بهجت و سروش و مساله اخلاق مدنی

در این چند روزه مرگ آیت الله بهجت و نامه سروش به دولت آبادی مساله اخلاق را بار دیگر مطرح ساخته است. آنچه من می خواهم بگویم ساده است: با همه احترامی که برای بزرگانی مانند آیت الله بهجت دارم و اصولا هر نفس زکیه ای را در هر دین و مرامی بزرگ می دارم معتقدم تاثیر کسانی چون او بر جامعه ما قابل توجه نیست سهل است چه بسا تاثیرات منفی هم دارد از این باب که می تواند در نقش مروج خرافه عمل کند. چرایش قابل بحث است اما کوتاه اش اینکه جامعه امروز به استوانه هایی مانند آیت الله بهجت به عنوان الگوهای اخلاق روزمره نمی نگرد. آنها مردان پاکیزه نفس بلندمرتبه ای هستند که دیگر نقش شان را در جمعیت و جامعه دین زدایی شده و عرفی و گرفتار دروغ های درشت حکومت از دست داده اند. نقش آنها حداکثر در حلقه های کوچک زهد و ورع و تصوف شرعی محدود می شود با شاگردان و پیروانی اندک. اما جامعه نمی تواند به دلایلی که جای تفصیل دارد با آنها رابطه برقرار کند.

چشم جامعه امروز به کسانی است که رنگ امروز هم داشته باشند و با مردمان در نشست و خاست باشند و با ابزارهای نوین ارتباط آشنا و درگیر باشند. چهره های آشنای این نسل باشند. بنابرین به طور طبیعی کسانی الگوی اخلاقی جامعه می شوند که بیشتر دیده می شوند. حساب اهل حکومت با همه ادعاهای اخلاقی شان جدا ست. متخلق هاشان مانند لاریجانی طرفدار قصاب های آدمخوار می شوند و بی اخلاق هاشان مثل مرتضوی بدرسمی را چنان از حد می گذرانند که مدیران ارشدشان سعی می کنند آنها را مدتی از انظار دور نگه دارند تا بلکه فراموش شوند. اما باز هم چون تاب مستوری ندارند و رسمی جز خوشخدمتی نمی دانند شاخ و شانه می کشند و خود می نمایند و زحمت خلق می دارند.

می ماند آدمهایی مثل سروش و دولت آبادی. دولت آبادی با وجود نثر عالی و داستانگویی مثال زدنی مرد اخلاق نیست. اخلاق اش – و اینجا نظرم به اخلاق اجتماعی است و نه فردی- حداکثر ادامه همان رسم و بی رسمی های روشنفکران ادبیات پرداز ما ست که کمتر از تنازع بیهوده خالی است. اما کسانی مانند سروش بحق مورد توجه هزاران هزار جوان و میانسال سابقا جوان اند چون به نظرشان می رسد که کسی چون او که مدعی علوم دینی و عقلی است و مردی جهاندیده است و دم از اخلاق کاشانی و غزالی و ادب حافظ و مولوی می زند لاجرم می تواند به ما نشان دهد که چگونه می توان در جهان نو زیست و اخلاقی و مدرن زیست. اما سروش کارنامه اش اگر در حرف و کلام و ادعا رنگین باشد در عمل سخت ساده و ابتدایی و فقیرانه و سیاه و سفید است. سروش در دو نامه اخیرش یکی به مراد فرهادپور و این یکی به محمود دولت آبادی به همان چاهی سقوط کرده است که دیگران را بدان متهم می دارد. من تفصیل نمی دهم. اما چند سالی پیش این را در سروش دیده بودم که به سوی فرعونیت و استخفاف و ولایت-رعیتی و سلطان-رمگی می رود. همانجا شب که به خانه آمدم یادداشتی نوشتم و با او وداع گفتم.

سقوط سروش از مرگ بهجت دردناک تر و خطرآمیزتر است. چه اگر گروه کوچکی به بهجت چشم می داشتند و توقع خود را از او بر آورده می دیدند گروه بسیار بزرگی چشم امید و احترام و اسوه گونگی به سروش می داشتند و از او ناامید شده اند.

اینهمه گفتم تا یک نکته بگویم. آیا بعد از سروش باید از اخلاق ناامید بود؟ باید ناامید بود از اینکه کسی پیدا شود که قواعد زندگی در جهان امروز را بشناسد و در زندگی و رفتار خود نشان مان دهد تا بدانیم زیستن مدرن و اخلاقی ممکن است؟ سقوط سروش به نظرم نشان دهنده بن بست نوع اخلاق واعظانه ای است که او آن را نمایندگی می کرد. اخلاقی که با همه نکاتی که از سنت آموخته اما در مواجهه با اخلاق زیستن در شهرهای امروز و با رسانه های امروز یک نکته را ندانسته و همان او را بر باد می دهد مثل صد نکته که نحوی دانست و شنا ندانست.

ناامیدی نسل ما و جوانترها از سروش و دور از دسترس بودن و کهنه بودن اخلاق بهجتی به نظرم راه های تازه ای پیش پای ما می گذارد. و چشم ما را باز می کند تا نمونه های عالی اخلاقی را در سروش فاضل و ادیب و فیلسوف و یا بهجت عارف و زاهد و صاحب کرامات نجوییم. اخلاق مورد نیاز ما را خوب که نگاه کنیم شاید کسانی نمایندگی می کنند که نام بزرگی در ادب و عرفان پژوهی و صاحب سلوکی نیستند اما شجاعت سیاسی و زیستن مدنی دارند و صراحت بیان رای خود و حفظ حرمت دیگران را توامان دارا هستند. نمونه هایی مانند احمد زیدآبادی و عماد باقی و عباس عبدی و شادی صدر و شهلا لاهیجی و مانند ایشان – که کم نیستند اما از این منظر به آنها و تاثیرات شان کمتر توجه شده است- به آنچه ما به عنوان نمونه اخلاقی شهروند امروز نیاز داریم نزدیک ترند. کرسی اخلاق داشتن و مقامات عرفانی طی کردن لزوما به معنای صلاحیت اخلاقی برای الگو شدن در زیست شهروندی نیست. ادعا هم که تکلیف اش پیشاپیش معلوم است چه احمدی نژاد باشد یا شریعتمداری چه حداد عادل باشد یا لاریجانی. فراتر بروم و بگویم در میان مردم عادی و جوانان تحصیلکرده امروز آنقدر نمونه های خوب و ساده و فروتن و خوشفکر و خردورز و بی اعوجاج و تفرعن و میل به استخفاف می توان یافت که به ما می گوید زمان غولها به سر رسیده است. همه آنها هم که در دوره ما نعره های غول اسا سر می دهند و ادعاهای شگفت می کنند در آخر آدمهایی بس بسیار عادی اند که به دلیل همین ادعاها باید آنان را مبتذل دانست حتی. دوره ادعاهای بزرگ و آدمهای غول آسا به سر رسیده است. اهل ادعا یا سقوط های پر سر و صدا می کنند یا کاریکاتورهای بدریختی از غول چراغ جادو می شوند. من کلاه ام را به احترام اخلاق شهروندان آداب دان که ادعای برگزیدگی هم ندارند بر می دارم و در تشییع جنازه ادعاهای گوش-کر-کن مدعیان برگزیدگی و نظرکردگی شرکت می جویم.

پس نوشت:
برای دوستانی که از سابقه خبر ندارند و گمان می کنند که حرف من امروزی است و می توانستم به جای گفتگو از سقوط سروش از خطای مدنی او چشم بپوشم این داوری خود را در مطلبی که سال ۲۰۰۵ در نقد او نوشته ام باز می آورم و یادآور می شوم که در مرام جهان نو هیچکس از نقد مبرا نیست چه سلطان باشد و ولی فقیه چه دانشور یکتا یا مرد خدا و آیت الله. از نقد مبرا شدن خدایی کردن است و فرعونیت:

در این سالها (که در غرب زندگی می کنم) اصلا به سخنرانی برنخوردم که مثل دکتر سروش در مقابل نقد حالت تدافعی بگیرد و با بیحوصلگی جواب سربالا بدهد و بکوشد که منتقد را براند یا برنجاند یا تحقیر کند. این رسم استادان ما در همان دانشکده های ایران هم نبود. اینجا هم که سخنران همیشه با روی باز به ساده ترین و پیش پا افتاده ترین سوالها پاسخ می گوید و خود را کارگر علم می بیند. نه خداوند و قهرمان علم. افتادگی اینجا نه یک فضیلت که یک عادت و عرف دانشگاهی است که در گفتگو در عرصه عمومی هم بعینه پیروی می شود. اما دکتر سروش با همه ذهن درخشانی که دارد و درسی که در این حوالی خوانده است از این عرف و عادت کمتر نشان دارد. او طوری رفتار می کند که گویی بالاتر از نقد است و صاحب گنجینه ای از علم است که باید با چهره ای عبوس مانند حاجبی از آن پاسداری کند. – از: وداع با دکتر سروش 

