از چند منبع شنیده ام که از خامنه ای نقل می کنند که او گفته فرق من با خمینی این است که او مخالفان خود را می کشت اما من حبس می کنم. به نوری زاد و قدیانی که نگاه می کنم حق را به خامنه ای باید داد اما به ستار بهشتی که نگاه کنیم مساله را طوری دیگر باید دید.
ابوالفضل قدیانی از چهره های مورد علاقه ستار بهشتی بوده است. نامه شجاعانه و مستدل او به خامنه ای را در وبلاگ اش منتشر کرده است. در همان نامه قدیانی ظاهرا در اشاره به آنچه از خامنه ای نقل شده می گوید: «البته شاید در نظر ایشان، با قدرت مطلقه ای که در دست دارند حبس مخالفان و نه سلب حیات آنان، حاصل لطف ملوکانه باشد، اما واقعیت آن است که این استبداد از تمام توان و بنیه خود برای سرکوب و بسط خفقان بهره می جوید و از هیچ خشونتی دریغ نمی ورزد، اما آنچه مانعی بر سر راه سرکوب افزون تر است، اولا خوف اوست و ثانیا آگاهی و مقاومت گسترده وسیع مردم در برابر وی است.»
قدیانی درست به هدف زده است. خامنه ای ضعیف کش است. برای همین است که در مملکتی که به حکم او تن داده است دست و انگشت سارق بدبختی که از زور گرسنگی و بیچارگی دزدی کرده است قطع می شود اما دزدان بزرگ در سپاه و بیت و دولت و مجلس و حوزه علمیه در امان اند و حداکثر گاهی تهدید می شوند که اسم تان را رو می کنیم. تا اطاعت مطلق یادشان نرود.
خامنه ای زورش نرسد حصر و حبس خانگی می کند. برسد زندان می کند. نرسید با وثیقه سنگین آزادت می کند. مرتب با تلفن و پیام و موتورسوار تهدیدت می کند. وقتی اما زورش برسد ظرف دو روز تا یک هفته پس از بازداشت جنازه ات را تحویل خانواده ات می دهد.
وبلاگ ستار بهشتی را که می خوانم می بینم اتفاقی افتاده است. زمانی حرفهای ستار تنها از قلم کسانی چون احمد قابل جاری می شد که مقتدایش مرد بزرگی بود چونان آیت الله منتظری. زمانی نیاز به کسی چون دکتر سروش بود که رویاروی رهبر معظم بایستد. تا جنبش سبز هنوز خامنه ای در پس حجابی بود که سخن گفتن مستقیم با او و نقد بی پروای او رسم نبود و معدود کسان به آن جرات می کردند. در این سالهای سبز نیز هنوز کسانی که او را حاکم جائر بدانند قادر به بیان صریح نظر خود نبوده اند. از آنها که در داخل کشورند تنها محمد نوری زاد چنین جسارتی ورزیده است و یک تنه در خط مقدم ایستاده است و ابوالفضل قدیانی با آن نامه ستم کوب اش از زندان رهبر.
در میان جوانان وطن کسی را نمی شناسم که امضای خود را پای انتقادهای بی پرده از رهبر گذاشته باشد. ستار بهشتی براستی جانش را روی دست گرفته بود که در مملکتی که اوباش ولایت تا مرز آدمخواری و قزلباشی رفته اند با نام حقیقی مطلب می نوشت.
اتفاقی که افتاده است دقیقا همین جا ست. آنچه روزی سخن پس پرده و درگوشی بود یا بیان اش به رجال سیاسی و فقهی نیاز داشت امروز از زبان مردی بیان می شود که نه نامی دارد و نه آوازه ای و نه ادعایی. ستار بهشتی مرا یاد آن مرد عامی دوره خلافت عمر می اندازد که چون به نظرش رسید خلیفه از غنیمت های جنگی چیزی بیش از حق اش برداشته به روی او شمشیر کشید که از حق گذشته ای. ستار یک چیز آموخته و آن را خوب آموخته است. با زور و ستم و اجحاف و حق کشی و هر چه از این شمار است مبارزه کن. او صریح و بی پروا ست. چون بلد نیست توجیه کند. از منطق سیاسی و زبان دیپلماتیک استفاده نمی کند. چشم اش باز است و ستم آشکار را می بیند و ستمگر را نشانه می گیرد. اگر شریعتی زنده بود او را مظهر ابوذر می دید.
ستار بهشتی مرا یاد چریکهای فدایی و مجاهدین خلق پیش از انقلاب می اندازد. آدمهایی که سر نترس داشتند و برای مرگ آماده بودند. خود او می گوید: «بسیار از افراد هستند که عاشقانه و از دل و جان بدون ذره ای منیت وخودستایی، عاشقانه برای رسیدن به اتحاد و در حال مبارزه با نظام هستند.» این باید هشداری برای خامنه ای و انصار بیت او باشد. امروز مرز نقد و پاسخ طلبی از خامنه ای به روشنفکران دینی و اصلاح طلبان محدود نیست. ستار و جوانان همفکر او دیگر به هیچ نوع اصلاحی باور ندارند. ستار اصلاحات را افتضاحات می خواند. این نسل با این طرز فکر خبر از نزدیکی روز آخر برای خامنه ای می دهد. این نسل قابل مذاکره و آماده برای مصالحه نیست. آنها که مصلحت اندیش بودند مانند قدیانی و نوری زاد مصلحت بینی را کنار گذاشته اند. این جوانان که از بنیاد مصلحتی هم نمی اندیشیده اند. تنها مصلحت آنها پایان دولت ضعیف کش خامنه ای است. این زبان تند و صریح و انتحاری خبر از پایان می دهد. خامنه ای می تواند تن ستار بهشتی را به زجر بمالد و به شکنجه در هم شکند و به مرگ دهان او را ببندد اما حرف او صدها گوینده تازه پیدا خواهد کرد. این حرف را پایانی نیست مگر پایان دولت زور و زندان.
خامنه ای از زندان بمثابه حصار امن دولت خود استفاده می کند و زندان را چونان اندرونی بیت خود می داند و در آن را به روی هیچکس باز نمی کند. اما سرنوشت ستار بهشتی گویاتر از هر بازدید و بازرسی نشان می دهد که در زندان نظام ولایت کار به دست اوباش آدمخوار است. زندان ولایت جایی است که در آن نه خدا هست نه قانون. آنجا سیاهچاله اندرونی نظام است. یک محاسبه ساده نشان می دهد که هر کس امروز به سببی از اسباب سیاسی در زندان است به خاطر مسئولیت خواستن از رهبر نظام است. امروز زندان در خدمت رهبر نظام است و بس. و طبیعی است که ستار بهشتی با آن نوشته های ساده و حق طلبانه اش در نظام خامنه ای پاسخی جز دوزخ زندان و ماموران عذاب نداشت.