این هایکومانندها یا چنانکه اخوان می نامید خسروانی ها را در بازگشت از بدخشان سال گذشته یادداشت کرده ام. در آن جاده ناهموار و بسیار زیبا و شگفت کلماتی که در طول سفر و در جیپ کوهرو یادداشت کرده ام مثل خطوط باستانی شده است که شباهت بیشتری هم دارد به آنچه آنجا می بینی. آنجا آدم به نبض زمین نزدیک است. نمی شود در دل کوهها بود و خود را در ته دریا ندید در آغاز خلقت ندید. چرا اینهمه طول کشید تا اینها را منتشر کنم شاید از بس که همه چیزمان شده است سیاست. هیچ وقتی برای شعر مناسب نیست. پس از مدتها که دفترچه بدخشان را باز کردم و این شعرک ها را بیرون نویس کردم باز یک چندماهی اینجا به صورت پیشنویس ماند تا امشب که دوستی از دیار سمرقند گفت شعر تازه چه داری. گفتم ندارم اما یادم از این خسروانی ها آمد و گفتم برایت می فرستم. پس وقت رسید که این شعرگونه ها منتشر شود. شیفتگی من به بدخشان تمامی ندارد و به عالمی که در شرق ما گسترده است. اینجا در هلند شعری نیست. شعر هر چه هست همانجا ست. تقدیم می کنم این ناقابل را به یاد دوست کوهنورد و جوانمرد و بزرگمردم عباث و هر که دل به یاد او تازه دارد:
هر جا رود را خروشان دیدم
عباث همانجا بود و
با امواج می رفت تا جایی در تبت
رود سربالا می رفت
*
خرسنگها مثل تاس های عظیم
بر دامنه کوهها
ریخته شده
تا به نوبت فرود آیند
بر کناره آمو
*
خرسنگ زبان بدوی کوه است
هر کدام یک جمله شکسته است
قلوه سنگ ها زبان هجایی او ست
*
بهترین جای خرسنگ کناره جاده
به سوی دره است
میانه جاده جای فرود خرسنگ نیست
*
قلوه سنگها در اجتماعی عظیم
به دیدار رودخانه آمده اند
*
قلوه سنگ آینده
خرسنگی ست که
به رودخانه
رسیده است
*
خرسنگها از پستان کوه جدا می شوند
اما بزرگ نمی شوند
قلوه سنگ می شوند
*
جاده کوهستان
مثل مستان
تلو تلو می خورد
*
کنار رودخانه
خرسنگهای میانه سال
میان قلوه سنگها نشسته اند
ادبیات آب درس می دهند
به قلوه سنگهایی که حافظه تاریخی شان را
از دست داده اند
*
خرسنگ بچه ناخلف کوه نیست
از مادر جدا مانده است
آب او را خواهد برد
*
خرسنگ راه رفتن نمی داند
آب او را پا به پا خواهد برد