Search
Close this search box.

چرا فارسی را بد می نویسیم؟

پیش از ورود به بحث یکبار دیگر مانند پست قبلی، در باره زبان فارسی، باید بگویم که این مساله بسیار دشوار است و سطوح مختلفی دارد که به آسانی نمی توان آن را در یک یادداشت بررسید. همچنین بگویم که آنچه می نویسم راه حل نیست و اصلا قائل به این دست راه حلها و نسخه پیچی ها نیستم که در یک قیام و قعود تکلیف مساله را روشن کنیم بخصوص که در باره تحولات زبان فارسی معاصر ما هنوز کار مهمی نکرده ایم که بتواند پایه ای باشد برای بحث های قیام و قعودی. ناچار مسائل بسیار را باید در نظر گرفت تا به نخست به درکی روشن تر از مساله برسیم. پس آنچه می نویسم نه راه حل که راهی برای فهم مساله و راهی برای یافتن راه حل شاید باشد. بعلاوه باید این نکته بدیهی را مثل یک امر غیربدیهی در مقابل ذهن داشته باشیم که زبان آنقدر در تار و پود ذهن و زندگی ما درپیچیده است که نمی شود سر و ته آن را در یک یادداشت ولو به صورت اجمالی جمع کرد. 
ما فارسی را بد می نویسیم. در این تردیدی نیست. این ما هم مای اکثریت نویسندگان است. ممتازنویسان طبقه ممتازه ای از فارسی نویسان اند. در همین جمله تامل کنیم: اتفاقی افتاده است که نویسا و نویسنده به صورتی غیرقابل پیش بینی-و-کنترل-و-مدیریت تکثیر شده است. نه اینکه ذاتا غیرقابل کنترل بوده بلکه ما توان مدیریتی آن را نداشته ایم یا از دست داده ایم. برای کوتاه کردن سخن این نکته را از زبان خامنه ای می آورم. می گوید: «من البته راجع به زبان فارسى، سالهاست – شاید ده سال بیشتر است – که با صدا و سیما بحث و بگو مگو دارم؛ براى این که در آن زمینه پیشرفت کنند؛ کارهایى بکنند و اشکالات را بر طرف سازند.»
چرا خامنه ای نمی تواند بعد از ده سال سر و کله زدن در بالاترین سطح مدیریتی کشور مساله را حل کند یا گامی در جهت حل اش بردارد؟ به نظر من مساله در ذهنیت حاکم بر او و بر بسیاری از ما ست. یعنی مشکلی که با دیگر مسائل نو داریم اینجا هم داریم. دوستانی که فکر می کنند در زبان که نباید در بمانیم خطای دید دارند. خود خامنه ای هم همین تصور را دارد که در همان سخنرانی اش می گوید: «گیرم که کشور ما در صنعت و فنآورى و دانش جدید، از غرب، عقب باشد؛ اما از نظر فرهنگ که عقب نیست! ما در گنجینه فرهنگى، از آنها عقب نیستیم. شعر ما، نثر ما، انواع ادبیات و فرهنگ ملى ما که کمبودى ندارد! پس چرا باید عقب بمانیم؟!» از نظر من عقب افتادگی علمی و عقب افتادگی آموزشی و زبانی دست در آغوش هم اند. 
بیاییم بر سر نکته اصلی. چرا نویسندگان کثرت پیدا کرده اند و چه چیزی رعایت نشد که این کثرت عظیم از دانش قدیم زبانی بی بهره ماند؟
جواب بخش اول مساله ساده است: ما در دوره معاصر خواه ناخواه باید به سمت سواد همگانی می رفتیم. این لازمه ترقی و توسعه بود. و رفتیم. اما این تصور خطا ست که فکر کنیم وقتی همگان صاحب سواد شدند وضع همانطور می ماند که در زمان بی سوادی همگان حاکم بود. این کثرت بنا به قوانین خود با تغییر کیفیت هم همراه است. اگر فکر کنیم قرار بوده همگان همانطور و همانقدر باسواد شوند که مثلا استاد فروزانفر و ادیب نیشابوری و ملک الشعرا بهار و دهخدا باسواد بودند یکسره بر خطا رفته ایم.
سواد همگانی معنایش خودبخود با تقلیل سواد همراه است. این بخش جدایی ناپذیر مساله است. نه اینکه نتوان سواد همگانی را بالا برد و به حد قابل قبولی رساند. این حرف من نیست. حرف من این است که این روند تقلیل بدرستی شناخته و مدیریت و پیشگیری و درمان نشده است درست به این خاطر که زعمای قوم تصور درستی از همگانی شدن نداشته اند. بنابرین یا تصور می کرده اند همین نیمچه سواد برای همگان کافی است و یا فکر می کرده اند هر که باسواد شد لزوما شوق استاد و شاعر و نویسنده شدن در او پیدا می شود و او از همان راهی که اساتید زبان و ادب فارسی اساتید شدند راه نجات را می یابد و به زبان مسلط می شود. طبعا این تصور راه به جایی نمی برده است. در حق قلیلی از مردم درست است و همیشه درست بوده. چه دانشوران بسیاری بوده اند که از روستایی  برآمده اند و صاحب نامی در فارسی شده اند. اما حق قلیل در باره کثیر صادق نیست. آموزش همگانی مساله کثیر مردم است. این هم ناشناخته بوده و مانده است. 
من این میانه راه را کوتاه می کنم و تحولات یکصدساله را کنار می گذارم و مساله سواد همگانی را به نویسنده شدن همگان که خاصیت قرن جدید است پیوند می زنم. امروز تکنولوژی که در دنیای دموکراسی پدید می آید و بر اساس نیازهای آن رشد می کند در میان ما هم مقبول است بدون اینکه لزوما آمادگی کافی برای روبرو شدن با مسائل اش پیدا کرده باشیم. در نتیجه این رشد تکنولوژی امروز همه می توانند بنویسند. وبلاگ و سایت شخصی و نشر دیجیتال و شبکه های اجتماعی همه را نویسنده کرده است. این فی نفسه ایرادی ندارد خیلی هم خوب است. اما چون زمینه ها و زیرساخت های آموزشی درست نیست آشفتگی ها پدید می آید. 
مفهوم این نویسندگی همگان بسادگی این است که بسیار کسان که صاحب فرهنگ شفاهی بوده اند ناگهان فرصت تازه ای پیدا می کنند که آن را مکتوب کنند. از نظر زبانی این می تواند مشکلاتی را ایجاد کند که املا یکی از آنها ست. فرض کنید کسی که عمری گفته وسسلام و درست هم گفته حالا می خواهد همین را بنویسد. احتمال اینکه آن را والسلام بنویسد چقدر است؟ اینجا ست که نقش مدرسه و آموزش پیدا می شود. کسی می تواند صورت درست زبانی را کشف کند که آن را آموخته باشد یا راه کشف آن را بداند.
در کشمکش میان ادبایی که از سنت های زبانی دفاع می کنند و مردمی که حالا دست به قلم اند و می نویسند جریانهای مختلفی پیدا می شود و شده است. هم در زبان های فرنگی مثل انگلیسی این جریان ها هست و هم در زبان فارسی. مردم یا همان همگان لزوما گوش به ادبا و نخبگان نمی دهند. دلایل خود را هم دارند. مثلا ممکن است از عربی بدشان بیاید چون منشا آن را دولت اسلامی می دانند. پس آن را پس می زنند. برای خود قواعد تازه ای می سازند. می گویند اصلا چه ایرادی دارد که پارسی بنویسیم و کلمات را همانطور که تلفظ می شوند ثبت کنیم؟ چه کسی گفته که باید سنت را پاس داشت. و این سخن در گوش همان همگان خوش می نشیند. چون سنت ستیزی خود یک گفتار رایج است. 
می بینید که مساله فقط زبانی نیست. ذهنی هم هست. گفتمانی هم هست. تکنولوژیک هم هست. و البته مدیریتی و آموزشی. و اگر آموزش به این مساله به شیوه ای در خور نگاه نکند نمی تواند مساله را بشناسد و طبعا برای آنچه نمی شناسد هر چه تجویز کند درمانگر نیست. 
