شک نمی کنیم تا سنگ نشویم
در باره شاهزاده جعلی سنندج
مدتی است که مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچمهای سبزرنگی را میبینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شدهاند. میگویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزادهای را در تابوتی سبز پیدا کردهاند. میگویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ میشود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم.
از دیروز نامههای فراوانی به دستم میرسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیاییشدهٔ یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان را بازگو میکنند و یا در باره آن پرسشهایی را پیش میکشند.
میگویند که پادشاه با زیورافزار و اشیای زرین و جواهرات فراوان در تابوتی از جنس سرب و طلا، صحیح و سالم دراز کشیده و کتیبههایی طلایی «به زبان میخی» بر سینه و شرمگاه او نهاده شده است. همچنین میگویند که «کارشناسان» قدمت آنرا سه هزار سال برآورد کردهاند اما میخواهند خبر این کشف بزرگ را درز بگیرند تا بتوانند یواشکی آنرا «آب» کنند. در این اخبار هیچ اشارهای به نام آن «کارشناسان» و نیز منبعِ معتبرِ منتشرکنندهٔ خبر نشده است. احتمالاً در آینده هم خواهند گفت که اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً دشمن ایران و همدست کسانی است که میخواهند پادشاه را «آب» بکنند.
فیلمی نیز از این کشف بزرگ در اینترنت منتشر شده است. آنچه که در این فیلم دیده میشود، «پیکر صحیح و سالم» نوجوان زندهای را نشان میدهد که او را همچون شاخ شمشاد در نقش پادشاه باستانی در جعبهای چوبی خواباندهاند. هیچ اثر و نشانهای از عناصر مومیایی یا حتی مومیایی خشک و بازماندهای جانبی آن دیده نمیشود. همچنین هیچ اثری از تحلیل عضلات، شکاف و بخیه، فراگشت پوستی، حفرههای غدد، اندودهای منخرین و منافذ به دیده نمیآید.
بدن پسرک نگونبخت را برهنه کرده و سپس پوستش را رنگمالی کردهاند. سپس چند ورق حلبی همراه با خطخطیهایی بیمعنا و ناخوانا را بر سینه و شرمگاهش گذاشتهاند. با چند تکه کاموا برای بدن بدون موی پسرک، سبیل چخماقی و ریش انبوه شاخدار درست کردهاند و یک نیمتاج پلاستیکی که در جشن تولدها بر سر بچهها میگذارند و فیلم میگیرند، بر سرش نهادهاند و فیلم گرفتهاند. مقداری تیله و منجوق پلاستیکی هم در دوروبرش چسبانده و ریختهاند تا گنجینه همراه پادشاه تکمیلتر و پرارزشتر شود. البته جای شکرش باقیست که به پسرک معصوم اجازه دادهاند لااقل تُنُکهاش را از پایش در نیاورد.
سی- چهل سال پیش در باغ وحش تهران دعوایی شده بود میان دو نفر از کسانی که با ورقهای بازی شگردی را اجرا میکردند و پولی از شرطبندی به دست میآوردند. دعوا بر سر این بود که یکی از آن دو نفر، تازهکار و ناشی بود و مهارت کافی برای پنهانکردن اسرار و شگردها نداشت. ناشیگری او، خشم و خروش طرف حرفهایتر را به همراه داشت که ادعا میکرد دستش لو رفته و بازارش کساد شده است.
در اینجا نیز جاعلان حرفهای آثار باستانی که پیش از این نمونههایی بسیار حرفهای و شگفتانگیز (همچون مومیایی «رودوگونه» دختر خشیارشا) را همراه با کتیبهای از طلای واقعی ساخته بودهاند، حق دارند به دعوا با سازندگان چنین تابوت و پادشاه مسخره و ناشیانهای بپردازند که بازارشان را کساد خواهد کرد.
ما امروزه اگر از خیلی جهات عقبافتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخسازی یکی از پیشرفتهترینها هستیم. اشیای جعلی باستانی که ما میسازیم- الحق و الاتصاف- هیچ کمبودی در قیاس با نمونههای خارجی ندارند. حیف است که به این سادگی اعتبار و سابقه درخشان صنف محترم جاعلان و تاریخسازان در میان همکاران عزیزشان از بین برود.
د
ر زمینه تاریخسازی و مناسبتسازی، نه تنها کمبودی نداریم که پیشتاز جهانیان هستیم. از این جهت میتوانیم به خود ببالیم. چرا که هیچ ملتی تاکنون نتوانسته است تاریخ پیامبرش را حتی یک روز به عقب ببرد، ما توانستهایم تاریخ زرتشت را نه یک روز، که چند هزار سال به عقب ببریم. هیچ ملتی نتوانسته است کتیبه بزرگترین و مشهورترین پادشاهش را جعل کند، ما توانستهایم منشور کوروش بزرگ را جعل کنیم و آنرا در خیال عوام بر سردر سازمان ملل هم بچسبانیم. هیچ ملتی نتوانسته است تاریخ هیچیک از پادشاهانش را تبدیل به روزی جهانی کند، ما توانستهایم روز جهانی کوروش را به نمایندگی از یونسکو و تمام مردم جهان جعل کنیم و خود را مسخره نهادهای بینالمللی و تاریخدانان و ایرانشناسان کنیم؛ چنانکه همین کار را با دانشنامهٔ دانشگاهی زنده و معتبر هم کردیم. هیچ ملتی نتوانسته است اشیای جعلی خود را به موزههای معتبر منسوب کند، ما توانستهایم دهها اثر مجعول همچون وصیتنامههای کوروش و داریوش و نامههای یزدگرد و عمر را برای مخاطبان سادهدل و ناآگاه خود در قفسههای خیالی موزههای مشهور جهان قرار دهیم و جوانِ جستجوگر هویت ملی را به نام میهنپرستی و به نام حقوق بشر فریب دهیم و گمراه سازیم. از این نمونهها چه فراوان. اما در این میان یک پرسش بدون پاسخ میماند. جاعلان تاریخ و مناسبتهای قلابی و نیز سازندگان اشیای باستانی تقلبی- بنا به روحیهٔ حیلهگرانه و سوداگرایانهٔ خود- میتوانند به قیمت فریب مردم و به قیمت تباهی فرهنگ دیرین یک کشور بزرگ و کهنسال، برای خود کلاه و قبایی دست و پا کنند؛ اما چرا روحیه شکّ و پرسشگری تا این اندازه در میان ما افول کرده که هر عوامفریب شیاد و حتی ناشی و تازهکاری میتواند به سادگی و با انگشت نهادن بر روی احساسات مذهبی یا ملی مردم، ما را بفریبد؟ تا چه زمان ما باید آسیبهای ناشی از جهل و روحیه احساساتی و تحریک پذیر خود را تحمل کنیم؟شاید هم «شکّ نمیکنیم تا سنگ نشویم».