جیمز باکن، دوست نازنین ایراندوست من که آخرین رمان اش عاشقانه ای است که ماجرایش در اصفهان می گذرد، ساعتی پیش برای من در ای میلی نوشته است:
My heart is broken by Bam. It is like the Lisbon earthquake was for Voltaire, taking away his optimism for ever.
جیمز این اندوه و درماندگی و ناامیدی غلیظی را که در فضای این روزها موج می زند بخوبی حس کرده است. گویی برای ما ایرانی ها جهان به آخر رسیده است. ما همه فرصتها را از دست داده ایم. شاید تنها یک فرصت دیگر باقی مانده باشد. بازسازی جهان ما اگر شدنی باشد از بم آغاز می شود. اگر از جان این ۴۰ هزار تن سرمایه ای برای حیات کردیم کردیم وگرنه بهتر آن که از شرم ایرانی بودن خود را زنده به گور کنیم و کنار همانهایی بخوابیم که زنده به گور شدند.
کشته شدن ۴۰ هزار نفر توهین به شعور آدمیزاد است. چگونه گذاشتیم این اتفاق بیفتد؟ ما که زلزله کم نداشته ایم. چرا تا حال نیاموخته ایم که چگونه خانه ها و مدرسه ها و خوابگاههایی باید بسازیم، چگونه خود را برای زلزله آماده و تجهیز کنیم و چگونه وقتی زلزله شد خود به زلزله نیفتیم و با سنجیدگی و سرعت و نظم و انسان دوستی به کمک برویم. چرا ما هنوز آب و کنسرو و چادر و پتو را هم نمی توانیم درست توزیع کنیم و به دست نیازمندان از هستی ساقط شده اش برسانیم؟ چرا ما سگ تربیت شده نداریم؟ چرا آدم تربیت شده نداریم؟
این روزها به دوستانم می گویم بم برای من معیار شده است. هر که از بم غم دارد محلی از اعراب دارد هر که ندارد گو مباش.
اما بم معیار بزرگ تری هم هست. بم سنجه امروز ما و هم آینده ماست. من نمی گویم این نداریم و آن نداریم تا شکایت کرده باشم. شکایت هم هست. اما من بم را نمونه کوچک جهان ایرانی می بینم. به قول آشوری میکروکاسم ما. مهدی می گوید رمان “کندی” را مترجم آن بد ترجمه کرده و سرسری. من فکر می کنم که ما همان طور که کوندرا را ترجمه می کنیم، در بم هم همان طور سرسری و من عندی و بی مبالات خانه می سازیم. می گویند و می بینیم که کمک ها چه کند و چه دیر می رسد و چه بد و دور از شان آدمی و شان مردم داغدیده توزیع می شود. فکر می کنم مدیریت ما و رهبری ما و مهندسی ما هم همین طور دور از هر اصل و اصول و پرنسیبی است. ما فاسد شده ایم. الناس علی دین ملوکهم. غیر از این بود با بطری های آب اهدایی به زلزله زدگان ماشین اداره و بنیاد را نمی شستیم.
ما اگر کمترین صداقتی در اندیشه کردن به مردم داشتیم تا امروز برای این مردم کاری کرده بودیم که خانه هاشان بر سرشان آوار نشود. که زودتر از زیر آوار نجات داده شوند. که بدون کفش و پتو و سرپناه و چراغ و آب نمانند. همان داغ که دیده اند کم نیست؟ ما اگر زندگی ساده مردم را حفظ کردن نتوانیم اگر جان عزیزان آنها را مراقبت کردن نتوانیم و وقتی مصیبت دیدند شان آنها را رعایت کردن ندانیم به چه کار می آییم؟
با نادر خلیلی آرشیتکت مشهور ایرانی مقیم کالیفرنیا و مبدع شیوه گلتافتن ( گل + تافتن) صحبت می کردم. که چه باید کرد. که آخر شما که اصل معماری متکی به طاق و گنبد را جهانی کرده اید چرا به وطن خود نمی روید و طرح خانه های ضد زلزله خود را به مردم خود عرضه نمی کنید. گفت من هر چند سال یکبار و این اواخر به فاصله های کوتاه تر به ایران رفته ام. گفت که طرح های ساده و ارزان من که متکی به خاک و گل است در کالیفرنیا که سخت ترین قوانین ضد زلزله را دارد تایید شده و استقبال می شود اما در ایران تا کنون علیرغم وعده ها و چه و چه نتوانسته ام کاری را سامان دهم. به گوش ایرانی شیفته غرب سنگین می آید که طرح خانه های طاق و گنبدی سنتی با طراحی و محاسبات جدید بتواند ضد زلزله باشد. خلیلی می گوید.
من خود یکبار سالها پیش، پس از آن زلزله هولناک طبس طرح های او را در موزه هنرهای معاصر تهران دیده بودم. اگر از آن زمان طرح او اجرا شده بود شاید بم امروز چیزی کم نداشت. چه کسی گفته است که ما در سراسر ایران باید به یک شیوه خانه بسازیم؟ چرا هماهنگی سنتی بنا با محیط اطراف خود را به هم زده ایم؟ اگر خانه های بم یک طبقه بود و به جای تیر آهن از گنبدهای معماری سنتی استفاده کرده بود امروز با یک زلزله همه سقف ها بر سرمان آوار نشده بود. به جهنم که مثلا قیافه امروزی نداشت. جان عزیزان ما را که مصون نگه می داشت.
من مهندس نیستم. اما می دانم که آدمهای سالم همیشه وقتی به مشکلی بر می خورند به دنبال راه حل می روند. شیوه های معماری مقاوم در برابر زلزله منحصر به طرح های نادر خلیلی هم نیست. اما ما در طول اینهمه سال در مقابل مشکل زلزله کدام راه حل ها را جستیم و امکان عمل به آنها را فراهم کردیم که نتیجه نگرفتیم؟ اصلا کاری کردیم؟ آیا این توهین به شعور آدمیزاد نیست که در برابر اینهمه خسارت جان و مال فکری نکرده باشد؟ اگر اینجا فکر نکرده باشیم پس اصلا ما به چه فکر می کنیم؟ و نتیجه چنان فکرهایی که مسائل ملموس ما را حل نمی کند به چه دردی می خورد؟
نه، من بعید می دانم که در عرصه فکر هم ما کاری در خور کرده و نتیجه ای در شان آدمیزاد گرفته باشیم. روشنفکران مان هر چه می خواهند بگویند. ما فکرهامان هم مثل خانه سازی مان در بم سست و سهل انگارانه و بی پایه است.
آشوری سالها پیش گفت انقلاب اسلامی دست ما را پیش خودمان رو کرد. ما را با خودمان روبرو نشاند که چه هستیم و که هستیم. آینه تمام قدی شد در مقابل ما. امشب به او گفتم که حالا من فکر می کنم بم دست ما را برای آخرین بار پیش ما رو کرده است. اگر ناتوانی های خود را ندیدیم دیگر هرگز نخواهیم دید. اگر بم را نساختیم دیگر هرگز ساخته نخواهیم شد. اگر از دست رفتن جان این چهل هزار عزیز را بیهوده و بی معنا رها کردیم و فراموش کردیم، جانمان هرگز از بیهودگی رهایی نخواهد یافت و همگی به سیاه چاله فراموشی خواهیم رفت. چه اگر ما از این مصیبت تکان نخورده باشیم و کلاه عبرت و پای افزار انگیزه ای برای خود نسازیم هیچ چیز دیگر نیز ما را تکان نخواهد داد. و ما همچون لاشه ای بر آب از سهمناکترین صخره ها سقوط خواهیم کرد.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و