در باره استاد ایرج افشار چه باید گفت که حق مطلب ادا شده باشد؟ بحقیقت نمی توان او را در نامی و لقبی یاد آورد که جامعیت داشته باشد و همه او را نشان دهد. او کتابشناس بود. مصحح نسخه های خطی بود. اسناد فراوان از عهد مشروطه بازیابی کرد و به چاپ رساند. بدون او اصلا عهد مشروطه را نمی توان شناخت. عاشق ایران بود و همراه با حلقه کوچکی از دوستان وفادارش سفرهای بسیار در ایران کرد و از هرگوشه ای سندی و کتابی یافت و نشر کرد. عکاس بود. جستارنویس بود. تذکره نویس بود. استاد بنیانگذار بسیاری از اولین ها در ایران بود یا آنها را به کمال رساند از کتابشناسی و مقاله شناسی و فهرست نویسی تا کتابداری و مجلات خاص کتاب راه انداختن و گرداندن. گردآوری پاره های پراکنده زندگی بزرگان این مرز و بوم کار و هنر درخشان او بود از تقی زاده تا قزوینی و مصدق. افشار همه اینها بود و هنوز بسیاری بیش از این.
هیچ کتابخوان کوشا و اهل کتاب جدی در ایران از دانشجو تا استاد و علامه بی کار و هنر او کارش تمام نبود و نیست. او آزمونی برای شناخت دانشجوی خوب از دانشجوی یاوه است. هیچ دانشجویی در عرصه تاریخ و ادب و فرهنگ ایران بدون شناخت او دانشجویی نکرده است.
اما اینها به کنار. گرچه به زبان ساده می آید بگویی یک دوره فرهنگ ایران زمین در سی جلد یکی از از کارهای او ست. به زبان ساده می آید بگویی فهرست مقالات فارسی در شش جلد یکی از هنرهای او ست.
افشار نمودار عالی نسلی است که معنای جدیت و پشتکار بود و از دل و جان به ایران مهر می ورزید و برای آن دانش بسیار دستیاب کرده بود. هر کار که شروع کرده است تا سالهای سال ادامه داده است. دریای بزرگی از یادداشت و مقاله و کار چاپی او که خواندنش خود یک عمر می طلبد قطره قطره جمع شده است. از پشتکاری بی نظیر.
استاد بزرگ ایرج افشار از چشم من یکی از نجبای ایرانی است. از اشراف فرهنگ ما ست. از آن کم شمار مردمانی که زمین و ثروت برای شان جز در خدمت ایران نبود. از معدود کسانی است که به پیروی از پدر بزرگوارش که موقوفه ای فرهنگی و ایرانمدار پایه گذاشته بود، در دوره تاریک انقلاب و جنگ و بی رسمی های تازه به دوران رسیده ها راه خود را پیوسته ادامه داد و هر ساله به بزرگی از بزرگان ایرانشناس ارج می گذاشت و مراسمی می گرفت و هدیه ای که یک تخته قالیچه نفیس بود اهدا می کرد.
دوران کتابخوانی و دانشجویی من با نام تنی چند گره خورده است که حضرت استاد یکی از ایشان بود. هرگز از یاد نمی برم روزی را که در بهاری خوش در سالهای پر اندوه تعطیلی دانشگاه در آن خانه و باغ پدری، در کمرکش خیابان ولی عصر به سمت تجریش و زعفرانیه، خدمت اش رسیدم. جوانی در ابتدای بیست سالگی بودم. رفته بودم تا در غیاب دانشگاه و محفل های دیدار استادان دانشجویی کنم و چند سوال در باب تحقیقات ایرانی بپرسم. اتاق اش مبلمان سالهای دور داشت و کتاب و کتاب و کتاب. لابد به چشم او مراجعه کننده عجیبی امده بودم که در آن ایام عسرت سراغ مطالعات ایرانشناسی را می گرفتم. کمی صحبت کردم و گوش کرد و دامنه وسیع کار را نشان ام داد. ذکری از کتاب اش در باره راهنمای مطالعات ایرانی کردم و کتابشناسی کتابشناسیها. کتاب را داد ورقی زدم و لابد شوقی در رفتار و گفتار من دید. و کتاب را که چند نسخه ای بیشتر از آن نمانده بود و در بازار هم یافت نمی شد به من بخشید.
خانه او آن زمان غرفه ای از بهشت به چشم ام امد. هنوز هم جاندارترین تصویر بهشت است. با آن فضای ساده و افتاده و باد خوش و درختان و مردی که به عشق ایران قلم می زد.
افشار مرد کتاب بود. اگر یک تن در دوران ما همه زندگی اش را به پای کتاب ریخته باشد او همان یک تن بود. عشق کتاب بود که او را به نوشتن فهرست کتابهای ایران تشویق کرد. پیش از آنکه کتابخانه ملی به فکر چنین کاری افتاده باشد او فهرست مرتبی از کتابهایی که سال به سال منتشر می شد فراهم کرد. مجلاتی را بنیاد گذاشت که کارشان نقد کتاب بود در زمانی که هیچ مجله دیگری در این زمینه ها وجود نداشت. چنانکه برای دانش کتابداری هم مجله ای به همین نام پایه نهاد. افشار گوگل کتاب و تحقیقات ایران بود وقتی نه اینترنتی بود و نه امکاناتی جز برگه نویسی و کار دستی برای تنظیم هزاران برگه. فهرست مقالات فارسی او که دو سه دهه بهترین مقالات ایرانی را گرداوری و فهرستنگاری کرده شاهکاری در این زمینه است.
ولی او فقط فهرست نویسی نمی کرد. گرچه اگر همین هم تنها ثمره عمرش بود کافی بود. اما او دهها نسخه خطی را تصحیح و منتشر کرد. من اما در دوره دانشجویی خود بیشتر از کارهای دیگر او استفاده می بردم که معرفی اندیشه های استادان پیشین بود. مثل یادداشتهای قزوینی. من قزوینی را از خلال یادداشتهایی که افشار جمع آوری کرده بود شناختم. ان عالم حساس و عصبی و نکته سنج و دقیق النظر. بعید می دانم پیش از افشار هیچ کس دیگری اصولا به این فکر افتاده باشد که یادداشتهای بزرگان را جمع اوری و منتشر کند.
امروز که خبر درگذشت او را خواندم مدتی به ایران بازگشتم گویی دوباره جوانی بیست و چند ساله ام و در خانه معطر-به-یاد-وطن او حاضرم. می گویند مردان خدا خدا را به یاد ادم می آورند. هر کسی مظهر چیزی است که فرایاد می آورد. افشار مرد ایران بود و ایران را به یاد می آورد. او سعادتمند بود که انچه می توانست کرد و بی شکستی و فتوری همه گوهر خویش به خوبی و نیکی بازنمود و آرام گرفت. کلام من هرگز نمی تواند بخش کوچکی از زندگی پرثمر هشتاد و پنجساله او را نشان دهد. چنانکه او خود با همه بزرگی و پیگیری بخش کوچکی از میراث و تاریخ ایران را بازنمود. سهم او در تاریخ ایران ارتقای فرهنگ کتاب است. و در این، او برای من هم ارز شریعتی است. شریعتی به ما اموخت که بخوان و بخوان وبخوان. او انگیزه داد و افشار دست ما را گرفت و گام به گام برد و نقشه شناخت کتابها را پیش روی ما گذاشت. بدون اینکه فخرفروشی کند و خودنمایی کند به ایران و فرهنگ اش خدمت کرد و دانشوری بی مثال بود. وقتی پسرش بابک به تیربلا دچار شد و درگذشت او والاترین خصلت خود را نشان داد. در یاد پسر که خود کتابفروشی داشت کتابی منتشر کرد از رسائل و جستارها و مقالات اهل کتاب در باره تاریخ کتابفروشی در ایران.
استاد افشار فرزندی برومند برای ایران و مردی تمام بود. هر سخنی از او و در باره او ناتمام است. خوشا به سعادت آنها که چون علی دهباشی با او در این سالها همدم بودند. ما محروم ماندیم.