سه شنبه اول دی ماه ۱۳۸۸ به عنوان یک روز سیاه در سانسور مطبوعات در ایران به یاد خواهد ماند. روزنامه ها را مهار زدن و تحت کنترل مستقیم درآوردن گویا به شخص اول مملکت آسایش خاطری می بخشد هر چند گذرا باشد و کاذب. اما برای روزنامه نگار جماعت کارنامه ای سیاه درست می کند. روزنامه نگاری که نتواند خبر را ببیند یا اگر دید نتواند گزارش کند عذری ندارد. آنچه روز دوشنبه در قم اتفاق افتاد با هر معیار روزنامه نگارانه ای خبر یک است. از هر زاویه ای که به آن بنگریم خبر مهمی است. این خبر مهم اما از صفحه اول روزنامه پرتیراژ جام جم غایب است. روزنامه ایران هم. رسالت هم. و دیگران. آنها هم که خبری آورده اند در ستون کناری روزنامه یا در ته صفحه اول یا در گوشه ای دیگری است و از دفن آیت الله منتظری خبر می هد. اما خبر این بود؟ یکی مرد و رهبر پیام داد و بعد هم تشییع شد و دفن شد؟
روزنامه نگاری در همین جاها ست که خود را نشان می دهد. روزنامه نگاری که خبری را پنهان کند خبری که در مقابل چشم صدها هزار نفر اتفاق افتاده فقط خود را بی آبرو کرده است. نظام مقدس دارد برای بی آبرویی خود شریک می تراشد و روش پنهانکاری خود را به عمد و به جبر و زور گسترش می دهد. اما روزنامه نگار چگونه به این بی آبرویی تن می دهد؟ چطور راضی می شود بفرموده بنویسد؟ اگر روز اولی که فرمان این و آن می آمد تمکین نمی کرد کار به این روز سیاه نمی کشید. حال کشیده است. روزنامه نگاری ایران اکنون عرصه فراخ مشتی کیهان نویس و رسالت نویس است که چشم بستن به روی واقعیت برای شان عادت شده است. اما کسانی که حقیقت را می بینند و از ترس نمی توانند نفس بکشند و ابراز و اعتراض کنند هم از مسئولیت بر کنار نیستند.
روزنامه نگاران شجاعی هستند مثل بدرالسادات مفیدی که به قانون استناد کنند و رو در روی سانسورچیان بایستند که قانون همین نظام می گوید که کسی حق ندارد به روزنامه نویس تکلیف کند چه بگوید یا نگوید. اما این سکوت عمومی در برابر سانسور برای روزنامه نگار چه باقی می گذارد؟