۳ منتظری درویش خاکسار نبود اما به تمام معنا اهل تقوای دینی بود. زهد او زهدفروشی نبود. او حافظ دین خدا بود. زندگی اش ساده بود و از آلاف و اولوف دنیا مستغنی. سیاست برای او آنقدر ارزش داشت که به وظیفه حفظ دین و حدود الله گمارده شود. بیش از آن برای سیاست و مقام سیاسی ارزشی قائل نبود. کسی نبود که حفظ دماء مسلمین را سبک بگیرد به این بهانه که باید نظام حفظ شود. این دغدغه همیشگی او در باب زندانیان و محکومان به اعدام دغدغه ای دینی بود. مراعات سیاسی هیچ کس را هم نکرد. شخصیت او بی ملاحظه بود. بی تعارف بود. بدون اینکه سنگدل و بیرحم و عنود باشد.
۷ منتظری نماینده عالی اعراض از قدرت سیاسی در کشوری بود که همه مقامات اش تا دم مرگ به قدرت چسبیده اند. در کشوری که هیچ مقام عالی بازنشسته نمی شود او عالی ترین مقام را به آسانی رها کرد و تبعات اش را تحمل کرد. او به پیمانی که با مردم و با خدای خود داشت وفادار ماند و به نظامی که به هیچ قانون و پیمانی متعهد نماند و قانون را مسخره اهوای سیاسی کرد و به هیچ قراری که حتی خود نهاده بود وفا نکرد و گروهها گروه زندانی اسیر را بی کمترین عدل و انصافی به جوخه دار و اعدام سپرد، پشت کرد.
۸ منتظری به تنهایی شاخص و میزانی شد برای نمایاندن ریاکاری حاکمیتی که دم از دین و حفظ حرمت مراجع می زد. او با زندگی خود آستانه تحمل این نظام مقدس را به آزمون گذاشت و درونه امنیتی-پلیسی آن را سالها پیش از آنکه همگان از ان سخن بگویند آشکار کرد. او نشان داد که نظام مقدس به هیچ امر مقدسی اعتقاد و پایبندی ندارد و هیچ امر عرفی را هم پاس نمی دارد و تنها امر مقدس برایش قدرت است و حفظ ایدئولوژی قدرت به هر قیمت که باشد. منتظری تنها درد دین داشت و در بند هیچ ایدئولوژی نبود. فقه او در خدمت خدا و خلق خدا بود نه در خدمت توجیه قدرت و تمکین به این و آن ابرقدرت.
۹ منتظری ساده بود و دانشمند. نه عجب و تکبر علمایی داشت و نه خود را مرکز جهان می انگاشت و نه حاجب داشت و دور از دسترس نشسته بود. زمانی دوستی که هر دو نظام شاهی و انقلابی را دیده بود می گفت که دیدن واعظ طبسی از دیدن شاه سخت تر است. از این می توان قیاس گرفت دیدار باقی را. یادداشت معصومه ناصری از دیدارش با منتظری این را گواهی می کند که او چقدر عادی و خاکی بود. فیلمی هم که عماد باقی با او ضبط کرده همین را بروشنی نشان می دهد. مرجع عالیقدری که بزرگترین دشمن اش هم ناچار بزرگی او را تایید می کند آنقدر بی پیرایه است که فرقی با یک پدربزرگ عامی ندارد. می توانی با او از شوخی هایی که در باره اش کرده اند هم حرف بزنی. عکس های با ابهت نمی اندازد. عکسهاش بسادگی با عکسهای یک روستایی آن سرزمین مطابقت دارد. لباس و ادا و اطوارش همان است. او روی زمین کار کرده است و گیاهان خوشبو رویانده است و به خلق خدمت کرده این نیز روی زمین و زمینه دیگری کار کرده است و گلهای معطر پرورده است. به این خاطر که فقیه دین خدا ست هیچ حقی برتر از دیگران طلب نمی کند. هیچ ادعایی در باره خود ندارد. به قول قرآن روی زمین سبک قدم بر می دارد. این مرد بزرگوار دانشمند – که مرا در افتادگی به یاد علامه طباطبایی می اندازد- با سادگی اش نقیض حاکمیتی مدعی است که در عین کم سوادی و بی سوادی ادعاهاش گوش فلک را پر کرده است.