پاییز ۱۳۸۶ خورشیدی، فصلنامهی ره آورد (چاپ کالیفرنیا)، شمارهی ۸۰ ، گفتگویی کتبی را با ایرج گرگین آغازکرد که تا شماره ۸۶ مجله ادامه یافت. این گفتگو را ماندانا زندیان در هفت بخش انجام داد و آخرین قسمت آن در شماره بهار ۱۳۸۸ منتشر شد. تا آنجا که من می دانم این مفصل ترین گفتگو با ایرج گرگین است. متن زیر را از بخشهای مختلف این گفتگو استخراج کرده ام و تا جایی که می شد به ترتیب تاریخی تنظیم کرده ام. چیزی به آن نیفزوده ام و هر چه هست سخن خود او ست. عنوانها از من است:
ایده آل دست نیافتنی است؛ کار باید کرد
یک بار در دههی هفتاد میلادی که در مأموریتی تلویزیونی به ایتالیا رفته بودم، شاهد بودم که اعضای اتحادیهی کارمندان تلویزیون ایتالیا که وابسته به حزب کمونیستِ بریده از مسکوِ آن کشور بود، دست به اعتصاب زده بودند، درحالی که دولت حزب دموکرات مسیحی بر سرِکار بود. باری، از آنجا که مانند بسیاری دیگر، دریافته بودم جامعهی ایده آل و کاملی که در آرزوی ماست، دست نیافتنی ست، به این نتیجه رسیده بودم که اگر بتوان در زندگی کار مثبتی کرد، بهتر از کنار نشستن و بافتن سخنان منفی ست. به مطلق گرایی، به این که یا باید «همه چیز» داشت، یا « هیچ چیز»- شعار برخی از جزم اندیشان و افراطیون سیاسی – اعتقاد نداشته ام.
خاطرات و خطرات
نگارش خاطرات را دوستان و همکاران بسیاری به من توصیه کردهاند ولی من هنوز نتوانستهام خود را راضی کنم که «خاطرات» من به معنی رایج خاطره نویسی میتواند لازم و برای خوانندگان مفید باشد.
مجریان و گزارشگران برجسته رادیو تلویریون در آمریکا، کسانی چون اریک سوراید، والتر کرانکایت، دن ردر و مایک والاس خاطرات خود را نگاشتهاند و برخی از آنها خواندنی است ولی من انتظاری که از «خاطرات» خودم دارم بیش از اینهاست. شاید هم بیجهت سختگیری میکنم. مدتی است دو طرح را در دست تنظیم و نگارش دارم. یکی به نام «یادداشتهای سال-های آخر قرن» و دیگری «امید و آزادی» . هیچ یک «زندگینامه» نیست ولی به هر حال مربوط به تجربیات زندگی من است. امیدوارم بتوانم همت کنم و به انجامشان برسانم.
کیهان دوست داشتنی
من کار حرفهای مطبوعاتی را در روزنامه کیهان شروع کردم و اولین حقوق زندگی ام را- یکصد تومان- از زنده یاد دکتر مصباح زاده گرفته ام. مدت کوتاهی نیز مدیرداخلی «کیهان فرهنگی» (در دهه ۳۰ شمسی) بوده ام که تازه شروع به انتشار کرده بود و با قطعی کوچک تر از کیهان روزانه، به طور هفتگی منتشر میشد. در دوران نوجوانی، پیش از رفتن به دانشگاه، مانند اغلب هم نسلان ام، شوق وطن خواهی و عدالت طلبی- آن چنان که آن را برای خود تعریف میکردیم- مرا به صحنه فعالیتهای سیاسی نیز کشاند. ضمن کار در رادیو و تلویزیون در شرکتهای فیلیپس و ارج، در سمت مسئول روابط عمومی آن شرکتها کار کرده ام و فیلمهای تبلیغاتی که برای شرکت ارج میساختم، در زمان خود مورد توجه و علاقهی فراوان قرار میگرفت. ولی دنبال کار فیلم و سینما نرفتم به جز چند فیلم مستند که در تلویزیون و بعد در زمان اقامت در آمریکا ساختم.
خبرنگار و دانشجو در روزنامه و رادیو
زمانی بود که مرحوم حسن شهباز در استودیوی یو. اس. آی. اس. در تهران دو برنامه رادیویی تهیه میکرد به نامهای: «دکتر خوشقدم» و «با شاهکارهای جاویدان ادبیات جهان آشنا شوید». این دومی برنامهای بود مورد علاقه من، و من که در آن زمان خبرنگار روزنامه کیهان و دانشجوی رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودم، بدون انتظار دریافت دستمزد، با شور فراوان در اجرا و ضبط آن شرکت میجستم.
در آن سالها – چون همه عمر – مرحوم شهباز مردی بود جذاب و آراسته و از نظر ادبی پرکار که ترجمههایش از نویسندگان پیرو مکتب رمانتیسیسم در اطلاعات ماهانه خواستاران فراوانی داشت.
امیدهای من
اما امیدها و آرزوهای من. بیدرنگ باید بگویم که از پیوستن به رادیو و بعد تلویزیون، هدف من «شهرت» یافتن و یک «چهره» رادیویی یا تلویزیونی شدن نبود. مادرم میل داشت پزشک شوم و خود من در پی دیپلمات شدن و رفتن به وزارت خارجه بودم.
در سال ۱۳۳۷ برای نخستین بار، وزارت اطلاعات – وزارت رسانهها – امتحاناتی برای استخدام و تربیت تهیهکننده و گوینده و مجری برنامههای رادیویی زیر نظر یک کارشناس آمریکایی که به تهران آمده بود در سالن مدرسه دخترانه نوربخش سابق برگزار کرد. من دانشجو بودم و در این امتحانات شرکت کردم و بالاترین نمرات را آوردم. ۱۲ تن از میان صدها شرکت کننده برای تهیه کنندگی انتخاب شدند که من هم جزو آنان بودم. بعد به پیشنهاد مرحوم اسدالله پیمان که در آن زمان گویندهای صاحب نام با صدایی کمنظیر بود و مرا میشناخت که در دانشکده ادبیات کار تئاتر و صحنه می کردم، امتحان گویندگی دادم و دورهای کوتاه با مربی آمریکایی و نیز با آقای تقی روحانی- برجستهترین گوینده تاریخ رادیو در ایران- و یکی دو تن از استادان دانشگاه در کلاس و کارگاه شرکت جستم و از زمستان آن سال کار در رادیو را به طور رسمی شروع کردم.
در رادیو با دادن امتحان قبول شدم و کار را از گویندگی و تهیه کنندگی شروع کردم. سه سال بعد، سرپرست رادیو تهران- برنامه دوم شدم که شرح آن را قبلاً داده ام. در آن زمان رادیو یک ادارهی کل بود و مدیر کل ادارهی انتشارات و رادیو، آقای معینیان، مدیری دقیق، سخت گیر و سخت کوش بود و تصور میکنم از خود قابلیتی نشان داده بودم که به این سمت گمارده شدم.
چند ماه در ژاپن و بعد در انگلیس و فرانسه، دورههای آموزش تلویزیون را گذراندم. با آغاز کار تلویزیون ملی به آن پیوستم- به عنوان گوینده و گزارشگر.
سالهای طلایی
سالهای آخر دهه ۱۳۳۰ و نیمه اول دهه ۱۳۴۰ را باید سالهای «طلایی» رادیو در ایران به شمار آورد. در این سالها در کیفیت کار رادیو دگرگونی اساسی به وجود آمد و مانند بسیاری کشورهای دیگر، پیش از پدید آمدن تلویزیون، رادیو علاوه بر نقش رسمی خود به عنوان سخنگوی دولت و ارگان حکومت، وظایف دیگری در جهت ارائه برنامههای سرگرم کننده و تفریحی و خدماتی و فرهنگی به عهده گرفت و جمعی بزرگ از بهترین هنرمندان تئاتر و موسیقی و نیز دانشمندان و استادان دانشگاه در این برنامهها شرکت میجستند.