باز رسیدم به آخر این یادداشت و بیش از این نمی توان آن را طولانی کرد اما یک گام پیشتر نرفتم و هنوز راه درازی در برابر است. پس تاکید کنم یکبار دیگر و به زبانی دیگر که این فقط زبان نیست که عوض شده است همه چیز عوض شده است. صحنه اجتماعی و بازیگران زبانی و فعالان تولید محتوا عوض شده است. معیارهای سنجش تغییر کرده است. نیازها هم تغییر کرده. سرعت مدهای زبانی و برافتادن شان حیرت انگیز است. شما به سی سال پیش که نگاه کنید می بینید نحوه سخن گفتن در صحنه جامعه و رسانه و دانشگاه تغییرات بسیار کرده است. مدل زبانی و بیانی بسرعت کهنه می شود. ولی مدل چاره یابی ما بشدت محافظه کار است و قدیمی. این دو با هم سرشاخ می شوند. مساله حل ناشده باقی می ماند. 
توانایی حل مساله خود بخشی مهمی از راه حل مساله زبانی ما ست. این توانایی را باید رشد داد و مرکزیت بخشید تا مساله زبان اول درست شناسایی شود و بعد چاره های آن شناخته شود. به زبان دیگر، تحلیلگران خود نیز باید تغییر کنند.
فرصتی بود باز هم می نویسم. ولی شاید راه بهتر راه انداختن کارگاهی وبسایتی تحقیقی باشد تا داده ها را بدرستی و روزانه جمع آوری کند. سپس آنها را تحلیل و دسته بندی کند. و سپس در ارائه راههای درمانی و بهبود گام بردارد. برای مساله ای با این عظمت و فراگیری باید راه حل یابی از روش متناسبی پیروی کند. و من امیدوارم که زمان اش رسیده است. این می تواند مدل خوبی از راه حل یابی مدرن و علمی باشد. از راههای سنتی و با توصیه های همیشگی این مساله حل نمی شود.
———————
این یادداشت در پاسخ به همفکری دوستان در حلقه گفتگو نوشته شده است. از دیگر دوستان در این حلقه:
فاطمه ستوده، ابر آبی«شوک زده» نشوید «عدم درست نویسی» «تقسیر» خبرنگاران نیست!  فاطمه بخوبی شواهدی از زبان ناهموار رسانه ای جمع آورده است و با طنز خوبی هم مطلب اش را پایان داده است. طنز راه خوبی برای جلب توجه مخاطب است. اما طبعا برای آموزش زبان باید به راههای دیگر اندیشید. شاید طنز آموزشی!
داریوش محمدپور، ملکوتفارسی شکر …بود؛ داریوش از منظری عمدتا کلاسیک به درست و نادرست در زبان نگاه کرده است. ضمن اینکه من فکر می کنم زبان شماتت در آموزش به کار نمی آید. نقدی که شماتت داشته باشد عمدتا واکنش بر می انگیزد و راه آموختن را ناهموارتر می کند و ما در نقد زبان عمدتا باید در مقام برانگیختن مخاطب برای تصحیح باشیم تا تذکر به انتظاراتی که از یک رسانه داریم و اجابت نمی شود. اما می دانم که کسان بسیاری مثل داریوش فکر می کنند و شاید تندتر هم برخورد کنند. توجه داریوش در آخر متن اش به مساله خشونت زبانی نشان می دهد که مساله ما فقط خطا در صورت زبان نیست. امری که من با آن همدلی بسیار دارم.
شهاب شیخی، نه از جنس خودم نه از جنس شما: فارسی را چگونه آموختم؟ شهاب از کردان پارسیگوی است و در این یادداشت خواندنی شرح می دهد که چگونه به هر دو زبان کردی و فارسی دل داده است و بین آن دو همزمان در کشاکش بوده است. منظر سیاسی آموزش زبان فارسی در یادداشت او کاملا برجسته است. ضمن اینکه به دلیل همین کشاکش متن او به سمت تحلیل روانشناختی هم کشیده شده است. 
 
سام الدین ضیایی، تارنوشت: زبان رسانه زبان معیار؛ سام الدین اعتراض دارد که اگر بی بی سی زبان اش زمانی معیار بوده دیگر نیست. من فکر می کنم این اتفاق خود نشانگر وسعت تغییراتی است که در مساله اتوریته های زبانی پیش آمده است. و این خود یک یادداشت دیگر می طلبد. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن