پیش از سال تحویل به مادرجان در مشهد زنگ زدم. خواهرها هم بودند. عیدمبارکی کردیم. آرزو کردیم سال بعد نوروز همه با هم باشیم. یعنی می شود؟ برادرم امروز اول عید زنگ زد. از شمال سبز. باز هم همان امید و گفتگو. به نزدیکترین دوستان ام ایمیل نوشته ام یا جواب عیدمبارکی فرستاده ام. به سروران ام در جمع ایران ندا عیدمبارکی گفته ام. به همکاران پرطاقت ام در سی میل نوشتم که سال نو به شیرینی انگور هرات باشد و قطاب یزد و سوهان قم و نبات سمرقند و خرمای بم. به خیلی ها هنوز باید ایمیل بزنم یا تلفن کنم. ایمیل علی که درست بعد از ساعت سال تحویل نوشته بود دلم را شاد کرد. با مادرش هم دیشب صحبت کردم. خیلی بهتر است. حالا با عصا راه می رود. اما هنوز در آسایشگاه است. به دوستان دیده و نادیده در فیسبوک هم عید را مبارکباد گفتم و نوشتم که این خرگوش بلا امسال هر چیزی را که بیهوده بالا ست پایین می آورد.
تمام؟ نه. خیلی دلم می خواست با خیلی های دیگر هم عیدمبارکی کنم. زندگی ما در این دوساله دگرگون شده است. خانواده ما بزرگتر شده است. خیلی بزرگ. نگران حال و روز هر کسی باشیم خانواده ما ست. دلمان به دیدار و گفتار هر کس شاد شد دوست و رفیق است. در این دوساله خیلی ها ما را نگران خود کرده اند از بس رفتند زندان و بیرون آمدند. از بس بیرون هم که آمدند و آواره هم که شدند یاد وطن را ترک نکردند. اگر با همه مشقت ها و مرارت ها در وطن هم ماندند نوشتن و گفتن را کنار ننهادند. ما در این دوساله به یک خانواده بزرگ به یک خانواده خیلی بزرگ تبدیل شدیم. با هم عزا گرفتیم و با هم سرود خواندیم و با هم شبکه شدیم. ایران قبله ما شد.
فروردین ۹۰ بیست و دومین ماه از جنبش ۲۲ خرداد است. بسیاری از اعضای خانواده همچنان در زندان اند. از قدیمی ترین ها مثل زیدآبادی که نماد شرافت است تا بازداشتی های تازه مثل فخری خانم محتشمی پور که نماد شجاعت است. دلمان سوگوار جوانانی است که طعمه مردمخواران شدند. از ندا تا صانع دلاور و محمد آقا جوان برومند. رهبران ما زندان اند. موسوی و رهنورد و مهدی و فاطمه کروبی. چه زندانی! خانه شان زندان ایشان است. درست مثل وطن که خانه ما ست و زندان ما شده است.
من به همه این مردان و زنان و خواهران و برادران و جوانان دیده و نادیده عیدمبارکی می گویم. اما می خواهم از میان همه آنها که ذکر نام شان نشاط جنبش است از شماری از ایشان به نام یاد کنم و انان را سپاس گویم. می خواهم بگویم در جنبشی که همه رهبر اند و همه همراه اند و همه با ایده های خویش در میدان اند من از شما خاطره های به یاد ماندنی دارم. این یک ارتباط شخصی است که همزمان عمومی هم هست. نوعی قدردانی شخصی است. من می نویسم و از شما هم دعوت می کنم بنویسید. عزیزان دیده و نادیده خود را یاد کنیم. آنها که دل ما را تکان داده اند ما را به تحسین واداشته اند. دست مریزادی نثارشان کرده ایم. روز ما خوش کرده اند. دل ما را شاد کرده اند. ما را به آینده ایران امیدوار کرده اند. نامها زیادند می دانم. این یک خصلت والا در جنبش ۲۲ خرداد است که نام های عزیزش تمامی ندارد. بسیار است. بی شمار است. اما من می خواهم به این ۲۲ نفر و چند نفر عیدمبارکی بگویم:
استاد محمدرضا شجریان که عیدمبارکی گفت و افتخار ما ست. آدمی که گفت صدای ما ست. صدای همین خس و خاشاک
محمد نوری زاد که صراحت و ایمان و پایداری را مثال است و فقط صفحه آخر کیهان را می خواند
ژیلا خانم بنی یعقوب که گرچه مردش از زندان بیرون نیامد اما به بیرون آمدن دیگر زندانیان دلش شاد می شود
ژیلا خانم بنی یعقوب که گرچه مردش از زندان بیرون نیامد اما به بیرون آمدن دیگر زندانیان دلش شاد می شود
شیرین عبادی که از پیگیرترین اعضای خانواده در رساندن صدای ما به نهادهای جهانی است ولی بسادگی می گوید که من رهبر نیستم
جعفر پناهی عزیز که فیلم هم که نمی سازد باز در همه جشنواره ها نام ایران را بزرگ می دارد و صدایش شهر به شهر و جشنواره به جشنواره می رود
سمیه توحیدلو که زندان هم نتوانست انصاف اش را خدشه دار کند و ایمان اش را
محمدرضا جلایی پور که مظلوم ترین زندانیان است و وطن اش را زندان اش کرده اند اما خنده از لب اش نمی افتد
فاطمه شمس که تنهاترین زن غیرزندانی در جنبش سبز است
احمد قابل که هر وقت می رود زندان هیچ قاضی و دادستانی از پس اش بر نمی آید و چه در زندان و چه در آزادی حریت دارد و تن به تسلیم نمی دهد و دموکراسی بدون پسوند و پیشوند می خواهد
مانا نیستانی که تاریخ جنبش را می نگارد و رسم می کند و یک تنه رسانه ای است برای خودش
فائزه هاشمی که به قول مهرانگیز کار می توانست با تکیه بر ثروت و امکانات اش آسوده در گوشه ای از جهان زندگی کند اما در ایران ماند تا با دیو و دد دست و پنجه نرم کند
تقی رحمانی که بیشتر سالهای عمرش در نظام اسلامی را در زندان گذراند ولی به آرمانهای مردمی اش وفادار است و زندان ساکت اش نکرد
نرگس خانم محمدی که صدایش در نامه آخرین اش هنوز در گوشم است و صدای ناامنی تحت لوای نظام ولایی است
فخری خانم محتشمی پور که فخر زن و مرد ایرانی است
مصطفا تاج زاده که روشن ترین اندیشه و بیان را در میان رجال سیاسی زندانی دارد
عماد باقی که در دفاع از حقوق زندانیان زندانی شد و به بهترین وجه افشاگر حقوق بشری در جمهوری اسلامی شد و مظهر غیرت دینی است
نسرین ستوده که چون وکالت متهم مغضوب نظام را برعهده داشت خود نیز متهم شد و به زندان رفت
محمدرضا نیکفر که نشان داد نظام شکنجه و اتم با یکدیگر ارتباط سنگین دارند
حمید دباشی که سبزترین استاد دانشگاه در آمریکا ست
محسن کدیور که گفت به دنبال نظام سکولار و دموکراتیک است
محسن سازگارا که یک تنه جای یک تلویزیون سبز کار می کند
مجتهد شبستری که گفت حالا دیگر خدا هم حقوق بشر می خواهد
مهدی یحیی نژاد که به تنهایی جای همه ما در کیهان فحش می خورد و بالاترین محل دعوا ست اما آرام ترین است
حنا خانم مخملباف که از جوانترین هنرمندان سبز است و سیاسی ترین جوان خانواده پدری
و به خیلی های دیگر. به بهمن دارالشفا که هم خانواده اش به زندان رفتند و هم پیگیرترین خبررسان سبز است. به مسیح علی نژاد که صدای زندانیان و قربانیان نظام مقدس شده است. به ابراهیم نبوی که زهر قلم اش به جان ستم می ریزد و شهدش به کام ما. به ارمان امیری که بهترین وبلاگ سبز را می نویسد. به مجتبی سمیع نژاد که حقوق بشر مساله وجدانی او ست. به وحیدانلاین که مظهر زندگی سبز روی خط است. به مهدی سحرخیز که پدر بزرگوارش در زندان است و خودش رسانه رسانه های سبز است. به گلشیفته خانم فراهانی که خواننده ترانه های سبز است. به گلرخ که پوسترهایش زینت بخش صفحات فیسبوک است و وبسایتها و وبلاگهای سبز. و به کامبیز حسینی که بهتر از همه ما پوچی نظام متکی بر اوهام را برملا کرده است. و این فهرست تمامی ندارد. من تمام کنم
عیدتان مبارک. در ایران و در زندان و در غربت. هر جا هستید دل تان شاد که آینده از آن ما ست.