در اوائل دهه ۱۳۴۰ تأسیس «برنامه دوم / رادیو تهران» که سرپرستی و مسئولیتش به عهده من واگذار شد، به رادیو در ایران معنای تازهای بخشید. برای نخستین بار فرستندهای به طور کامل به طرح مباحث فرهنگی و هنری و علمی و اقتصادی اختصاص یافت و این رادیو که نگاهی نو به مسائل و رویدادها داشت، به پایگاهی برای معرفی هنر و ادبیات جدید ایران، تئاتر و موسیقی جهان و برخی مباحث تاریخی و اجتماعی تبدیل شد که پیش از آن پرداختن به آنها مرسوم نبود.
از همان آغاز تأسیس برنامه دوم رادیو، گروهی از نخبهترین، برجستهترین و بهترین ادیبان، نویسندگان، هنرمندان و دانشگاهیان، به دعوت من با آن به همکاریِ پیوسته پرداختند. شاید مناسب باشد نام برخی از آنان را در اینجا ذکر کنم:
فرخ غفاری، فریدون رهنما، دکتر محمدجعفر محجوب، علیاصغرحاج سید جوادی، دکتر علیمحمد کاردان، علیاصغر سروش، مهدی اخوان ثالث، دکتر هوشنگ نهاوندی، حسن هنرمندی، دکتر شاپور راسخ، دکتر جمشید بهنام، عبدالله توکل … و گروهی دیگر از شاعران و نویسندگان و هنرمندان که «برنامه دوم» از وجود گرانقدر آنها در برنامههایش بهره میجست. فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نادر نادرپور و سیمین بهبهانی از آن جمله بودند.
به این ترتیب در آن سالها «رادیو ایران» و «رادیو تهران / برنامه دوم»، در کنار هم به پخش برنامه میپرداختند. رادیو تهران رادیویی بود که مخاطبان برنامههایش صرفاً روشنفکران و افراد تحصیل کرده بودند. با برنامههایی نظیر صدای شاعر، تئاترهای کلاسیک تنظیم شده برای رادیو در روزهای جمعه به کارگردانی زنده یاد بیژن مفید و با شرکت برخی از بهترین هنرپیشگان جوان تئاتر و سینما در آن روزها، و برنامههایی درباره رویدادهای سیاسی جهان، اقتصاد، جامعه شناسی، ادبیات ایران و نظایر آنها.
آن چند سالی را که مسئولیت و سرپرستی «رادیو تهران / برنامه دوم» بر عهده من بود، بهترین و پرحاصل ترین سالهای کار رادیویی زندگی خود میشناسم.
شبکه دو
از سال ۱۳۵۵ سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران از نظر تولید و پخش برنامهها، به دو شبکه اول و دوم تقسیم شد. شبکه اول (صدا و سیمای ایران)، شبکه خبری رادیو تلویزیون بود که باز هم انتظار میرفت برنامههایش سلیقههای عمومی را ارضا کند و انتظارات دولت را هم برآورد. مدیریت این شبکه را مرحوم تورج فرازمند که متأسفانه یک سال پیش در لوسآنجلس در گذشت، به عهده داشت.
اما شبکه دوم رادیو تلویزیون ملی ایران، شبکهای بیشتر فرهنگی بود و قرار بود انتظارات گروههای روشنفکر، تحصیل کرده و مشکلپسند را بر آورده سازد. مدیریت این شبکه به من واگذار شد.
ایران زمین
اگر شناسایی ایران را یک نیاز بدانیم، یکی از کارهای مهم تلویزیون ملی در سالهای نخست تأسیس، ایجاد گروه «ایران زمین» زیر نظر فریدون رهنما، فیلمساز و نویسنده و پس از او دکتر بهرام فرهوشی، استاد دانشگاه، برای تهیه برنامهها و فیلمهای مستند از هنرها و آداب و سنن و زندگی مردم نقاط مختلف ایران بود.
بسیاری از کارگردانان جوانی که در تلویزیون ملی استخدام شده بودند، از این طریق فرصت مییافتند که هم ایران را بهتر بشناسند و هم آن را به بینندگان، در حد استعدادشان بشناسانند. بعضی از افراد علاقهمند خارج از کادر تلویزیون نیز با این برنامه همکاری میکردند. احمد شاملو- شاعر نامدار- یکی از آنان بود که برای تهیه چند فیلم مستند، با او قراردادی امضا شد.
اولین فیلمهای مستندی که ناصر تقوایی ساخت، در گروه «ایران زمین» تهیه شد و تصور میکنم هنوز در فرصتهای مختلف نمایش داده میشود.
مردم و نخبگان
در شبکه دوم برنامههایی نظیر «این سو و آن سوی جهان»، به بحث درباره مسائل فکری روز میپرداخت. سریالهای تلویزیونی غیرایرانی معمولا از میان سریالهایی که بر اساس آثار کلاسیک ادبیات جهان ساخته شده بود انتخاب میشد. پخش موسیقی کلاسیک غربی و موسیقی سنتی ایران، در برنامههای آن جای برجستهای داشت و نیز نمایش فیلمهای مهم و مستند ساخته شده برای تلویزیون نظیر: «اروپا در قرن بیستم»، «عروج انسان» و «تمدن»؛ و برگزاری فستیوالهایی از آثار فیلمسازان مهم جهان.
سریالهای ایرانی تولید شده در شبکه دوم نیز غالباً بر اساس آثار ادب قدیم و جدید ایران ساخته میشد. مثل «سَمَک عیار»، «داستانهای مثنوی» و «دایی جان ناپلئون» که ظاهرا محبوبترین سریال تلویزیونی تاریخ تلویزیون در ایران شناخته شده است.
یکی از برنامههای پربیننده شبکه دوم تلویزیون، برنامهای هفتگی بود که واحد سیار تلویزیون به میان مردم در خیابانهای تهران میرفت و نظر آنان را درباره مسائل مختلف جویا میشد و نظرها و انتقادهای آنان را با مسئولان در میان مینهاد.
این به راستی برنامهای برای «ظاهرسازی» و اغراقگویی در مورد آزادیهای موجود در جامعه آن روز ایران نبود. برنامهای بود که صمیمانه تهیه میشد و مردم با رعایت ممنوعیتهایی که وجود داشت- یعنی پرهیز از حمله به مذهب و دربار- حرفهای خود را میزدند و انتقادها و درخواستهای خود را مطرح میکردند.
این آزادانه سخن راندن و نوشتن و بحث و گفتگو کردن، با هدف افزایش آگاهی و درک درست رویدادها، تا آنجا که من میدانم، در آن زمان خواست آقای قطبی سرپرست رادیو تلویزیون کشور و برخی همکاران ایشان بود، ولی مقامات کشور همه هوادار آن نبودند.
شبکه بی سانسور
من خود هنگامی که به سرپرستی شبکه دوم گمارده شدم، در مصاحبهای به روزنامه کیهان گفتم که: «در شبکه دوم، سانسور جایی ندارد.»
فقط نباید از یاد برد که «یک دست صدا ندارد». در نظر من، آقای قطبی، سرپرست آن زمان رادیو و تلویزیون – که عمرشان دراز باد – فردی آگاه و آزاده و یگانه بود. انسانی شریف و نیکاندیش و شایسته، که مصالح عالی کشور، برای او چون برخی دیگر از مسئولان امور، صرفاً به «جلب رضایت خاطر ملوکانه»، یا تأمین نظر نخستوزیر و هیأت دولت منحصر نمیشد.
تا آنجا که من میدیدم و میدانم آقای قطبی به تنهایی و تا حدی که مقدور بود میکوشید، در محدوده رادیو و تلویزیون، در برابر لجام گسیختگی سانسور و افراط کاریها، سدی باشد. چون خود به عنوان یک اندیشمند، نمیتوانست دربند کردن اندیشه را بپذیرد و این البته تنها یکی از جنبههای شخصیت برجسته و استثنائی او به عنوان یکی از مدیران کشور بود. داشتن بستگی نزدیک خانوادگی با شهبانو نیز بدون تردید به او توان بیشتری در رو به رویی با موانع و مشکلات میبخشید. این را هم همین جا اضافه کنم که بر اساس تجربه و مشاهدات شخصیام، شهبانو نیز، خود در آن زمان حامی و هوادار دادن آزادیهای معقول در زمینه فعالیتهای هنری و فرهنگی و مطبوعاتی، و جلوگیری از تعقیب و آزار اهل قلم بود.
مدیریت خبر و تذکر از هویدا
از تجربهی خودم در این باره بگویم و خاطرهای را نقل کنم که به اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی برمیگردد.
در دانشگاه اعتصاب و تظاهراتی صورت گرفته بود. کار اعتصاب به خارج از دانشگاه کشیده شد و به شکستن شیشههای اتوبوسها و جنگ و گریز با پلیس در خیابانهای اطراف دانشگاه انجامید. عدهای از دانشجویان معترض دستگیر و چند تن آنان پس از بازجویی آزاد شدند. من در تلویزیون ملی ایران با مسئولیت خود، در مقام مدیر خبر، نمایندگان دانشجویان آزادشده را به یک جلسه گفتگوی تلویزیونی دعوت کردم و آنان با موهای تراشیده شده در جریان دستگیریشان در این گفتگو شرکتجستند و اعتراضهای خود را بیان کردند و هرچه دل تنگشان خواست گفتند.
پخش این مصاحبه مقامات امنیتی را برآشفت و تنها حمایت و پشتیبانی شخص سرپرست تلویزیون، آقای قطبی، مانع از آن شد که به سراغ من بیایند. اما کار بالا گرفت و شکایت نزد نخست وزیر بردند. مرحوم هویدا مرا احضار کرد. یک روز صبح زود همراه آقای قطبی برای ادای توضیح نزد ایشان رفتیم. من منتظر ابراز خشم و عتاب نخست وزیر بودم، اما مرحوم هویدا تنها به تذکری اکتفا کرد: «گرگین، باز شیطنت کردی؟» و ماجرا در همین جا ختم شد.
اما پخش آن گفتگو از شدت خشم و اعتراض دانشجویان کاست و تصور میکنم حیثیت و اعتبار تلویزیون ملی ایران را نزد آنان افزایشداد.
سالها گذشت و این ماجرا مانند دهها موضوع دیگر شبیه به آن از دوران کار در رادیو و تلویزیون ملی ایران، در گوشهای از ذهن من به عنوان یک خاطرهی مطبوع جائی یافت تا این که روزی در آمریکا در یک جلسهی فرهنگی – و یا در خیابان – درست به خاطرم نمانده است، مردی که تقریباً چهل ساله مینمود، با ظاهری احترام برانگیز نزد من آمد و به گرمی با من دست داد و روبوسی کرد و گفت یکی از آن دانشجویانی بودهاست که در آن گفتگوی تلویزیونی پس از رهایی از زندان شرکت جسته، و اکنون پزشک است و رهسپار ایران.
او چنان از آن ماجرا به نیکی یاد کرد و مرا ستود که بی اختیار نزد خود احساس سرافرازی کردم و چند لحظهای به خود بالیدم!
استعفا و پاکسازی
چون خود را آدمی فرهنگی میدانم، همیشه امیدم آن بوده که هرچه میکنم در این زمینه باشد و بتوانم به سهم خود از راههایی که برایم میسر است، و در حد توان، دریچههایی را به سوی این «باغ بسیاردرخت» بگشایم. بیست سال بعد، در پاییز سال ۱۳۵۷، پیش از انقلاب و «پاکسازی» شدن توسط مدیران تلویزیون رژیم جدید، از سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران در مقام مدیر شبکه دوم استعفا دادم. یکسال و اندی بعد هنگام ترک ایران، همراه با تأسفهای عمیق دیگر، از این که طرحهای مهم و بزرگی که برای برنامههای تلویزیونی داشتم اجرا نشده یا متوقف مانده، متأسف بودم ولی در مجموع از آنچه در آن بیست سال کرده بودم به خود میبالیدم.
این احساس پس از گذشت سالها همچنان در من باقی ست. هیچ کس از خطا مصون نیست، من هم نبودهام. ولی وقتی به پشت سر نگاه میکنم و به قضاوت خویش مینشینم میبینم از زندگی حرفهای خود راضی بودهام، گرچه حاصل کار، هرگز آرزوهای مرا برآورده نکرده است.
اما من به سهم خود، در همهی این سالها، ستایندهی کوشش فعالان فرهنگی مقیم ایران، از موسیقیدانان و نویسندگان و شاعران و تئاترپردازان و فیلمسازان و جز آنان بودهام و هرگاه وسیلهای در اختیار داشتهام و فرصتی فراهم بوده است، به معرفی و گرامیداشت آنان پرداختهام.
من نیز چون بسیاری دیگر پیوسته معتقد بودهام که یک هنرمند یا ادیب، همچون درختی که ریشه در زمین خود دارد، در سرزمین خویش بهتر میتواند برومند شود و بار و بر بدهد.
من در اوائل پاییز ۱۳۵۷ خورشیدی از سِمَتم که مدیریت شبکهی دوم سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران بود، استعفا دادم، اما همچنان کارمند آن سازمان باقی ماندم. در فروردین ۱۳۵۸ جزو نخستین پنجاه نفری بودم که پس از انقلاب از آن سازمان اخراج شدند. (در واقع،) چون سمت مدیریت یک رسانهی دولتی را داشتم « پاکسازی » شدم.
در طول سالهای کار در تلویزیون، علاوه بر اینها، سمتهای ریاست روابط عمومی و انتشارات، مدیریت خبر، مدیریت تولید و مدیریت شبکه دوم را داشته ام و مجله تماشا را منتشر کرده ام.
آزمودن بخت خویش
اما « گناه » ترک ایران و رفتن به خارج را میخواهم به گردن حافظ بیندازم. داستان از این قرار است که من تا یک سال و اندی پس از انقلاب، در گوشهای در تهران، در خانهی مادری به کارهای آبرومندانهای نظیر خواندن و نوشتن و ترجمه کردن، سرگرم بودم. تا این که یک روز، که درفکر نان و بیم جان بودم، به سراغ دیوان حافظ رفتم و شوخی کنان با خود گفتم که هرچه این « هویدا کنندهی اسرار » بگوید، همان میکنم.
و حافظ گفت:
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
و حالا بیست و نه سال است که بنده در شهرهای دیگر مشغول آزمودن بخت خویشم. این حافظ چه گناههایی که نکرده است. همان حافظ که میخواست راه و رسم سفر را از جهان بر اندازد!
رادیو امید
«رادیو امید» تا آنجا که من میدانم، اولین رادیوی مستقل و روزانهی ایرانی (فارسی زبان) بود، که در سال ۱۹۸۲ در لوس آنجلس به وجود آمد و تا سال ۱۹۹۱ کارش ادامه داشت. من این رادیو را با ده هزار دلار وام که به کمک دوستی از یک بانک لوسآنجلس دریافت کردم، به راه انداختم. شعار آغاز برنامهی رادیو امید این بود: «رادیو امید از آنِ ایرانیانیست که به آزادی و عدالت اجتماعی اعتقاد دارند و به سرزمین خود، به ملت ایران و به فرهنگ و هنر آن مهر میورزند.»
رادیو امید روزانه با یک ساعت برنامه کار خود را آغاز کرد. فرستندهی رادیویی اِف. اِم. K-Fox که برنامه از آن پخش میشد، در ساحل اقیانوس آرام، در رداندا بیچ قرار داشت و من هرگز آن شب نسبتاً سرد ماه نوامبر سال ۱۹۸۲ را فراموش نمیکنم که همراه با گروهی از همکاران به فرستندهی این رادیو رفتیم و برای اولین بار، با شنوندگان به آزادی کامل سخن گفتیم.
گزافه نیست اگر بگویم که «رادیو امید» بخشی از ایدهها و آرزوهایی را که در مورد یک «رادیوی واقعی» داشتم ، تحقق بخشید. مهمتر از همه این که «رادیو امید» بحث و گفتگوی آزاد دربارهی مسائل سیاسی و اجتماعی را باب کرد، آن هم در زمانی که هنوز وابستگیهای ایدئولوژیکی به شدت نیرومند بود و جامعهی مهاجر از ضربهای که خورده بود، در گیجی به سر میبرد. هدف من از این برنامهها: آموزش و آموختن تجربه در زمینهی تحمل عقاید مخالف و بحث و ردّ آنها به یاری استدلال و مجادلات لفظی مبتنی بر منطق بود و تصور میکنم به این هدف دست یافته بودم.
تعدادی از بهترین شخصیتهای رادیویی و مطبوعاتی تا سالها با این رادیو همکاری نزدیک و دور داشتند. اما از آنجا که تنها منبع تأمین هزینههای این رادیو، پخش آگهیهای بازرگانی بود، «رادیو امید» هرگز سازمانی مستحکم و اساسی مطمئن نیافت. چند تن از همکاران پس از مدتی – همچنان که در جامعهی آمریکا متداول و منطقی ست – خود به تأسیس رادیوی دیگری پرداختند که نام آن «رادیو ایران» بود و چند سال بعد، دو رادیوی «امید» و « ایران » به هم پیوستند و رادیو «امید ایران» را به وجود آوردند، با سه ساعت برنامهی روزانه و پی گیری هدفهایی که در آغاز برای رادیو امید در نظر گرفته شده بود.
پس از گذشت زمانی چند، بار دیگر دو رادیوی «امید» و «ایران» جداگانه از یک فرستنده به پخش برنامه پرداختند، تا این که در سال ۱۹۹۱ این فرستنده را یک شرکت کرهای خریداری کرد تا به زبان کرهای برنامه پخش کند.
این بود داستان ظهور و سقوط نخستین برنامهی روزانهی «غیر دولتی» و مستقل رادیو به زبان فارسی.
در طول آن سالها من «تلویزیون امید» را هم تأسیس کردم و نیز فصلنامهی «امید» را منتشر ساختم که هر دو عمری کوتاه داشتند. با این همه دست از دامن «امید» برنداشتم و وب سایت «امید» را به راه انداختم که دو سه سالی در شاهراه ارتباطی اینترنت گام زد. هنوز هم با «امید» میانهام خوب است. بیهوده نبود که شعار پایان برنامههای رادیو امید را این بیت قرار داده بودم که درست به خاطر ندارم از کیست:
صد بار زهر یأس مرا میکشت
گر پادزهر من نشدی امید.
این روزها که همه جا صحبت از «امید» و”HOPE“ است، سایت فرهنگی امید را که پانزده سال پیش با امکانات آن زمان به راه انداخته بودم، زنده کنم. به ویژه که اکنون از کار منظم ده سال گذشته در رادیو اروپای آزاد دست کشیده و فارغ شدهام و مجال بیشتری دارم.
رادیو آزادی
به یاد دارم در اوائل سال ۱۹۹۹ میلادی که از من دعوت شده بود در تأسیس رادیو آزادی همکاری کنم و ادارهی برنامههای آن را به عهده بگیرم، شایعاتی دربارهی منابع مالی، وابستگی و هدفهای این رادیو، اینجا و آنجا انتشار یافته بود. من تصمیم گرفتم پرسشها و شایعاتی را که بر سر زبانها بود، با آقای توماس داین -رئیس آن زمان رادیو اروپای آزاد / رادیو آزادی- در میان بگذارم، جوابها را بشنوم وسپس در مورد کار تصمیم بگیرم. ملاحظات و بررسیهای شخصی من در ماههای بعد، مرا قانع کرد که در رادیو آزادی میتوان به ویژه فرهنگ را در دستور برنامههای آن قرار داد.
گاه در دورههایی خاص، فرهنگ و برنامههای فرهنگی، جای برجستهای در یک رادیو مییابد و خبر و سیاست را تحت الشعاع قرار میدهد. بی بی سی چند دههی پیش چنین موقعیتی یافته بود و مدتی این سنت در آن ادامه یافت. در سالهای اخیر بخش فارسی رادیو اروپای آزاد، «رادیو آزادی»، در این زمینه تلاش موفقیت آمیزی کرد.
من پس از تعطیل «رادیو آزادی» در زمینهی سیاست گذاریها و برنامهریزیهای رادیو فردا نقش و دخالتی نداشتهام و اکنون نیز ندارم. رادیو فردا مانند سایر همتایانش: بی بی سی، دویچه وله (رادیو آلمان)، رادیو فرانسه و صدای آمریکا، دقایقی از وقت خود را صرف پخش گزارشهای فرهنگی میکند، ولی همانطور که قبلاً اشاره شد، این رادیوها نخستین وظیفهی خود را پخش خبر و برنامههای خبری و «اطلاع رسانی» قرار دادهاند. حجم مباحث غیرخبری در «رادیو زمانه» که با بودجهی مصوب پارلمان هلند اداره میشود، بیش از خبر و مطالب سیاسی ست.
من یک دهه از عمر حرفهای خود را در پراگ، پایتخت جمهوری چک گذراندم. علت پیوستن من به سازمان رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، کمک در تأسیس بخش فارسی و اداره و سرپرستی برنامههای آن بود، و پس از آزمایش و دریافت این که به استقلال میتوانم، تا حدی، تجربهها و آموختهها و ایدههای خود را در مورد یک برنامهی چند ساعتهی رادیویی به کار بندم – و به گفتهی رایج پیاده کنم – ؛ پیشنهاد همکاری را پذیرفتم.
در زمستان ۱۹۹۸ میلادی که من به پراگ رفتم، خود را با چنین فرصتی روبهرو یافتم. تأسیس بخش فارسی رادیو اروپای آزاد که به زودی «رادیو آزادی» نام گرفت، همزمان شد با آنچه بسیاری آن را بزرگترین جنبش مطبوعاتی تاریخ اخیر ایران میشمارند: انتشار نشریات منتقد و اصلاح طلب یکی پس از دیگری در ایران، رویآوردن گروه قابل توجهی از نویسندگان جوان به مطبوعات، افزایش بیسابقهی تیراژ روزنامهها و طرح موضوعات و مطالب اساسی دربارهی جامعهی مدنی و حقوق انسانی افراد جامعه، از زن و مرد، که هدف درازدستی نظام و ارگانهای وابسته به آن قرارگرفته بود.
زمانی که «رادیو آزادی» جای خود را به «رادیو فردا» داد، سخنگویانی از گروه مخالفِ روش رادیو آزادی در آمریکا، آشکارا از این تغییر و برکناری من از مسئولیت مدیریت برنامهها ابراز خشنودی کردند.
از رادیو تهران تا رادیو زمانه
رادیو آزادی نخستین و تنها رادیویی نبود که شما پایهگذار و مسئول و مدیرش بودید. ممکن است از رادیوهای دیگری که در پنجاه سال زندگی حرفهایتان تأسیس کردید، یاد کنید؟
رادیو تهران/ رادیو دو، رادیو شبکهی دوم رادیو تلویزیون ملی ایران، رادیو امید، رادیو آزادی، البته باید اضافه کنم که با استفاده از یک فترت در کارم، طرح اولیهی رادیو زمانه را نیز من به عنوان یک رادیوی فرهنگی به مؤسسهی هلندی «پرس نو» ارائه کردم و این نام را برای آن برگزیدم. ولی در مرحلهای که رادیو زمانه آمادهی شروع کار بود، به دلائلی چند نتوانستم این همکاری را ادامه دهم. خوشحالم که این رادیو که نخست از موج کوتاه نیز پخش میشد، اکنون یک رادیوی اینترنتی موفق است.
باید به بی سوادی خودمان اعتراف کنیم
شما در آغاز این صحبت، به خوانندگان وعده دادید که پاسخ پرسشهایشان را در زمینهی موضوع مورد بحث از زبان «دانای کل» خواهند شنید و من همان زمان گفتم که امیدوارم این حرفها را از زبان «نادان کل» نشنوند. هنوز هم سر حرف خود هستم. اجازه بدهید با این گفتهی دوست فقیدم مهرداد بهار، پژوهشگر نامدار تاریخ و زبان، سخن را به پایان برم که : «ما باید به بیسوادی خودمان اعتراف کنیم تا بفهمیم چه گرفتاریهایی داریم!»
————————-
برای خواندن هر هفت بخش که شامل یک دوره مختصر تاریخ رادیو تلویزیون ایران و نظرات رسانه ای ایرج گرگین است می توانید به این لینک مراجعه کنید:
http://farhang.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/17687/
نشانی وبسایت ره آورد:
http://www.rahavard.com/Index.cfm