می خواهم یک آدم معمولی باشم

اتفاقی افتاد.
 
فهمیدم یعنی یادم آمد که باید معمولی بود و معمولی زیست، باید معمولی معمولی بود، اساسا در این دنیا آدمهای معمولی راحت ترند، نفس راحت بیشتر می کشند، تکلیف زندگی خودشان را بهتر و بیشتر می دانند، خیلی هم راجع به چیزی نمی اندیشند. اگر کتاب هم می خوانند کتابهای معمولی می خوانند یا کتاب را معمولی می خوانند.
 
همه ی ما خواسته یا ناخواسته آدمهای معمولی را بیشتر دوست داریم. آدمهای غیر معمولی را دوست داریم اما تا زمانی که فاصله ی قابل توجهی با ما دارند. نمی توانیم بپذیریم که این آدم غیر معمولی پدر یا مادر یا برادر یا خواهرمان باشند.
 
شریعتی از محبوبترین شخصیتهای دوره ی انقلاب است، اما کدامیک از مادران و پدران ما می توانند فرزندشان را دز لباس او ببینند. شاید برای لحظه ای گذرا یا چند صباحی، اما با امید اینکه در نهایت فرزند به یک آدم معمولی تبدیل شود.
 
هر چیز که ما را از معمولی بودن در بیاورد مذموم است، هر چیز.
 
 این معمولی بودن خیلی به دیندار بودن با نبودن هم حتی ربطی ندارد، یک آدم معمولی باید همیشه سر و وضع مرتب و عامه پسندی داشته باشد، اهل دود و دم نباشد، درس بخواند، هرچه بیشتر بهتر، دنبال کسب و کاری آبرومند باشد، به موقع ازدواج کند، به موقع بچه دار شود، به موقع بخوابد و بیدار شود، خیلی راجع به اصول حاکم به اجتماعش چون و چرا نکند، خیلی حرف نزند، خیلی فکر نکند و …
 
این آدمهای معمولی بین ما زیادند، همه ی ما هم حتی شده در ناخود آگاهمان این آدمهای معمولی را به غیر معمولی ها ترجیح می دهیم، حتی اگر همه ی قهرمانهای زندگی مان عضو گروه غیر معمولی ها باشند.
 
این فقط مختص جامعه ما نیست، جوامع دیگر هم معمولی را راحت تر از غیر معمولی می پذیرند، با این تفاوت که در جوامع غربی آنقدر تعداد این غیر معمولی ها زیاد است که به راحتی خودشان را به جامعه تحمیل می کنند.
 
از این می ترسم که خدا هم حتی بنده های معمولی اش را بیشتر دوست داشته باشد.
 
شاید حتی خود من هم در ناخود آگاهم همیشه حسرت زندگی  بی درد سر و ساکت و بی هیاهوی یک آدم معمولی را می خورم، اینطور تو موفقیت خارق العاده ای در هیچ زمینه ای کسب نخواهی کرد، اما می توانی روی حد اقلی از موفقیت حساب کنی.
 
به هر حال می خواهم سعی کنم به یک آدم معمولی تبدیل شوم تا هم ظاهرا خدا هم بندگان خدا را خوش بیاید ، خودم هم لابد راضی خواهم شد.
———————————-
برگرفته از: اشارت؛ حرف جالبی است. در ایران همه می خواهند غیرمعمولی باشند. زیاده روی می کنند در این. ولی معمولی بودن است که فلسفه امروز جوانهاست.برخلاف آنچه گفته است در غرب غلبه با معمولی بودن است. جزاینکه معنای معمولی چیز دیگری است. یادم باشد یک روز برگردم این موضوع را حلاجی کنم. ولی یک آدم معمولی طبیعی بهتر است از یک آدم غیرمعمولی غیرطبیعی. – سیب
 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن