هی اشک به چشم ام می آید. به هر بهانه یاد سوخته های امروز می افتم. به برادرم زنگ می زنم که یکجا بیش از ۲۰ نفر از دوستان و همکاران اش را از دست داده است. دلم برای برادرکم می سوزد. می خواهد به خودش مسلط باشد اما باز بغض اش می شکند. من هم. و نمی دانم پشت تلفن چگونه تسلی اش بدهم. می گوید همه بچه های گل روابط عمومی ارتش بودند. وقتی از سرتیپ واعظی حرف می زند دیگر صدایش می شکند. آدم یک دوست را از دست می دهد کمرش می شکند. چه رسد به اینهمه آدم دوست و آشنا و همکار. همه جوان و قبراق و سرشار از زندگی.
تمام روز از تهران بیرون نیامده ام. دلم از این مرگ آسان و ارزان و بی معنا می سوزد. آدمها را پرورش می دهیم برای مردن. فکر می کنم به اینهمه خبرنگار که حالا خود خبر شده اند. تلویزیون ایران علیرضا افشار را نشان می داد که با لباس غواصی توی دریا بود و با دوربین حرف می زد و گزارش می داد. چهره هاش به دل می نشست درست مثل چهره خبرنگار ایسنا حسن قریب. بعد عکس بود و فیلم از سوختگان. همه نسل بعد از انقلاب و ۲۵ -۲۶ سال تا ۳۰ و ۳۱. آدم حیران می ماند از این جوانی پرپر شده.
از صبح نگران بودم که برادر یکی از آشنایان که یادم بود در شهرک توحید زندگی می کرد چه بلا سرش آمده است. بعدازظهر که می فهمم یک سالی است از آنجا نقل مکان کرده بوده خیالم راحت می شود اما چهره زن و بچه هایی که دود خورده اند و خفه شده اند از جلو نظرم نمی رود.
وبلاگ ها را سر می کشم. این آخری وبلاگ دکتر کاشی است. لحن محزون و نگاه عمیق اش تکان دهنده است.
“از تهران امروز به نحوی دیگر وحشت مرگ میبارید. چشمها میسوخت. قلبها گرفته بود. تنفس مثل نوشیدن جام شوکران تلخ بود. مردم بی حوصله و غمگین بودند. در کنار میدان ونک، زنی ماسکی به صورت خود زده بود با صدای بلند فریاد میزد که بیمار است و برای خریدن دارو پولی ندارد. نسخهای در دست داشت و مردم را به آن متوجه میکرد. کناری ایستادم، کسی به او توجه نمیکرد. مردم به خلاف تجربه زلزله، از هم میگریختند، عصبی بودند و کمتر حوصله هم را داشتند.”
“در پایان این روز سنگین، خبر مرگ خبرنگاران جوان، غیر قابل تحمل بود. بیش از صد نفر در آتش سوختند. گوینده خبر ساعت بیست و سی، به هیچ روی از چند و چون حادثه نمیپرسید، مانند کسی که خود را در چنبره تقدیری گرفتار میبیند، با صدایی بغض آلود از مسئولان هواپیمایی میپرسید این چهارمین هواپیمای یک صد و سی است که سقوط کرده است، لطفاً اعلام کنید چندتا دیگر از این هواپیماها داریم؟”
من به فاجعه مرگ عادت نمی کنم. و می دانم که این مرگی است که می توانست اتفاق نیفتد.
پی نوشت:
همه آن ۶۸ نفر، رضا شکراللهی
واعظی هم بوده، مشکین هم بوده، بابایی هم، یوسف علیخانی
به همان سادگی که می نویسند می میرند، الپر
چهره هاشان در یادم می ماند، بهروز تورانی
پی نوشت ۲:
باید از شوک این سوختگان که در آمدم یادداشتی بنویسم و ببینم آیا واقعا ایمان به تکنیک گره خورده است؟ آیا نظام تکنیکی ما در جمهوری عزیز هیچ نشانی از ایمان دارد؟ و بعد اینکه مومن یا کافر، مدرنیسم بدون اومانیسم معنایی دارد؟ بدون ارجمندی جان تک تک شهروندان؟