مردمی مثل نخل: برای همه آنها که سوختند از داغ عزیزانی که از دست دادند و قلبی شکسته دارند برای همه بچه هایی که مهر پدر را و نوازش مادر را گم کردند برای زنانی که قامت مردشان را شکسته دیدند برای مردمی که چون نخل صبورند برای مردمی که تا شهرشان آباد نشود دلمان آرام نمی شود برای غمی آنچنان ناگهان آوار شده … … لبخندی امیدی سرپناهی آغوش مهری باغستانی از زندگی سرشار بیاوریم. آبادی بم آبادی ماست.
پیوندها:
باز سازی جهان ما اگر شدنی باشد از بم آغاز می شود: کشته شدن هزاران هزار نفر توهین به شعور آدمیزاد است. چگونه گذاشتیم این اتفاق بیفتد؟ ما که زلزله کم نداشته ایم. چرا تا حال نیاموخته ایم که چگونه خانه ها و مدرسه ها و خوابگاههایی باید بسازیم، چگونه خود را برای زلزله آماده و تجهیز کنیم و چگونه وقتی زلزله شد خود به زلزله نیفتیم و با سنجیدگی و سرعت و نظم و انسان دوستی به کمک برویم. چرا ما هنوز آب و کنسرو و چادر و پتو را هم نمی توانیم درست توزیع کنیم و به دست نیازمندان از هستی ساقط شده اش برسانیم؟ چرا ما سگ تربیت شده نداریم؟ چرا آدم تربیت شده نداریم؟
این روزها به دوستانم می گویم بم برای من معیار شده است. هر که از بم غم دارد محلی از اعراب دارد هر که ندارد گو مباش.
این داغ کجا بریم؟: فکر کردم کاش آنجا بودم تا پیام اندوه و درماندگی این مردم را مثل عطا کناره با این عکس و حسن سربخشیان با عکس دیروز تایمز (که دو زن گریان و زخمی و حتما داغدیده را نشان می داد که یکدیگر را تسلی می دادند) به جهان منتقل کنم. چقدر عکس بد دیده ام این روزها. بی هیچ پیامی. اما این عکس چقدر با ما حرف می زند. فکر کردم نه، من تاب و توان دیدن این اندوه را از نزدیک نداشتم. … …
آن ۲۰ هزار نفر: ما مردم عجیبی هستیم. مردمی که به فاجعه خو گرفته ایم. عادت کرده ایم که از خواب برخیزیم و زیر آوار مانده باشیم. عادت کرده ایم که با فاجعه هم پهلو بخوابیم و برخیزیم. ما از پیشگیری هیچ نمی دانیم. یکبار هم فکر نمی کنیم که آخر ۲۰ هزار نفر در یک سحرگاه در خواب با آوار سنگینی روی سر و سینه شان خفه می شوند یعنی چه. من از دست پدرانی که خانه هاشان را بدون معمار و مهندس ساختند عصبانی ام. آنها خانه را گور کودکان و همسرانشان ساختند. من از مقاماتی که کار نظارت خود را بر ساخت و ساز شهری فراموش کردند یا دست کم گرفتند عصبانی ام. آنها مردان رسوایی اند که مستحق بدترین مجازات ها هستند. من از دولتی که ثروت ملی را خرج اتینا می کند یا در جیب این و آن دور و نزدیک می ریزد یا حیف و میل می کند ولی ذره ای برای آگاهی و پیشگیری از هزار و یک فاجعه گریبانگیر ما سرمایه نمی گذارد عصبانی ام. این دولت بیدار نیست. من از این مرگ بی دلیل و بی معنی عصبانی ام. این مرگ نیست ریشه کن شدن است در زمان حیات و نشاط. من از مردمی که ما باشیم و در جهل خود و بی کفایتی هامان غوطه می زنیم عصبانی ام و از خودم که چرا دور از وطن ام زندگی می کنم که وقتی فاجعه ای هم اتفاق می افتد کسی را ندارم که برایش قصه کنم. کسی که با من همدردی کند سر بر شانه اش بگریم و سبک شوم.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و