من نمی دانم پاینده از حرفی که زده است همان برداشتی را دارد که من دارم اما حرف مهمی زده است: ما با روایت فکر می کنیم. به نظر من روایت مساله اصلی امروز ما ست گرچه مساله کهن دیروز و پریروز ما هم بوده است. اصلا مدرن شدن بازکشف روایت است در زندگی فرد. شناخت کارکرد تازه آن در دنیای نو. دنیایی که عامه به معنایی تازه اهمیت یافته اند. دنیایی که صدها سال پیش در هزار و یکشب بنیان قصه و شگفتی را ساخته بود. یکبار و شاید چندبار پیشتر گفته ام که زندگی مردم رنگارنگ و غنی است. روایت پایه آن است. – سیب
_____________________
ما با روایت فکر می کنیم
بهنظر من در دانش، مرز معنا ندارد بنابراین قبول ندارم که بیاییم روایت شرقی را «در برابر» روایت اروپایی قرار دهیم. من قبول دارم که ما سنت روایی بسیاری قویای در ادبیات کلاسیکمان داریم، اما این سنت منظوم است یعنی در شعرهایی است که در آنها با استفاده از صناعات شعری داستان مطول بیان میشود.
بهنظر من تفحص درباره این سنن، بخشی از وظایف پژوهشگر ادبی زمانه ماست و شناسایی ویژگیهای آن سنت و تطبیق و مقایسه آن با سنت روایت در ادبیات غیرایرانی و عمدتا ادبیات اروپا، قطعا میتواند یافتههای جالبی داشته باشد، اما روایتگری با نهاد بشر سرشته شده است.
در غارهایی که انسان نخستین در آن زندگی میکرد، بشر روایت را از طریق کشیدن تصاویر رویدادهای روز مثل شکار حیوانات و … آغاز کرد یعنی ذهن بشر با روایت سرشته شده. حالا یک زمانی این روایت، تصویری بود.
بعدا بهیک سنت شفاهی تبدیل شد و بعد از آن بهیک سنت مکتوب، پس میبینید که اینجا دیگر مرز شرقی و غربی و ایرانی و غیرایرانی وجود ندارد، بلکه اصل روایت برای ما اهمیت دارد، حتی در کتب مقدس هم بسیاری از رویدادهای تاریخی در قالب روایت ارائه شدهاند، مثلا داستان «حضرت یوسف (ع)» در قرآن داستانی است با تمام جذابیتهایی که یک روایت ممکن است داشته باشد.
در کتابهای مقدس ادیان دیگر مثل «عهد عتیق» هم تعداد زیادی روایت وجود دارد یا «انجیلهای چهارگانه» که در واقع روایت از زندگی و تعالیم «حضرت عیسی (ع)» است. پس ما با روایت فکر میکنیم، با روایت زندگی میکنیم و نظریههای پساساختارگرایانه، اساسا مدعی هستند که ما با روایت دنیا را ادراک میکنیم، حتی اخبار تلویزیون هم شکلی از روایت است.
از گفتن همه این نکات فقط میخواهم یک نتیجه بگیریم؛ اینکه گرچه ما باید منابع ادبی خودمان را خوب بشناسیم، گرچه باید مثلا «مولانا» را بهدقت بخوانیم و تکنیکهای داستانپردازی او را خوب بشناسیم، اما نباید این تکنیکها را لزوما «آنتی تز» یا متضاد سنت غربی یا برعکس، مطابق با آن تکنیکها بدانیم، بلکه باید با اندیشه باز و اندیشه یک دانشمند و عالم علوم انسانی که پژوهش میکند تا به یافتههای پژوهشی برسد، با روایت برخورد کنیم.
در اشاره به سنت روایت شرقی، تکیهتان بیشتر روی شعر ایرانی است، اما منظور من بیشتر روایتهای منثور داستانی مثل «هزار و یک شب» یا قصههای عامیانه و … بود. آیا شما به وجود پتانسیلهایی در این قصهها که امروزه بتوان از آنها استفاده کرد، اعتقاد دارید؟
صددرصد! من فکر میکنم اگر «ولادیمر پراپ» در روسیه آن کار عظیم در مورد فولکلور روسی را انجام نمیداد، شاید امروز ادعای کسانی مانند من درباره اینکه میشود درباره روایتگری در داستانهای عامه هم کار کرد، ادعایی گزاف بهنظر میرسد، اما «پراپ» با بررسی انبوهی از داستانهای فولکلوریک، فرمولها و ساختارهایی اساسی در «پیرنگ» و نحوه شخصیتپردازی این داستانها پیدا کرد.
————————————–
متن کامل را در هم میهن مرحوم بخوانید