نشانه ها و قراین متعددی این روزها دیده می شود که نشان می دهد عده ای از درون نظام برای آینده نظام ولایی نگران اند و راه لبنان را پیشنهاد می کنند. برای من که در یک دهه گذشته مرتب و آشکارا از مبارزه ولایت با طبقه متوسط نوشته ام و روشهای ولایی را در این مسیر رصد کرده و هشدار داده ام این به معنای تحولی اساسی و تجدیدنظرطلبی در مشی ولایی است.
انقلاب اسلامی گرچه با حضور پرشمار و مشتاقانه طبقه متوسط سنتی و متجدد از بازار و دانشگاه و شبکه روابط آنها شکل گرفت با استقرار خود به مبارزه با ارزشها و چهره های طبقه متوسط پرداخت. رئیس جمهور منتخب آنها یعنی بنی صدر را عزل کرد. دانشگاهها را تعطیل کرد. گروههای سیاسی متنوع آنها را بست و اعضای آنها را به زندان انداخت و در نوبت های متوالی اعدام کرد یا به عنوان تواب به خدمت خود درآورد. هشت ساله جنگ نعمت بود چون می توانست با بسیج نیروهای روستایی و سنتی و وابسته به فرامین مرجعیت حاکم خاستگاه اجتماعی خود را تقویت کند و بهانه های بسیاری برای سرکوب طبقه متوسط فراهم سازد. چنانکه رمان های نویسندگان ایران در کیهان مرتب نقد و تخریب و متهم می شد تا از بازار برچیده شود و کاغذ از دسترس ناشران نامطلوب دور نگه داشته می شد تا نتوانند آثار مترجمان و نویسندگان مخالف و منتقد را چاپخش کنند.
بعد از جنگ به دلیل نیاز به مدیریت باسواد و متخصص تکنوکرات ها و به تبع آن بخشهایی از طبقه متوسط که غیرسیاسی بودند مورد توجه قرار گرفتند اما همیشه با شمشیر داموکلس بالای سرشان از رفتارهای سیاسی ایشان مراقبت می شد و هشدار می دادند که دست از پا خطا نکنند. دوره ای بود که ماموران و مدیران ولایت باید کارآموزی می کردند و کنار دست متخصصان خارج دیده کار یاد می گرفتند. در این دوره به نحوی مشروط استادان غیرمتشرع در دانشگاه پذیرفته می شدند. ولی فشار بر نویسندگان و روشنفکران و مجلات و محافل ایشان ادامه داشت. چنانکه ترور مهندس برازنده در اوایل دهه هفتاد اتفاق افتاد و تا ترور دکتر احمد تفضلی هم پیش رفت و باقی چهره های طبقه متوسط از مذهبی و غیرمذهبی که داستانهایش را می دانیم از جمله ملی مذهبی هایی چون سحابی و علیجانی و هدی صابر و رحمانی. همان ها که از زندان نامه نوشتند و شهادت دادند که زندان ولایی جایی است که در آن نه خدا هست نه قانون.
تا دوره اصلاحات شد و شد آن چه همه شاهد آن بودیم. اندکی فضای باز دوره رفسنجانی و البته نیات خود او و مدیرانش باعث شد طبقه متوسط با رای قاطع نامزد مورد حمایت ولایت را طرد کند و بحران های مکرر هر ۹ روز یکبار را در پاسخ تحمل کند.
با آمدن احمدی نژاد ولایت تصمیم گرفته بود که طبقه جدیدی وابسته به خود درست کند طبقه ای که در هیچ یک از مراحل قبلی انقلاب نقش مخالفت با ولایت نداشته بوده باشد یا اصلا جوانتر از آن باشد که در سنین نقشبازی قرار گرفته باشد. این طبقه بود که حالا جای استادان قدیم را در دانشگاهها پر می کرد و مدیران قدیم دولت را به غیرانقلابی بودن متهم می داشت و آنها را با تصویب و اجازه رهبر از دستگاه اداری کشور می راند و هزاران نفر نیروی تازه نفس و خودی و وابسته به ولایت را وارد اداره ها می کرد. تلاش عظیم و همه جانبه و پرهزینه تشکیل طبقه جدید با زه زدن خود احمدی نژاد که نماد همین طبقه از مدیران بود زمین خورد.
