Search
Close this search box.

بلندپروازی های اوباما و انقلاب تلویزیون

هر چه می گذرد نوشتن سخت تر می شود. خوبی اش این است که حالا نسل تازه ای از وبلاگ نویسان مشغول نوشتن اند که بار آدمی مثل من سبک تر می شود. یکی دو تا هم نیستند. نسل فرهیخته و جوانی اند که نمایندگان متعددشان در حوزه های مختلف اجتماعی و سیاسی قلم می زنند و خوب هم می نویسند. من چندین بار در ماههای اخیر دیده ام که بحثی درگرفته است و جوانب بحث استدلال های خود را مطرح کرده اند و هر کدام بحث را بسویی کشیده اند و شماری هم به هوکردن و شعاردادن پرداخته اند و انگشت اتهام به سوی این و آن نشانه رفته اند اما هر بار کسانی با نوشته خود پیش امده اند و بحثها را به بهترین نتیجه ممکن رسانده اند. بنابرین هم می توان دید که شبکه ای که از قلم ها و اندیشه ها شکل گرفته به نوعی کارآمدی رسیده است و هم می شود فارغ از بحثهای پرکشش روز به حوزه های دیگری اندیشید یا به این فکر کرد که با تجربه ای که اندوخته ایم چه کاری می توان در حوزه عمل کرد.
من تلاش کرده ام به رسانه فکر کنم. این را حوزه اصلی کار خود قرار داده ام و پیگیرانه به دنبال عملی کردن ایده های جدید بوده ام. این هفته های اخیر هم چنین گذشته است. در حوزه عمل طبعا نمی توان به تنهایی پیش رفت و کارها به کندی پیش می رود. اما در حوزه نظر می توان کمی بلندپروازتر بود و گام های روبرو و آتی را در زمان خود با عموم مطرح کرد. این هم البته به معنای آن نیست که نظر فردا به عمل تبدیل می شود. اما برای اینکه به عمل تبدیل شود درمیان گذاشتن اش با عموم ضرورت است. فکر تا عمومی نشود عملی هم نمی شود. البته طرحهای خاص برای عمومی شدن محدودیت دارند اما اساس فکری آنها را باید مطرح کرد تا زمینه پذیرش نسخه عملی فراهم شود.
در این هفته ها یک مشغولیت ام گردآوری و بازخوانی مطالبی بوده که در باره رسانه نوشته ام. عمدتا برای وبلاگ رادیو زمانه. به ترغیب دوستی عزیز مجموعه آن را برای انتشار آماده می کنم. می بینم در این پنج و شش سال چقدر جهان رسانه متفاوت شده است. نو شده است. وقتی زمانه را طراحی و راه اندازی می کردم واقعا تا شش ماه کمتر کسی درست می فهمید ما داریم چه می کنیم و چه می خواهیم و حرف حساب مان چیست. بتدریج بود که حرف زمانه شناخته شد و کمی بعد همه گیر شد ولی وقتی مردم در خرداد ۸۸ موبایل به دست در خیابان فیلم می گرفتند بود که زمانه به آنچه می خواست رسیده بود.
این روزها دوباره بحث داغ است. بخصوص اینجا در واشنگتن که چند وقتی است مسافر آن ام. یک فعال سوری که پای صحبت اش بودم شرح می داد که چگونه گیرنده-فرستنده های ماهواره ای را به داخل سوریه قاچاق می کنند تا بتوانند با سرعت فیلم های مردمی را به جهان خارج منتقل کنند. داستانی که او شرح می داد زمانی رویا بود. فقط تلویزیون های بزرگ با هزینه زیاد می توانستند فرستنده ماهواره ای متحرک داشته باشند. حالا یک فرستنده کوچک وب-ماهواره تمام سانسور سوری را پشت سر می گذارد. تمام بازی های فیلترینگ و سرعت جانکاه عمدی و محدود ساختن سواد وب و همه و همه بازیهایی که ما ایرانی ها بسیار خوب می شناسیم.
امروز هم اوباما در سخنرانی اش در باره سیاست های خاورمیانه ای آمریکا بروشنی از مساله وب و ماهواره سخن گفت. از شبکه شدن مردم با هم حرف زد. از شنیده شدن صدای مردمی که صداشان شنیده نمی شود. از روزی که زمانه از رسانه ای برای صداهای خاموش حرف می زد تا امروز جهان تغییر کرده است. رسانه اکنون مایه اصلی تغییر است. قدرت اصلی در صحنه است. قدرتی که از مردم می آید.
مردمی کردن رسانه آرزو ست یا واقعیت؟ در صحنه رسانه های خرد این یک واقعیت است. اما در صحنه رسانه های بزرگ به نظرم هنوز آرزو ست.
اگر آمریکا به عنوان پیشگام مردمی کردن رسانه بخواهد رسانه های بزرگ را نیز به روی مردم بگشاید تغییرات بزرگی در راه خواهد بود. اما با سابقه ای که مثلا صدای آمریکا دارد و با تسلط فکر دولتی بر رسانه که بیشتر تابع قواعد بوروکراسی و سیاست است چشم انداز روشن نیست.
پس مشکل این می شود که آیا آمریکا قادر است یکی از مهمترین کانال های رسانه ای خود را به کانالی برای پیشگامی در این عرصه تبدیل کند؟
اوباما هم شاید بلندپروازی می کند. واقعیت های رسانه دولتی در آمریکا نشان نمی دهد که بتوان این رسانه ها را صدای مردم ساخت. به انقلاب از داخل هم اعتقاد ندارم. راه چاره کدام است؟
حتی بی بی سی هم هنوز صدای مردم نیست. اما فکر می کنم بی بی سی اصولا چنین ادعایی هم ندارد! ولی طیف کسانی که در برنامه های بی بی سی – به زبانهای غیرانگلیسی – ظاهر می شوند همیشه متنوع تر است از برادر امریکایی اش. 
مشکل فقط در یک طرف نیست در طرف مخاطب هم هست. چقدر از مردم توانایی شبکه شدن با بی بی سی یا صدای امریکا را دارند؟ بی آنکه برچسب جاسوس و دشمن و خائن و سازشکار و از این دست اتهام های ارزان اما با نتایج گران بخورند؟
اگر شبکه ایرانی باشد چطور؟ مساله حل می شود؟ نه به نظرم. پیچیده تر هم می شود. چند نفر از مردم حاضرند مثلا با شبکه من و تو به صورت فعال کار کنند  ریسک کنند و از واقعیت های جامعه خود بگویند؟ و اصلا چگونه و با چه نظام کاری و برنامه ای؟
به زبان ساده مساله این است که اصولا مدلی برای کار با مردم واقعی هنوز طراحی نشده است. کاری که زمانه می توانست اگر ایده هایش بی دنبال نمی ماند به جایی برساند. ما تنها رادیوی فارسی بودیم که دست کم صد حلقه ویدئو با قیمت ارزان و با مخاطب فراوان تولید کردیم. ساختن مدل مهم است. خرج چندان هم نمی خواهد. فکر و ایده پردازی می خواهد. امروز مردم همه جا هستند اما از تلویزیون غایب اند. تلویزیون هنوز در انحصار گروههای معین و افراد معین است. چهره هایی که تکرار می شوند. انگار غیر از همین گروه معدود کس دیگری آن بیرون وجود ندارد. به نظرم ایرادی هم نیست. دیسکورس رسانه ای هنوز قدیمی است. ولو یک دو برنامه تلفنی با ببیندگان محترم هم وجود داشته باشد. تا ذهن عوض نشود برنامه ها عوض نمی شود.
بیرون انقلاب رسانه ای است. تلویزیون در عرصه ای که من از آن سخن می گویم یعنی از-غرب-برای-جهان-خاورمیانه ای هنوز ماقبل انقلاب است. برای همین نمی تواند از رسانه های مدرن دیگر که خصوصی اند یا نیمه خصوصی بیاموزد. چه رسد به اینکه بخواهد طرح نو بریزد.
اوباما راست می گوید که مردم تونس و مصر خود بیرون آمدند. آمریکا آنها را به خیایان نیاورد. به نظرم در رسانه نیز حکم همین است. تلویزیون ها مثل حاکمیت های مستقر اند. مردم اند که باید انقلاب کنند. امروز انقلاب فیسبوک و توئیتر و یوتیوب است. چرا فردا انقلاب تلویزیون نباشد؟
* متن سخنان اوباما را در فارین پالیسی ببینید. من آنچه از واقعیت و رویاهای رسانه ای خود گفته است را در سیبستانک می گذارم.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن