی که در آن دچار آمدهایم، احساس سرافکندگی میکنم. از ابتذالی که سیاست به آن دچار آمده است، احساس وحشت میکنم.
خدا کند که خبر راست نباشد
و الا خوشا به حال مردگان
برگرفته از:زاویه دید