چه گرد و غباری با باد بهاری برمی خیزد. کجاست باران؟ این گرد و غبار چهره خسته و فقر زده حاشیه سمرقند را محزون تر می نمایاند. حاشیه ای که انگار از اصل شهر بزرگ تر باشد یا همه شهر را جز چند خیابان مرکزی اش در بر گرفته باشد.
چشمانم دروغ می گویند یا شهر واقعا خلوت تر شده است؟ جمعیت به نحو قابل ملاحظه ای کمتر دیده می شود. گویا همه مهاجرت کرده باشند. من هیچ وقت در این فصل سال سمرقند نبوده ام. شاید فصل کار است. یا فصل دائمی مهاجرت برای کار. ب
ازارها و مرکزهای خرید (یا مرکز سودا چنان که رسما بر ورودی آن نوشته می شود) کم رونق به نظر می رسد. قیمت ها به نسبت سه سال پیش که برای جشنواره ترانه های شرق به سمرقند سفر کرده بودم خیلی گران تر شده است. چهار نان یک دلار یا هزار سوم ( بر وزن بوم). باغچه ها خشک لب اند. باران نمی بارد. اردیبهشت است ولی گویی تابستان داغ باشد. سبزی ها، چمن ها، گل ها در حال سوختن اند.
یکی دو سه هتل جدید ساخته شده که لابد ناشی از رونق توریسم است. در فرودگاه تاشکند هم دو سه دسته بزرگ توریست بیشتر از فرانسه دیدم که در صف های طویل از فرودگاه خارج می شدند. فرودگاه رونقی یافته بود. بار اول که به تاشکند آمده بودم سال ۲۰۰۰ بود. آن موقع فرودگاه پایتخت ازبکستان از یک فرودگاه شهرستانی ایران هم عقب افتاده تر به چشم می آمد. اما حالا وضع قابل قبولی دارد. تاشکند تمیزتر و بزرگ تر از پیش بود انگار. اما سمرقند چرا اینطور شده است؟ فقط پایتخت آباد شده ؟ سمرقندی ها کجا رفته اند؟ توریستی هم نمی بینم. شب در ریگستان برنامه نور و صدا بود در معرفی شهر و بنای ریگستان. من فقط ۳-۴ توریست فرانسوی دیدم که برای نمایش نور و صدا به خود زحمت بیرون آمدن داده بودند.
از مرکز فرهنگی تاجیکان و دیدار حیات نعمت سمرقندی برمی گردم. تازه از سفری به بخارا بازگشته بود. می گفت در بخارا دیگر کسی به فارسی نمی نویسد. همگی شاید ده پانزده نفر ایجادکار (هنرمند و نویسنده) مانده باشند. در باره او و کارهایش که یک تنه جای یک موسسه تحقیقاتی کار می کند باید جداگانه بنویسم. به سمت آقسای می رویم در فاصله چند کیلومتری شهر. به دیدار زیارتگاه حضرت داود که تفریحگاه هم هست. دوستان دلنواز آنجا مهمانی یی برپا کرده اند. رودی هم جاری است. هر جا رود است و آب البته شادی هم هست. خنکای بهاری هم شاید آنجا یافت شود.