دوستان روزنامه نگار (و غیرروزنامه نگار هم) بیایید با خود روراست باشیم. ما درگذشتنامه نویسی بلد نیستیم. به همین سادگی. دلایل اش زیاد است. دلیل دم دستی اش این است که روزنامه نگار جماعت در دقیقه اکنون یا ترجمه ای است یا کپی-چسبان. مصاحبه گری هم هست که خود مصیبتی دیگر است. ظاهرا چهارمی ندارد. مگر شذ و ندر. یعنی حکم معدوم دارد. و طبیعی است که با این دو سه هنر که ما را ست تالیف نمی شود کرد. وقتی متنی جلومان نیست که ترجمه اش کنیم و وقتی چیزی نداریم سر هم کنیم در می مانیم که چه بنویسیم. با آدم مرده هم که مصاحبه نمی شود کرد. بنابرین شیوه نامه درگذشتنامه نویسی ما یعنی ردیف کردن سالها به همان صورت خام که نمی دانم کجا یاد گرفته ایم. یا یک مصاحبه مرده و بی خون. در همان خام نگاری داده ها هم مشکل داریم. می دانید چرا؟ به دلیل اینکه سخت مان است چک و کنترل کنیم. اصلا کار ما، ما جماعت را هول هولکی بار آورده است. اگر توانستیم ظرف دوثانیه سر و ته چیزی را هم آوریم درست است ولی اگر نیاز باشد به تحقیق و بررسی و کمی عمیق تر منابع را بررسی کردن مثل جغد می شویم. نطق مان کور می شود و فقط دقت می کنیم. یعنی بربر نگاه می کنیم به صفحه ای که باید پرش کنیم. و پر می شود آن صفحه از اطلاعات بی مایه. و این بر می گردد به یک خصلت عام ما و مردم ما. جمع آوری داده ها را بلد نیستیم. اطلاعات مان همیشه کلی و مثالی و دور و مبهم و ارسطویی و اسطوره ای است. جان مان گرفته می شود اگر بخواهیم یک چیز را دقیق بنویسیم. از تازه کارمان تا استادهامان.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و