روحانی به صحنه آمد که نه با مردم بود نه با ولایت. نه با ولایت بودنش مردم را جلب می کرد و نه با مردم بودنش ولایت را! طرح تشکیل طبقه جدید مدتی مسکوت ماند اما دوباره از دوره مخالفت با برجام زنده شد و نهایتا به رویارویی مستقیم با دولت روحانی رسیده است.
اما کشمکش طولانی ولایت با مدرنیته و حاملان آن که طبقه متوسط ایران است در تمام جبهه ها به شکست انجامیده است. مملکت را باید اداره کرد و طبقه متوسط ناراضی است. طبقه سه یا مادون متوسط و حاشیه نشین هم ناراضی است و این را در اعتراض های آبان نشان داده است. چه کسی می ماند؟ اعضا و کارمندان سازمان عظیم اداره کشور چه ادارات مدنی چه ادارات نظامی و امنیتی.
با این مجموعه کار زیادی نمی توان کرد. ایده ساختن طبقه جدید ولایی را هم بیش از این دیگر نمی توان پیش برد. بخواهی هم دیگر عمر ولایت اجازه نمی دهد و همین امروز و فردا ست که از صحنه سیاست ایران غایب شود. پس باید فکری تازه کرد. چگونه؟
عقلای نظام می خواهند نظام شان ادامه داشته باشد. توصیه های روسیه و دیگر همفکران شان در منطقه هم به آنها در همین مسیر است. پس به مدل لبنان فکر می کنند. جایی که حزب الله در دل مذهبی و غیرمذهبی و مسلمان و مسیحی جا باز کرده است و آیین های سیاسی خود را با حضور همگان برگزار می کند و خلاصه به اندازه ولایت متوهم و پا در هوا نیست چون زمینه اش هم نیست پس واقعگرا ست و پایش را روی زمین سیاسی لبنان می گذارد.
امروز کسانی در محافل مطبوعاتی و سیاسی تهران از این صحبت می کنند که باید واقعیت های اجتماعی ایران را به رسمیت شناخت. روزنامه جوان مصاحبه ای داشت با علی سرزعیم که همین را توصیه می کرد: اگر سبک زندگی طبقه متوسط را بپذیریم و راه مشارکت سیاسی آنها را هم باز کنیم رابطه پایداری با آنها خواهیم داشت. جوان امروز هم مصاحبه دیگری دارد که در آن از زبان خرمشاد از چهره های اصولیون نگرانی خود را از این نکته مطرح می کند که قدرتهای مخالف ولایت دارند روی این شکاف حساب باز می کنند و طبقه متوسط را دنبال خود می کشند و می برند. باید فکری کرد.
من سالها پیش که مرحوم احمد قابل زنده بود مطلبی درباره نظرات او نوشتم با عنوانی برگرفته از آثار شریعتی: به سر عقل آمدن فقه شیعی. شریعتی این را در باره سرمایه داری گفته بود. من آن را برای فقه شیعی به کار بردم. سردبیران بی.بی.سی نپسندیدند یا نفهمیدند و از سابقه این تیتر بی خبر بودند و از اهمیت آن یا ترسیدند. و نهایتا با تغییر عنوان مطلب منتشر شد. امروز فکر می کنم ولایت هم دارد سر عقل می آید. البته به ناچار!
مفهوم سخن شریعتی این بود که وقتی سرمایه داری دید که مارکسیسم ممکن است دل کارگران را با شعارهایش ببرد تجدیدنظر کرد و به دلبری از کارگر برخاست تا آینده خود را تضمین کند. حال همه شواهد از چشم من نشانگر آن است که نظام ولایی دارد سر عقل می آید و می خواهد با این طبقه ای که خودش سرکوب می کرده آشتی کند. هم به خاطر اینکه دل او را شعارهای دیگران نبرد و مملکت از دست نرود و هم برای اینکه در مدیریت کشور نیازمند استعداد و سرمایه و سواد طبقه متوسط است.
این چارچوب تحلیلی من برای اتفاقات آتی نظام ولایی است. اگر نظام سر عقل آمده باشد گویی تاریخ یکبار دیگر تکرار شده است: در ایام صفویه مدل و مرجعیت شیعی از لبنان وارد ایران شد. در ایام صفویان ولایی امروز هم ظاهرا لبنان و مدل سیاسی و دینی اش قرار است مشکل گشایی کند.