یادداشت سروش در باره دولت آبادی در سایت خود او منتشر شده است تا کسی تردید نکند که مطلب از خامه خود او ست: از دولت احمدی تا دولت محمودی 

پس نوشت ۲
دوستان متعددی کامنت گذاشته اند که به من نشان می دهد چقدر مساله اخلاق مدنی ناشناخته است. شاید همه آنها را در یادداشت جداگانه ای منتشر کنم و یک یک بررسی کنم تا این بحث روشنی بیشتری بگیرد. اما فعلا به دو نمونه که هم امروز مثل شاهد از غیب رسیده گزارش شده است توجه کنید که فرق اخلاق مدنی و اخلاق دینی را نشان می دهد. اول این خبر کوتاه که امور حج و زیارت گزارش کرده است:
 
«بنابر گزارش خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاع رسانی لبیک به مکه مکرمه، این زائر ایرانی ساعت 2:30 بامداد دیروز درحال بریدن گوشه ای از پرده خانه کعبه بدست ماموران حرم مسجد الحرام بازداشت شد. لازم به ذکر است هرگونه آسیب رساندن به خانه کعبه جرم محسوب می شود.»

اینکه فردی برای «تبرک» به تشخیص فردی خود و احتمالا از روی اخلاص عقیده به کاری دست بزند که «جرم» مدنی است به ما می گوید در این موارد قانون مدنی و عرف مدنی و اخلاق مدنی بر قصد تبرک و علاقه دینی مقدم است. این شخص دیندار است اما فاقد اخلاق مدنی است و بین دین و مدینه رابطه ای نمی بیند و گرنه می فهمید که اگر هر دینداری قطعه ای از پرده کعبه را ببرد چیزی از پرده نمی ماند! پس بریدن آن از نظر مدنی کاملا خلاف است. مساله این است که چرا فرد دیندار این مساله مدنی را درک نکرده است؟

دوم به این اظهارنظر دادستان کل کشور توجه کنید (به نقل از آینده) که به یک مساله قدیمی جواب-نگرفته هم اشاره دارد: چرا رونق می تواند در میان اهل کفر به وجود آید؟

دری نجف آبادی «با تاکید بر اینکه با سردادن شعار و کارهایی هیجانی نمی‌توان به قله‌ها رسید، خاطر نشان کرد: در سفر اخیری که به کره جنوبی داشتم توفیقی دست داد که از کارخانه کشتی‌سازی و خودروسازی این کشور بازدید کنم. واقعاَ جای تاسف است آنها با ما این دو صنعت را شروع کردند اما سال گذشته ۳۷۳ میلیارد دلار صادرات داشته‌اند. وی ادامه داد: در این کشور نه دزدی نه مواد مخدر و نه بیکاری و بی‌مسکنی وجود دارد، در حالی که ۵۰ درصد مردمش حتی دین ندارند، در حالی که کشور ما امام و رهبری و شخصیت ارزشمندی همانند آیت‌الله بهجت را داشته اما چرا باید نرخ بهره‌وری این میزان در کشور ما پائین باشد؟»

لازم است من نکته ای اضافه کنم؟ آیا وجود افرادی مثل آیت الله بهجت می تواند ضامن مدیریت عالی مدنی در کشور اسلامی بشود؟ اگر نه آیا بهتر نیست جستجو کنیم ببینیم ماجرا چیست؟ آیا بهتر نیست محک های خود را مجددا اعتبارسنجی کنیم؟ 

من اصلا قصد ندارم جامعه ایرانی را از سرمایه های فکری و معنوی و دانشی اش بی بهره کنم. قصد من این است که اندازه انتظار خود و نقش ایشان را روشن کنم تا آن سرمایه ها نیز انتظارات فراتر از نقش خود از خود نداشته باشند و به توهم و خودبینی و خودمرکزبینی تن ندهند و یا هوادارانشان با آنها چنین جفایی نکنند. مساله به همین سادگی است.  

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن