ایرج گرگین غم رسانه خورد تا مرد

دوستان روزنامه نگار (و غیرروزنامه نگار هم) بیایید با خود روراست باشیم. ما درگذشتنامه نویسی بلد نیستیم. به همین سادگی. دلایل اش زیاد است. دلیل دم دستی اش این است که روزنامه نگار جماعت در دقیقه اکنون یا ترجمه ای است یا کپی-چسبان. مصاحبه گری هم هست که خود مصیبتی دیگر است. ظاهرا چهارمی ندارد. مگر شذ و ندر. یعنی حکم معدوم دارد. و طبیعی است که با این دو سه هنر که ما را ست تالیف نمی شود کرد. وقتی متنی جلومان نیست که ترجمه اش کنیم و وقتی چیزی نداریم سر هم کنیم در می مانیم که چه بنویسیم. با آدم مرده هم که مصاحبه نمی شود کرد. بنابرین شیوه نامه درگذشتنامه نویسی ما یعنی ردیف کردن سالها به همان صورت خام که نمی دانم کجا یاد گرفته ایم. یا یک مصاحبه مرده و بی خون. در همان خام نگاری داده ها هم مشکل داریم. می دانید چرا؟ به دلیل اینکه سخت مان است چک و کنترل کنیم. اصلا کار ما، ما جماعت را هول هولکی بار آورده است. اگر توانستیم ظرف دوثانیه سر و ته چیزی را هم آوریم درست است ولی اگر نیاز باشد به تحقیق و بررسی و کمی عمیق تر منابع را بررسی کردن مثل جغد می شویم. نطق مان کور می شود و فقط دقت می کنیم. یعنی بربر نگاه می کنیم به صفحه ای که باید پرش کنیم. و پر می شود آن صفحه از اطلاعات بی مایه. و این بر می گردد به یک خصلت عام ما و مردم ما. جمع آوری داده ها را بلد نیستیم. اطلاعات مان همیشه کلی و مثالی و دور و مبهم و ارسطویی و اسطوره ای است. جان مان گرفته می شود اگر بخواهیم یک چیز را دقیق بنویسیم. از تازه کارمان تا استادهامان.

نتیجه اش؟ نتیجه اش می شود اینکه اگر کسی درگذشتنامه هایی را که ما در رسانه های فارسی خاصه رسانه های پرهنر برون مرز نوشته ایم جمع کند حیرت می کند از اینکه اینقدر در باره زنان و مردان بزرگ و نامدار خود پرت و پلا نوشته ایم. ما آدمها را هدر می دهیم. حیف می کنیم.
ایرج گرگین تازه ترین قربانی ما ست. مرد نجیبی بود ورنه باید حکم می داد که کسی از همکاران حق ندارد در باره من درگذشتنامه بنویسد. اگر این قدردانی است لطفا قدر ندانید.
از صبح که همینطور وبسایتها و رسانه ها مشغول صدور خبر و درگذشتنامه هستند و ملت شریف در فیسبوک در حال پاس دادن آنها به یکدیگر دارم می شمارم غلط هایی که مرتکب می شویم. حالا بماند که اصلا دوست روزنامه نگاری خبر داد که چه نشسته اید که بسیاری روزنامه نگاران هستند که نمی دانند ایرج گرگین کیست! لابد برای همین است که اهمیت مرگ او را هم نمی دانند. روزنامه نگاری ما کوزه ای است که از آن همان برون تراود که در آن هست یا نیست. حالا من بیایم بپرسم در این که نوشته ای چه سودی هست؟ اصلا اگر در مرگ کسی ننویسیم که اهمیت اش چه بود چه گفته ایم؟ هنر گرگین چه بود؟
اما وقتی در متن ات غلط داری اصلا می رسیم به این که از تو توقع کنیم هنر گرگین را بشناسی و بازگویی با فصاحت و زبان دری درست؟
آدمها در میان ما می میرند با خدمات بسیار که کرده اند و می روند بی آنکه آنها را بشناسیم. حتی وقتی پیشکسوت حرفه ما باشند. ما چگونه مردمی هستیم؟
هیچ جای تعجب است که بهترین مصاحبه با او را که خود بهترین مصاحبه ها را کرده یک ناروزنامه نگار کرده است؟ هیچ تعجب است که سازمانی که باید او را بهتر از همه بشناسد نمی داند سال آغاز به کارش کی بود؟ و یعنی اصلا تاریخ خود و رسانه خواهر خود را هم نمی داند زیرا که او ایشان را بنیاد کرده بود! و چرا چهار نفر را پیدا نکرد که او را بشناسند و از او بدرستی و با دقت حرف بزنند؟ یعنی در این ۵۰ سالی که او به کار رسانه مشغول بود ۵۰ نفر نماندند که ۵ نفرشان از او درست یاد کنند؟
ایرج گرگین از معدود رسانه پردازان بنیادگذار بود. چند رسانه را در عمرش از صفر شروع کرده باشد خوب است؟ یکی ش را من و تو راه انداخته بودیم سر به عرش می ساییدیم. و او اینهمه را با فروتنی کرد و پیش برد و کارها کرد و موثر بود و ما توان یک درگذشتنامه نوشتن از او نداریم.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن