بیست سال پیش چطور «فتنه» به وجود آمد؟

این روزها زیاد می شنویم که جریان به اصطلاح انحرافی با جریانی که نام دولتی اش جریان فتنه است ریشه مشترک دارند. معمولا هم صحبت از این است که ریشه ماجرا به ۲۰ سال پیش می رسد. چون کمتر دیدم کسی متعرض این سابقه ۲۰ ساله شود فکر کردم مفید است ببینیم ماجرا از چه قرار است تا در میانه این دعوا ایستار درستی برای خود برگزینیم و دوستان و دشمنان مردم را بهتر به جا آوریم.
بیست سال پیش چه خبر بوده است؟ این فکت ها را در نظر بگیرید:
حدود ۲۰ سال پیش ایران تازه از جنگ احمقانه ای با عراق بیرون امده بود از بس که دیگر نه پول داشت نه سلاح و نه ایمان و آدمی باقی مانده بود و همه خسته شده بودند از آن جنگ بی معنی.
حدود ۲۰ سال پیش دوره ریاست جمهوری رفسنجانی بود. سیاست های انقباضی دوره جنگ را که بر همه ابعاد زندگی سایه انداخته بود بتدریج با سیاست های انبساطی جانشین می کرد. فراموش نمی کنم اول باری که در سال ۶۹ که در نوع خودش بهار مطبوعات شده بود وقتی چهره بزرگ و درشت یکی از هنرپیشه های زن را روی یکی از هفته نامه های تابلویدی آن زمان دیدم واقعا جا خوردم. از بس که هیچ امکان نداشت چنین چیزی. زن اصلا تابوی بزرگ بود. حجاب مطلق بود. ترس حاکم بود. جنگ بود. حالا جنگ یک سالی بود رفته بود. داشتیم هر چه نداشتیم را دوباره پیدا می کردیم و مزمزه می کردیم.
اواخر همین سال ۶۹ روزنامه سلام درآمد (بهمن ماه) یعنی این دوره ای که آقایان دوره ۲۰ ساله فتنه می نامند چه بسا با سلام آغاز شد. سلام در زمان خودش در دنیای سیاست همان تاثیری را داشت که آن چهره درشت و زییا و کلوزآپ هنرپیشه ای زیبا روی جلد یک هفته نامه در عالم فرهنگ داشت.
تا چندماه ما واقعا باور نمی کردیم که انتشار سلام یک مساله برنامه ریزی شده نباشد. فکر می کردیم نوعی سوپاپ اطمینان است.
 سلام اگر بشدت سیاسی بود و چه بسا بارها با رفسنجانی سرشاخ می شد اما تحول اساسی با انتشار همشهری رخ داد (آذر ۷۱) و با شهرداری کرباسچی. همشهری و کرباسچی فضای زندگی را در تهران و در دیگر شهرها و در فرهنگ شهری عوض کردند. اینها محصولات رهایی واقعی از فکر جنگی بودند. حالا روزنامه ای داشتیم که زیبا بود و رنگی بود و به شهر فکر می کرد و محیط زیست و از آبادی حرف می زد و زندگی. باز بود و جایی برای همه روشنفکرانی که هر گوشه ای گم شده بودند. شهرداری در دوره کرباسچی واقعا ارتقایی برگشت ناپذیر پیدا کرد و شد جایی برای جمع شدن شهراندیشان و نواندیشان و زیباسازان شهری و مهندسان و معماران و راهسازان. کرباسچی به معنای واقعی کلمه نخبه گرا بود اما چنان نخبگی را با اندیشه به شهر و مردم عادی پیوند زد که بزودی فرهنگسراها همه جای تهران و بعد ایران را گرفت و میدان های اعدام به میدان های بهمن و درختکاری و پارک تبدیل شد.
من از آغاز این دوره ۲۰ ساله فتنه همین ها را بر می گزینم: هاشمی و کرباسچی و سلام و همشهری. به صورت خلاصه فرهنگ طبقه متوسط شهری ایران. فرهنگی که خود را در دوره هاشمی بازیافت و در رای بی نظیر به خاتمی متجلی شد و داستانهای بعد از آن که همه می دانید و مدرن ترین و بی خشونت ترین اعتراضات انتخاباتی را در خرداد ۸۸ شکل داد.
پس ۲۰ سال پیش دوره پشت کردن به فرهنگ جنگ بود و دنیای جنگ و منطق جنگ و سرداران جنگ و تحمیق جنگ و تحمیل جنگ. دوره رشد مجدد طبقه متوسط ایران بود که وسیعترین پشتیبان نوسازی است در همه دوره های معاصر ایران از عهد ناصری تا امروز. بعد از جنگ هیچ نیروی سازنده و آبادگر دیگری وجود نداشت مگر طبقه متوسط که دیسکورس آن را داشت و انگیزه اش را داشت و دانش و مهارت اش را داشت. این استراتژی هاشمی بود و کار کرد.
آنچه از سینمای ایران می شناسیم محصول همین دوره است و آنچه از دانشگاه و فرهنگ و رسانه ها و نوشدن ها و کلاس ها و سخنرانی های سروش و دیگران می دانیم از همین دوره است. تغییر چهره تهران از همین دوره است و بازشدن فضای زندگی روزمره و تنوع پیدا کردن سفره مردم و بیرون امدن از فرهنگ کوپنی از همین دوره است.
اما آنها که دلشان در جبهه مانده بود و هوس «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» داشتند این مسیر را برنتافتند. بیهوده نیست که امروز سرداران به آلاف اولوف رسیده دم از فتنه ۲۰ ساله می زنند. فتنه ای که بساط آنها را جمع می کرد. اما آنها نیز در این ۲۰ سال بیکار نبودند.
یک فلاش بک سریع و دیدن توقیف سلام و محاکمه کرباسچی و تبلیغات وسیع ضدهاشمی و بعد بحرانهای هر ۹ روز یکبار برای خاتمی سرنخ های دیگری از ماجرا را نشان می دهد. نیروهای نظامی و امنیتی دست شان در همه این دوره در کار خرابکاری بوده است. این سردار نقدی به دلیل شکنجه شهردارانی که در پرونده کرباسچی دستگیر می شدند محکوم شد. بعدها همین آدم جلودار ده جور بحران سازی برای خاتمی بود از جمله سر آن مجله دانشجویی که یادداشتی منتشر کرده بود که توهین به امام زمان تشخیص داده شد. 
بیهوده نبود که توقیف سلام یک نقطه عطف بود. نظام امنیت سالاران و نظامی مداران محکم ایستاد و توی دهن همه دانشجوها زد و ۱۸ تیر را به وجود آورد و از آخر هم یک سرباز را سر دزدیدن ریش تراش محکوم کرد. یعنی مسخره کردن همه کس و همه چیز. اما نشان دادن قدرت بران و عریان.
و باز به یاد بیاوریم که در محاکمه سلام در صف شاکیان محمود احمدی نژاد بود و همین کامران دانشجویی که امروز دانشگاه را از معنی تهی کرده است.
به نظرم به اندازه کافی شواهد داریم که نشان دهیم: آنها که از فتنه ۲۰ ساله حرف می زنند از بازگشت مردم شهرنشین به صحنه سیاست و فرهنگ حرف می زنند و از آن دلخورند. برای همین در مقابل فرهنگ آزادی طلب و لیبرال منش طبقه متوسط، بحث تهاجم فرهنگی را مطرح کردند. طراح و مدیر فکری و امنیتی آن که بود؟ سعید امامی. و باز به یاد بیاوریم که انتشار نامه سعید امامی بود که به توقیف سلام انجامید.
حالا چه اتفاقی افتاده است؟ همان محمود احمدی نژادی که شاکی سلام بود به همان فرهنگی پناه برده است که روزی با آن می جنگید. برای اینکه این را بفهمیم یک نکته دیگر هم باید بگویم.
خامنه ای به عنوان سردمدار ارتجاع به معنای واقعی کلمه در این ۲۰ سال هر چه در توان و هر حیله در جان داشته به کار بسته است تا جلو سیل تجددخواهی را بگیرد. او اگر توانسته با ارعاب و تحمیل فرهنگ دولتی و اگر توانسته با منزوی ساختن اهل فکر و قلم و نویسندگی و اگر توانسته با راندن و آواره کردن نیروهای ناآرام و ستیهنده به خارج از کشور و با هر روشی به خیال خود این تمنا را صورت بندی کرده است که تسلط طبقه متوسط را بر شئون و ارکان کشور مانع شود یا به تاخیر اندازد.
یکی از کارهای خامنه ای این است که بدل سازی کند. این بدل سازی خود داستان یک کتاب است. اما مختصر در حد بحث ما این است که او سعی کرد همزمان با راندن آدم های اسم و رسم دار و دانا به کار و محبوب از مدیر تا سیاسی و هنرمند عده ای از ادم های خود را تربیت کند و به جای آنها بنشاند. مسعود ده نمکی اینطوری فیلمساز شد و گروه دیگری سریال ساز شدند و جمع دیگری شهردار و روزنامه نگار و خطیب جمعه و سفیر و وکیل مجلس و شمار بسیاری هم مدیر شدند. احمدی نژاد از توی این کیسه بدل سازی درآمد.
کوتاه کنم. ماجرا این است که از قضا سرکنگبین صفرا فزود. احمدی نژاد آنقدر در بدل کاری پیش رفت که ناگهان ادعای اصالت کرد و ادعای لمن الملکی پیش آورد. احمدی نژاد تنها نیست. قالیباف خیلی زودتر از او عوض شد. انقدر عوض شد که خطرناک تشخیص داده شد. و فکر کردند همین آدم چغر بی حیا و کوته فکر از همه بهتر است. اما این کوته فکر هم باز فکرش بلندتر از آن خامنه ای شد. دریافت که آقا ۲۰ سال است دارد عوضی می رود یعنی همان اندازه عوضی که یاران نزدیک اش مثل حسین شریعتمداری می روند و قاضی مرتضوی و سردار نقدی و باقی اوباش کودتا و سرکوب و ارعاب.
باز هم کوتاه تر: قصه این است که اقای خامنه ای ۲۰ سال است دارد در یک جاده عوضی می تازد و هر کسی را که با او نیاید اهل فتنه و انحراف و مصداق تهاجم فرهنگی و دیگر اصطلاحات مشابه می خواند. این آدم خودش مظهر خرافه و اجنه بازی و جادو جنبل و رمل و اسطرلاب و آخر توهم است. از کیسه او ست که احمدی نژاد بیرون آمده است. او ست که آخرالزمانی است. او ست که فکر می کند با دنیا همچنان و همیشه باید با زبان جنگ جنگ تا رفع فتنه حرف زد.
خامنه ای است که بیمار اصلی است. او حتی دست پروردگان خود را به عتاب می راند اگر بخواهند بگویند آقا چشم ات را باز کن. بس است. ما دیگر نمی خواهیم بدل بزنیم. خسته شدیم. برو مقام تشریفاتی باش و بگذار ما و خلق خدا نفسی بکشیم.
صحنه این است. مردمی که ۲۰ سال است دارند سرکوب می شوند و دو سال است که رای شان دزدیده شده بهمراه عده ای که از بکن نکن آقاشان حوصله شان سر رفته در مقابل مردان خامنه ای از مصباح تا سرداران جنگ طلب و آخوندهای درباری و تعلیم دیده در دستگاه بیت یا همین مصباح و جمع آمده در تیپ طلاب جنگی که کارشان خراب کردن دفتر مراجع است و از اسلام همین را می دانند که یک آقا وجود دارد و مولی همو ست و هر چه بگوید باید اطاعت کرد. آقا بگوید ادم بخورید هم می خورند.
حرف بسیار است. باقی را خود ناخوانده می دانید و می یابید. اما این آقا از دست طبقه متوسط بالاخره دق خواهد کرد. طبقه ای که ارزشهایش دفتر رئیس دولت را هم فتح می کند و «انحراف» در آقامرکزی ایجاد می کند.
 
——–
در باره اسطوره فتنه ۲۰ ساله و داغی که به دل جنگ طلبان و طالبان نظام گذاشته است این یادداشت را ببینید که از زبان اغلب مردان خامنه ای همین سخن را چیده و گردآورده است: یک نظام ۳۰ ساله و یک تلاش ۲۰ ساله
در باره تاریخ روزنامه همشهری این صفحه در سایت خود روزنامه مطالب اساسی را گردآورده است. در باره سلام هم عجالتا این یادداشت ویکی پدیا کفایت می کند.
در باره تهاجم فرهنگی پیشتر مفصل نوشته ام: تهاجم فرهنگی اکثریت به حکومت اقلیت

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن