دیروز با رفقا صحبت بود بر سر دین و مرزهای آن. گفتم سالها پیش مطلبی نوشتم که هنوز به آن معتقدم. در آنجا گفته بودم که مرزهای قوانین دین یا آنچه شرع می نامیم با عرف مشخص می شود نه با نوشته ها و نص. آنها که فکر می کنند دین را می توان از روی نص پیاده کرد سازوکار جامعه انسانی را نمی شناسند و برای همین رفتارشان قهرآمیز و یا فاشیستی دیده می شود.
اگر به عمل عالمان دین هم در سنت دین بنگریم همین را خواهیم دید که آنها بر پایه نیازهای عرف حرکت کرده اند. آنچه در توضیح المسائل ها آمده در واقع تایید این نگاه به دین در چارچوب عرف است. برای همین است که در آنجا حکم زنا و سرقت و قتل و وطی حیوانات و مانند آن امده است و همه آنها از رفتار اهل دین شناخته شده است
بنابراین، نگاه سنتی و با پشتوانه دینی آن است که حتی زانیان و قاتلان و سارقان هم اهل دین اند و با انجام چنین کارهایی از دایره دین خارج نمی شوند. مرزهای دین مرزهای انسان و جامعه اوست.
این را مقایسه کنید با نگاه دینمداران و شریعتمداران بعد از انقلاب که به آسانی افواج مردم و جوانان را به کوچکترین بهانه و انحراف از نرم های من عندی آنان از دین خدا خارج می دانستند و در عمل هم آنها را از دین خارج کردند و حال خود با برداشت های ناقص خویش تنها مانده اند.
ولی دین برای عالمیان است نه گروه های مدعی حق الله. اگر دین همه گیر نباشد و تنها به گروه کوچکی محدود شود، دین نیست.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و