آیا ما مردم سلطنت طلب هستیم؟ آیا به سوی انقلابی دیگر حرکت می کنیم؟

من هم مثل بسیاری از دوستان دیگر مسائل تونس را تعقیب می کنم. اما برای من مساله تنها از زاویه ایران اهمیت دارد. یعنی تاثیری که تونس در آینده ما دارد.
تونس تنها نیست. سودان دارد تجزیه می شود بعد از آنهمه خونریزی و فاجعه ها در دارفور. ظاهرا به سمت آرامش می رود. مصر هم در یک مرحله تاریخی قرار گرفته است که خداحافظی با میراث مبارک است. الجزایر وضع پیچیده تری دارد گرچه آنجا هم بهانه اصلی قیمت نان و خوردنی ها ست (+). اما از نظر سابقه فعالیتهای بنیادگرایان مثل مصر است. گرچه به نظر نمی رسد هر تحولی پیش بیاید دیگر بنیادگرایی در منطقه نقش مهمی بازی کند. لبنان نمونه دیگری از تحولات تعیین کننده را تجربه می کند که ممکن است به مهار حزب الله به عنوان یک نیروی بنیادگرا بینجامد. اگر حزب الله به ترور رفیق حریری محکوم شود بعید است که از ضربه سیاسی آن سالم بیرون آید. اردن هم از موج تحولات سیاسی در امان نمانده است و گروههای مخالف هم در مقابل پارلمان تظاهر می کنند که چرا به دولت رای اعتماد داده است و هم در مقابل سفارت تونس که دست مریزاد بن علی را بیرون راندید (+). اوضاع در عربستان هم با جابجایی قدرت در خانواده سعودی که چند سال است بحرانش مثل آتش زیر خاکستر ادامه یافته در آستانه یک چرخش است. قصدم بررسی این تحولات نیست اما طبعا این سوال پیش می آید که این موج تازه تا ایران هم می رسد؟
اگر این تحولات با هر کیفیتی به تضعیف قدرتهای حاکم یا تغییر مرامهای حاکم سیاسی و بازتر شدن ساختارها منجر شود بعید است که ایران بی نصیب بماند. اما اینها که می بینیم و ممکن است به تغییرات وسیع در منطقه بینجامد آیا انقلاب های سیاسی تازه ای است؟
پاسخ به این سوال مهم است. چون آینده تحول در ایران را هم روشن می کند. مثلا اگر مدل تونس را بگیریم آیا تحول بعدی در ایران صرفا با کنار زدن خامنه ای و باقی ماندن بدنه نظام سیاسی پیش خواهد آمد؟ آیا این تغییر فرضی چقدر وضع را در ایران بهبود خواهد بخشید؟
تا امروز گرایش عمومی در منطقه ما سلطنت بوده است. هنوز هم در عربستان و اردن سلطنت هست. در کشورهای عربی دیگر هم مثل کویت و امارات و قطر ساختار سلطنتی حاکم است و تسلط خاندان ها. در اذربایجان و سوریه پسران روسای جمهوری سابق اکنون حاکم اند که معنای صریح نظام سلطنتی دارد و اصلا مهم نیست که نام نظام جمهوری است. تنها لبنان تا حدی استثنا ست که آنهم دلایل خود را دارد.
وضع ایران هم چیزی در همین ردیف است. ما نظام پادشاهی را کنار زدیم اما تصور کشور بدون رهبر مادام العمر انگار برای مان به معنای بی ثباتی است. هم آقای خمینی و هم خامنه ای رهبران مادام العمر اند. اگر بحثها و فرضهایی که در باره جانشینی مجبتی خامنه ای مطرح می شود را جدی بگیریم در واقع این نظام از نظر موروثی بودن حاکمیت شبیه آذربایجان و سوریه خواهد شد. و چرا باید فرقی داشته باشد؟
واقعیت های سیاسی و نه ادعاها نشان می دهد که مردم ما و مردمان منطقه ما هنوز تا میزان زیادی سلطنت طلب هستند. یعنی با الگوی رهبری خاندانی و مادام العمر راحت اند و جمهوری واقعی ممکن است تا سالها در چشم انداز نباشد.
جمهوری واقعی ثبات سیاسی را در ثبات ساختارهای مدنی جستجو می کند به نمونه کشورهای اروپای غربی و آمریکا. اما در میان ما که حزب بیشتر به شوخی شبیه است ساختار سیاسی ناچار به سمت رهبری خاندانی و فردی یا حتی استبداد قبیله ای و جمعی گرایش دارد.
با این تذکر آینده سیاسی ما چگونه خواهد بود؟ آینده بعد از خامنه ای و بعد از ولایت فقیه چگونه خواهد بود؟ آیا اصلا ما مشکل خود را در شخص خامنه ای حل خواهیم کرد و مثلا با کنار زدن او یا با کنار گذاشتن مفهوم ولایت؟ و بعد به جای آن در خلا قدرتی که ایجاد می شود چه خواهیم گذاشت؟ نظام جمهوری؟ با کدام احزاب؟ و با کدام ساخنارهای مدنی؟ یا نظام سلطنتی؟
انقلاب اسلامی درست وقتی اتفاق افتاد که جهان در پایان عصر انقلاب بود. تحولات یک دوساله اخیر در ایران هم که به سوی فردی شدن هر چه بیشتر حکومت و ولایت-محوری آن حرکت می کند به نحوی عجیب درست وقتی اتفاق افتاده است که جهان ما و همسایگان ما دارد از حکومتهای فردی و رهبری های زوری ولو سکولار – مثل تونس – فاصله می گیرد. جنبش سبز هم اصلا همین است. مبارزه با فردی شدن حکومت و درخواست رای داشتن و مشارکت. حرکت بعدی ایران چه خواهد بود؟

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن