اسوه های انگیزه بخش
شریعتی به غریزه و شهود و نیز بر اساس فکر و تجربه و تامل در امرهای برانگیزاننده اجتماعی این نکته را دریافته بود که آدمها برای حرکت به الگو و اسوه و نمونه عالی و متعالی نیاز دارند. و این الگوها را ارائه می کرد. از این منظر کار او اساسا معرفی الگو و اسوه بود. از علی و ابوذر و حسین و فاطمه و زینب و حر ریاحی تا اقبال و ماسینیون و سلمان و محبوبه متحدین. او هر شخصیت درخشان تاریخ اسلام و تاریخ شخصی زندگی خود را که یافت برجسته ساخت و چون عمیقا به آنچه می کرد علاقه و اعتقاد داشت نتیجه همیشه موثر و الهام بخش بود. به این علاقه و اعتقاد کمی بعد باز می گردیم.
آدمها می خواهند اسوه ای داشته باشند تا او را تقلید و تکرار کنند و مثل او باشند و در طراز او و در کنار او قرار گیرند. برخلاف همه تبلیغات یکطرفه ای که در روزگار ما مطرح است، آدمها نمی خواهند هر کدام مستقل باشند و از دیگری متفاوت باشند. می خواهند ضمن استقلال رای و فکر خود، از گروهی و جماعتی و فکری و حزبی و شهر و دیاری نمایندگی داشته باشند و پیروی کنند و برای آن بکوشند. استقلال فردی ایشان مانعی برای نمایندگی آنها و هواداری از تعلقات فکری و عاطفی خود نیست.
در برجسته سازی و تبلیغ اسوه ها شریعتی کم رقیب یا بی رقیب است. کمتر کسی را می شناسیم که این حکمت باستانی را در روزگار ما به این خوبی و وسعت و همت و قدرت دنبال کرده باشد و نتیجه گرفته باشد. حکمتی که برای ما مسلمانان ریشه در قرآن دارد. و شریعتی کسی بود که این حکمت های ازیادرفته و عاطل مانده را دوباره به صحنه تکاپوی اجتماعی آورد.
اگر سوال را از این سو مطرح کنیم نقشه کار شریعتی بهتر دیده می شود: شریعتی در جان صدها هزار انسان انگیزه و عشق و ایمان آفرید و ایشان را به حرکت برانگیخت. این قدرت از کجا آمد؟ در واقع رمز نفوذ شریعتی همان رمزی است که اگر آن را درست یافتیم و تقویم کردیم امروز و آینده را هم می سازد و تبیین می کند. چرا که شریعتی برای «تاریخ فردا» کار می کرد و این را بخوبی می دانست و آگاهانه برای آن کار می کرد و پیش می رفت. او از هر روشی که انگیزه بخش و حرکت ساز بود و آینده را شکل می داد بهره برد. و کمتر کسی است که به اندازه او در شناخت روشهای انگیزش خلق به سوی آینده تامل و تجربه کرده باشد و نتیجه گرفته باشد. او در حقیقت کاشف معدن انگیزه ها بود.
هدف دعوت است و بس
شریعتی کار روشنگری را صرفا برای تقویت خیر مشترک و عمومی انجام می داد و هیچ تمنای رهبری سیاسی و مکتبی و گروهی نداشت و نمی خواست در چنین مقام و موقعیتی قرار گیرد. به عبارت دیگر، شریعتی جاه طلبی سیاسی نداشت. هدف اش همان دعوت اش بود و بس. چیزی هم از کسی نمی خواست. منزه بود و از خلق انتظاری و توقعی نداشت. «اگر تنهاترین تنهایان هم شوم باز خدا هست.» و همین تنهایی او را پر می کرد و کافی بود. این خصلت مهم فردی موجب استقلال رای او و مبرا بودن اش از اهوای سیاسی می شد. یعنی نمونه ای از آنچه خودش «خودسازی انقلابی» توصیف می کرد. او سرمشق دعوتی بود که ارائه می کرد. او آدم کلمه و کلام بود. هیچ چیزی فراتر از آن نمی خواست. همین که کلام اش شنیده شود و نافذ باشد و به نتیجه برسد برایش کفایت می کرد. چیزی از آن برای خود نمی خواست و مصداقی از این آیه قرآنی بود که ما اسئلکم علیه من اجر (فرقان، ۵۷).
او که آماده بود جانش را برای حفظ کلام اش و رساندن آن بدهد چیز دیگری را قابل نمی دید که جبران کننده کوشش های مداوم او و رنج های فراوان اش باشد. در گفتگوهای تنهایی اش از زبان امام علی گویی در باره خود می نویسد که: «من علی ام. خودم را، خانواده ام را، فرزندان ام را، همه هستی ام را فدای ایمان ام و عشق ام به آزادی و رهایی و خوشبختی و رستگاری شما می کنم.» (ص ۱۰۱؛ نیز: رهنما، ۹۱) و این از او روشنفکری تمام می ساخت. کسی که فراتر از سخنِ انگیزهبخش هدفی ندارد. فرستاده ای است به میان قوم تا به زبان ایشان سخن گوید و پیام هدایت را عرضه دارد. او خود را بیشتر شبیه انبیا می دید تا سیاستمداران.
هنر تعلیم و ترغیب
شریعتی بسادگی خود را معلم می خواند و واقعا هم معلم بود. هنر او در شیوه آموزش او بود. او مثال عالی معلمی است که می داند چگونه نیاز مخاطب را تشخیص دهد، چگونه برای پاسخ به آن نیاز آماده شود و چگونه پاسخی قانع کننده ارائه کند که هم جامع باشد هم ساده و فهما باشد. او بخوبی می داند که مخاطب نتیجه مطالعات او را می خواهد و می طلبد. بنابرین ضمن تشریح مساله همیشه راه حل ها را به صورت فرموله ارائه می کند. این فرمول های شریعتی نشانه های ساده شده ای است که درسهای او را فرایاد مخاطبانش می آورد طوری که حتی اگر شرح درس را فراموش کنند نتیجه را از بس ساده و روشن است و خوب بسته بندی شده به یاد می سپارند.
به عبارت دیگر، زبان او نه آکادمیک است و فنی که فقط متخصصان دریابند و نه پراکنده و درازگو و ملال آور است که مخاطب را خواب برد! سخن او بیدارکننده است. و در آن هیچ خودنمایی و فضل فروشی نیست. او جز سخن و ابلاغ آن به بهترین شیوه هدفی ندارد. نه می خواهد او را ستایش کنید نه اجری برای کار خود می طلبد. مطلب را فهمیدید؟ همین برای او کافی است. چیزی که او را به معلمی تمام عیار تبدیل می کند. و مثل هر معلمی در خور فهم مخاطب و به زبان او سخن می گوید. این است که گاه تندی می کند، گاه طنز می آورد، گاه استدلال می کند، گاه سرد است و گاه سخت عاطفی. او خطیب است و بلاغت خطابه هنر او ست.
قدرت تاویل
هنر دیگر شریعتی قدرت او در تاویل است. تاویل خلاق سرچشمه قدرت او در بازسازی اندیشه دینی است چه مساله آفرینش آدم و ماجرای هابیل و قابیل باشد و چه مساله قیام امام حسین یا ابراهیم و حج باشد. او دین را و زبان دین را نمادین می داند و خود نیز نمادساز و رمزپرداز است (هاشمی، ۳۶ و علوی مقدم و دیگران، ۳۰۴) و از این توانایی به وسیعترین شیوه ممکن استفاده می کند تا نمادها را به زبان روز و در خور فهم مخاطب خود بازآفرینی و احیا کند.
تاویل با یک هنر دیگر او نیز پیوندی روشن دارد و آن بدیع بودن و تازگی و نوآوری است. و اگر این نبود چگونه ممکن بود همه آن روایتها و استنباط های گرد قرون-و-عادتگرفته از دین و فرهنگ را نوسازی کرد و چهره ای آشنایی زدایی شده از آنها ارائه کرد. شریعتی بخوبی درک می کرد که تازگی اصل زندگی است و بدون خلاقیت و بازآفریدن جهان کهن نمی توان برای زندگی متجددانه به آن تکیه کرد. روش او بهاری بود. جان بخشیدن به چیزهایی بود که گویی سالها و دهه ها و قرنها ست که در زمستانی دراز مرده اند و هیچ انرژی و نیرویی در آنها نیست. اما او چنان این جهان عتیق را زندگی بخشید و از نو فهمید و به زبان مطلوب مخاطب امروز خود بیان کرد که او از داشتن این میراث کهنه و ارزشمند احساس ثروت و توانایی کرد.
هدف او درمان درماندگی بود و پروردن افرادی که صاحب عزت و آگاهی و اعتماد به نفس باشند. و در این کار کامیاب بود. نگاه به شریعتی از زاویه درمانگری چه بسا نشان دهد که او عمیقا به دستاوردهای روانشناسی و روانکاوی دوران آگاه بود (گرچه فروید را پیغمبر کذاب می شمارد؛ عبدالکریمی، ۲۲۵) و از آنها در کار خود بهره می برد. یکی از کلمات کلیدی در آثار و گفتار او حل مشکل «عقده حقارت» است. اصطلاحی که در دوره او بسیار رایج بود و حتی مجله مکتب اسلام در چندین شماره به آن پرداخت (سال ۱۳۴۵).