این یادداشت را به مناسبت دهسالگی وبلاگستان فارسی به درخواست دوستان جوان ام در دویچه وله نوشته ام که صفحه خوب رو-در-رو را اداره می کنند و تحولی در این رسانه ایجاد کرده اند. تقدیم می کنم به همه وبلاگ نویسانی که تعهد خود را به وبلاگ و روایت شخصی و فرهنگ غیررسمی از یاد نبرده اند:
۱- وبلاگ زندگی ما را تغییر داده است. اگر این ادعای بزرگی به نظر برسد میتوان در سطح کوچک و محدود درستی آن را آزمون کرد. در طول دو تا سه سال اخیر وبلاگنویسان بسیاری وارد عرصه رسانههای بزرگ شدهاند. مثلا مهدی محسنی که وبلاگ جمهور را مینوشت امروز در دویچهوله کار میکند و صنم دولتشاهی که یکی از معروفترین وبلاگهای فارسی را مینوشت حالا در تلویزیون بیبیسی مشغول است. آرش سیگارچی هم برنامه خودش را در تلویزیون صدای آمریکا دارد.
این سه نفر نمونه هایی از زندگی بسیاری وبلاگنویسان را نمایندگی میکنند که از رسانه خرد به رسانههای جریان اصلی وارد شدهاند. زندگی آنها تغییر کرده است. محل زندگیشان عوض شده است. موقعیت سیاسیشان متفاوت شده و ابزارهای رسانهای فراگیرتری در اختیارشان قرار گرفته است. بدون وبلاگ و وبلاگنویسی تصور این تغییرات در زندگی آنها غیرممکن بود.
به همین ترتیب میتوان زندگی کسانی مثل حسین درخشان را در نظر گرفت که وبلاگ راه آنها را به زندان هموار کرده است. این نمونهها نشانگر آن است که وبلاگ، بازیگر مهمی در زندگی فردی و اجتماعی ما شده است.
۲- وبلاگنویسان در چندین حوزه اسباب تغییر شدهاند. تغییر دادن رسانههای بزرگ تازه شروع شده است و پیامدهای وبلاگی شدن آنها هنوز ادامه دارد و به نهایتهای خود نرسیده است. صنم دولتشاهی برای نمونه آن جوش و خروش وبلاگ نویسی اش را در بیبیسی ندارد. دلیل سادهای برای این تفاوت وجود دارد: وبلاگ نویسی یک کار فردی است. وقتی فرد در جمع قرار میگیرد مشخصههای تاثیرگذاری او متفاوت میشود چون دیگر خصلت کار فردی بر آن صدق نمیکند.
تغییرات زیرپوستی دیگری در رسانههای بزرگ آغاز شده است. زمان میبرد تا تمام این تغییرات آشکار شود. این زمان بردن به برآمدن نگرههای مدیریت تغییر هم مربوط است. وبلاگ چیزهایی را به رسانههای بزرگ داده است که این رسانهها مشتاق اش بودهاند: درگیر کردن مخاطب با رسانه. اما این عرصهای بیمرز است. مرزهایی که تاکنون در رسانههای بزرگ از پیوند با وبلاگ کشف و تجربه شده تنها مقدمات پیوند مخاطب و رسانه است.
پیوند خواننده یک وبلاگ با نوشتهها و نویسنده آن یک پیوند ساده است و پیوند هزاران مخاطب با یک مجموعه رسانهای، شبکهای از پیوندهای تو در تو. نوع تاثیر و تاثر این دو، رابطه و دامنه آن طبعا متفاوت است و زمانی که بتوان به مدیریت این رابطه دوسویه رسید زمانی درازتر.
۳- وبلاگهای ایرانی پیش از آنکه به رسانههای بزرگ فارسی زبان پیوند بخورند یا توجه این رسانهها را به خود جلب کنند مدتی را در میدانهای گفتمانی دست و پنجه نرم کردهاند و نهایتا توانستهاند تغییرات گفتمانی مهمی را به وجود آورند.
یک تغییر گفتمانی بنیادین شکسته شدن حلقههای نفوذ روشنفکران ادبی و سیاسی نسلهای گذشته بوده است. این روشنفکران درک معینی از رسانه داشتهاند که میتوان آن را با مرور مجلاتشان پیدا کرد. مشخصههای تکرارشونده این مجلات فارغ از تفاوتهای فکری و جناحی و سلیقهای نویسندگان آنها همان درک گفتمانی نسبتا واحدی است که وبلاگ آن را شکسته و دور ریخته است.
عبرت آموز است که در میان وبلاگ نویسان کسی -بجز یک دو تن استثنا- از این نسل حضور ندارد. این خود نشان میدهد که وبلاگ، رسانه روشنفکران مجلهنویس نبوده است. رسانه جوانان و نویسندگان نوجو و روزنامه نگاران بیروزنامه بوده و هست.
من گاهی تعجب میکنم که دایره مطالعات روشنفکران نسل پیش همچنان در ادبیات این یا آن کشور یا حتی آدمهای معین از این کشورها و حتی بازخوانی و ترجمه مجدد کتابهای خاصی از آنها چرخ میخورد و اصولا از دهههای معینی از قرن بیستم بیرون نمیرود.
شاید این گرایش را بتوان از نظر سنی چنین توجیه کرد که بیشتر این نسل در جوانی خود با ادبیات دهه ۶۰ و ۷۰ (میلادی) غرب آشنا شدهاند و همان را هم محور و مرکز فهم خود از جهان مدرن قرار میدهند.
وبلاگنویسان این دایره بسته را شکستهاند. حوزه کنجکاوی وبلاگنویسان ایرانی به طور آشکاری از نسل مجلهنویس قبلی فراتر و بزرگتر است و البته به ابزارهای وبپژوهی تازهای هم مجهز است که در دسترس نسل قبل نبوده است.
رهبری ادبی و سیاسی متمرکز یا حلقهای نسل پیش، بنابراین، در نسل وبلاگنویس تغییر یافته و خرد و هستهای شده است. به زبان دیگر، وبلاگها (به طور نسبی و در قیاس با نسل پیش از وب) فاقد مدیریت مرکزی و فکری و حزبی بودهاند.
رسانههای پیش به نوعی "مدیریت" میشدند. رسانه وبلاگ رسانهای بیرهبر و مدیر است. این زمینه ابتکار فردی را در وبلاگها بسیار فعال کرده است. من زمانی وبلاگ را نهادی برای بینظمی توصیف کرده بودم.* این یکی از آن جنبههای بینظمی در این رسانه است: خروج از نظمهای تعریف شده روشنفکران فرانسوی ماب یا چپگرا یا صاحب محفل نسل پیش و نسلهای پیش؛ جنبهای که کمتر دیده میشود.
آنچه دیده میشود عمدتا بینظمی وبلاگ نسبت به نظم حاکم در ایران است که نظم اقلیت است. نظمی که میخواهد این "بینظمی" را با فیلترینگ مجازات کند و به خیال خود به "نظم" مطلوب درآورد. نظم اقلیت خواهان به قید آوردن اکثریت است. پس دامنه فیلترینگ را به حداکثر ممکن گسترش میدهد تا دامنه دسترسی را به اقلیت تحت نظم آمده خود محدود سازد.
۴- با این توصیف، وبلاگ ایرانی رسانهای شورشی است. زیرا هم بر اتوریته نظام اقلیت میشورد و هم به اتوریته روشنفکران برج عاجنشین خاتمه میدهد. وبلاگنویس ایرانی بنابرین میتواند انتظار داشته باشد که نه این اتوریته از او استقبال کند و نه آن اتوریته.
معنای این عدم استقبال آن است که وبلاگ راه همواری ندارد. حتی در رسانههای بزرگ اگر گفتمان نظام اقلیت ولایی وجود نداشته باشد گفتمانهای متخذ از روشنفکران نسل پیش همچنان حاکم است. به نظرم بتوان هر دو گفتمان را در یک نقطه مشترک دید: رسمی بودن و تمایل به یکدست سازی.
رسانههای بزرگ هنوز آمادگی نشان نمیدهند که به فرهنگ غیررسمی و متکثر رو کنند. به نظر من میزان دموکراتیک بودن رسانه را از میزان توجهاش به فرهنگ غیررسمی میتوان دریافت. و البته میزان بهرهور بودن اندیشه دموکراتیک در گفتمان روشنفکری هم همین است. روشنفکری غیردموکراتیک روشنفکری یکدست کننده است. چه در رسانه چه در بیرون از آن.
۵- درگیر شدن هزاران مخاطب وب-زی در تولید محتوا در صورتهای مختلف پست وبلاگی و جملات توئیتری و چت فرندفیدی و کامنت و همخوان گودری و فیسبوکی و ویدئوی موبایلی و اصولا تولید و توزیع رایگان اطلاعات نوشتاری و دیداری و شنیداری صحنه رسانه را بی هیچ تردیدی مردمیتر کرده است. و چون مردمیتر کرده غیررسمیتر هم کرده است. بنابراین، غیررسمی بودن و تنوع کمنظیر همزاد آن را به معیاری برای مردمی بودن و پس دموکراتیک بودن تبدیل کرده است.
تا اینجا رسانههای بزرگ چه تصویری یا کاغذی کمی از زبان خود را تغییر دادهاند. کمی نمک زبان مردم را از طریق خرده رسانهها وارد سیستم کردهاند و اندکی رسمیت سابق را شکستهاند اما هنوز در بسیاری از جنبه های رسانهای از انتخاب موضوع و خبرگزینی تا مشارکت مخاطب در تولید در پله اول ایستادهاند. این خود سنگ محک میزان استنباط ما جماعت ایرانی از گفتمان های دموکراتیک است.
به نظرم تغییرات تا اینجا هم به زور وبلاگنویسان و مخاطبان انبوه و فعال خرده رسانهها بوده است. هنوز تغییرات صورت تئوریک نگرفته و همچنان به ابتکار فردی این یا آن تهیه کننده (سابقا) وبلاگنویس یا مدیر علاقهمند در این یا آن رسانه وابسته است.
وبلاگنویسانی که اکنون در رسانههای بزرگ کار میکنند، میتوانند شیوه پل زدن رسانههای خرد را با رسانههای بزرگ به بحث و سپس آزمون بگذارند و دایره تغییر را کامل کنند. تغییر به سمت رسانه باز، دموکراتیک و مشارکت پذیر.
* نگاه کنید به وبلاگ ایرانی: نهادی برای بی نظمی