ساحل غربی

دیروز رسیده ایم به برکلی. جهانشاه را دیدیم که برای ما حواس پرت ها اداپتور اروپایی به آمریکایی آورد. بعد هم رفتیم دیدار دوستانی چند از مرتضی نگاهی شراب شناس که با کوله ای شراب سفید و سرخ آمده بود و آرش سبحانی و احمد کیارستمی و اردلان پایوار از گروه نامدار کیوسک و آخرین نه کمترین حضرت مهدی یحیانژاد از بالاترین با همسرش که فارسی چندان حرف نمی زد اما فارسی حرف زدن را بسیار دوست داشت. امروز صبح آمدیم دوری زدیم کنار ساحل غربی با دهها برکه مانندش و صدها قایق سفیدش و پلیکانی که برای صبحانه ماهی شکار می کرد. کناره بی قایق رود/برکه/دریا مرا یاد سیحون می انداخت و پرنده هاش. اولین سفری است که دوربین همراه ندارم. اما رفیق کبیر داشت. حاصل اش دقایقی فراموش کردن جهان بود در تماشای این نازک بدنان از نزدیک و ثبت کردن یک روز خوش آفتابی نه گرم و نه سرد. جای یک کاسه بورش خالی بود و مردمی که بگذرند و فارسی حرف بزنند و نان خجندی.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن