یک: از آخر شروع کنم. وقتی از مرز می گذشتیم. از کنترل پاسپورت در آمستردام. پلیس طبق معمول به پاسپورت ایرانی حسین دقت فوق العاده نشان داد. پلیس هویت او را به جای نمی آورد. اعتراف نمی کرد. این برای من نمونه ای از نظام نشانه شناختی هویت در ذهن او بود. پاسپورت اروپایی یعنی همسانی با نظامی از نشانه ها که هویت تو را تعریف می کند. تو در این نظام تعریف می شوی. هویت تو شناخته شده است. هر چند که تبهکار باشی. اما وقتی با نظام متفاوتی از نشانه ها شناخته می شوی رفتار با تو همچون یک فرد مشکوک است ولو در رفتار و زندگی شخصی و اجتماعی ات فردی فعال و قانونمدار و معتبر باشی. من در دورانی که با پاس ایرانی سفر می کردم همیشه بزرگترین تحقیر را در فرودگاهها حس می کردم و به دولت خود که سبب بی آبرویی من شده است یا مرا در معرض سوء ظن قرار داده است لعنت می فرستادم. حسین البته آرامتر و سنجیده تر است. به کسی هم بد و بیراه نگفت. وانگهی بزودی او هم شهروند خواهد شد. به نظام نشانه شناختی تازه ای در هویت اجتماعی وارد خواهد شد.
دو: دوبی نخست مرا به یاد کاروانسراهای بزرگ انداخت که قدیمها تجار بار خود را آنجا زمین می گذاشتند. بعد از یک سفر دراز. اما اگر دقیق تر بگوییم شاید بتوان آن را با شهرهایی مقایسه کرد که دور و بر یک بازار روز شکل گرفته اند. نمونه زنده اش در تاریخ نزدیک دوشنبه است. شهری که از یک بازار روز به یک پایتخت تبدیل شد. دوبی اما بزرگترین بازار روز منطقه ما ست. گرچه تنها نمونه آن در جهان نیست. دوبی هنگ کنگ خلیج فارس است. گرچه خودش ممکن است مایل باشد نیویورک خلیج فارس بشود. یا ممکن است بخواهد چنین تصویری از آن داشته باشیم.
سه: مهمترین چیزی که در دوبی فراموش می کنید این است که دوبی را بریتانیا اداره می کند. دوبی مثل دیگر کشورهای ساحل جنوبی ما نشانه آشکار حضور پر رنگ انگلیسی ها در منطقه است. حضوری که اصلا مانند آمریکایی جماعت پر سر و صدا نیست. گذشته از حضور شرکتهای بزرگ انگلیسی و اسکاتلندی و ایرلندی در دوبی و مشاوران ارشد بریتانیایی در دستگاه اداری و سیاسی دوبی و نیز چند کشور دیگر این ساحل، حضور پر تعداد نپالی ها و هندی ها هم شاهد دیگری از ماجرا ست. آنها از قدیم لشکر پیاده و خدم و حشم ایشان بوده اند در منطقه. نشانه دیگرش البته زبان انگلیسی است. بسیاری و یا شاید همه آنها کلمه ای عربی نمی دانند. زبان دوبی انگلیسی است. دوبی هند جدید است! کشور گرم و آفتابی اروپای بی آفتاب. بریتانیای بی آفتاب! این هندی است که آنها خود بر اساس مدلی که با آن راحت ترند ساخته اند. مدلی که در کویت و اردن و عربستان با وجود همه تغییراتی که در آن داده شد نتوانستند بسازند.
چهار: اما دوبی اگر از چشم اروپایی یک استراحتگاه باشد و مرکز خرید آفتابی و لوکس از چشم ایرانی چیز دیگری است. ایرانی ها گاه آن را هاوایی خود می بینند و گاه مرکز خرید اجناس چینی که مارک خارجی دارند! دوبی یک تاناکورای بزرگ است برای مردمی که نه آنقدر پولدارند که اروپایی خرید کنند و نه آنقدر از دنیا بی خبرند که از هوس اروپایی شدن خالی شوند. دوبی راه حل جانشین است. حج فقرا ست. اروپای بی دردسر ویزا ست. اروپای نزدیک و ارزان.
اما اگر دوبی برای مسافران ایرانی عمدتا در چند هتل و چند مرکز خرید ارزان خلاصه شود برای مقیمان و بازرگانان معنای دیگری دارد. یا بگویم معناهای دیگری هم دارد. نسل جوان بازرگان و نسل جوان استعدادهای درخشان راهشان به دوبی ختم می شود. آنها یک محیط آزمایشگاهی دارند تا توان مدیریتی و توان علمی و خلاقیت خود را تست کنند. توانی که در ایران به هزار و یک دلیل امکان ظهور یا تداوم و نتیجه بخشی ندارد.
دوبی جایی است که می توان فرصت های از دست رفته ایران را بعنیه مشاهده کرد. تنش پنهان دوبی و ایران نیز از همین جاست. دوبی مدیریت من عندی و باری-به-هر-جهت دستگاه اداری و سیاسی ایران را رسوا می کند.
دوبی جایی است که حسرتی بر حسرت های ایرانیان می افزاید. در این شکی نیست. اما دوبی تا همینجا هم بر ایران تاثیر بزرگی داشته است. ارزیابی اولیه من این است که ایرانیانی که در محیط آزمایشگاهی دوبی تربیت می شوند و با آن بده بستان می کنند مهمترین تاثیرها را در آینده نزدیک بر وطن ما خواهند داشت. چیزی شبیه تاثیری که هنگ کنگ بر چین داشته است و دارد با این تفاوت که دوبی شهری از خاک ایران نیست که اجاره ۹۹ ساله رفته باشد. همسایه ای نزدیک است. هم-سایه. باز هم به دوبی بر می گردم.